خورشید
تصویرغروب را
در ساعات انتهائیی یک روز آفتابی و روشن ،
در شیشههای پنجره تماشا میکرد.
شاید لحظههای اول شب را،
آمیخته با شادیی جشن دیدار ما میدید.
پشت پنجره، یاسمین روبروی من همانند یک الههی زیبای بیرقيب، روی مبل راحتی نشستهاست
الههی شکوهمندی که شگفتیی رنگ غروب را در چشمان قهوهای شفافش تبلور میدهد
در وقار و لوندیی نشستناش، هم فضیلت زنانهگی را میبینم
و هم بهتواضع آگاهانهی مردانهگی پی میبرم
الههای که ستایش زیبائیاش بهمن آموخته است که عشق چیست
لذت عشقورزی چگونه است
شیفتهگیی عشق،
چه جهان بی انتهائی را میتواند بسازد
که در روشنیی آفتاب آنجهان، همیشه بهار است
هر لحظه گلهای سرخ، بنفشه و آفتابگردان…جوانه میزنند
سرخوشیهای عاشقانه درسکس است
و خلاقیت سکس، در اوج شهوانیت
این یکی از بسیاران بازتاب شیفتهگیی من به یاسمین است
این سرشت سبب شده
اندوختههایم را به هر آنکس که دوستاش دارم پیشکش کنم
و عاشق چیزی باشم که شادم میکند
لذتستانی را بهحد ستایش دوست میدارم
ولی بخشندهگی لذت، در اوج پرستشام قرار دارد.
در آینهی قلبم به تصویر خودم نگاه میکردم
که حرکت یاسمین چشمانم را از معبد درونم دوباره به غروب باز کرد
لحطهی انتظار بهپایان رسیدهبود
سایهی نرگس و فرهاد از ورودیی باغچهی کوچک خانهی قدیمیمان نمایان شد
این خانهی تقریبآ دور افتاده،
مشرف بهیک تپهی بلندیست که غروبها آفتاب طلائی، مانند حلقهای بدور آن میپیچد
یادگاری از پدر بزرگ یاسمین و پر از زیباترین خاطرههای
بچهگی، نوجوانی و جوانیی یاسمین است
ما یکی از اطاقهایش را در همکف، برای شبانهروزهای خود انتخاب کردهایم
این خانه ما را دوست دارد و ما برای لحظهبهلحظهایاش انس گرفتهایم
پنجرههای دلنشین و دیوارهای صبور این اطاق
چه جیغهای ارگاسمی و چه واژههای بریدهبریدهی بی معنائی را بیاد دارد
فضایش از نسیم گرمای چه آغوشهائی موج میزند
یاسمین میداندومن،
و شوروشوق در فضای این اطاق
با دیدن نرگس برای اولینبار بعداز آخرین دیدار شهوتانگیزترین هیجانی را درکل وجودم احساس کردم
یاسمین جلوتر از من با صمیمیت آن لبخند مشهورش، روبروی مهمانان برای خوشآمدگویی رسیدهبود
من دستهگل زیبائیکه دست نرگس بود با یک بوسهی سپاسگزاری گرفتم بعداز بوسوکنار، بسیار شاد و خوشحال، دستدر دست همدیگر وارد خانه شدیم
یاسمین ما را بهکنار بار کوچکمان که در گوشهی ورودی قرار دارد راهنمائی کرد
که دقایق اول دیدارمان را در آرامش آن گوشه
با صدای ملایم موزیکی که قبلا تهیه کرده، بخاطر بسپاریم یاسمین برای آرایش لحظههای نخست میخواست شامپاینی را که برای قدردانی از آمدن مهمانان آماده کرده بود، باز کند ولی فرهاد یک قوطیی زیبا بهطرح قدیم، که دستش داشت روی ميز بار میگذارد
و میگوید 《با اجازهی یاسمینجان میخواهم داستان این قوطی را برایتان بگویم》 همزمان قوطی را از کیسهی زیبایش در میآورد و آرام،آرام با سلیقهی منحصر بفرد خود باز میکند، ،، دوشیشه شراب،،
ادامه میدهد 《نزدیک خانهی ما باغ انگوری هست که یک خانوادهی بومیی محل، آنجا را چندین نسل داشته و هنوز هم دارند از محصولات باغشان انواع شرابهای گونهگون را درست میکنند.
هفتهی گذشته جای شما خالی یک بعدازظهر را با نرگس در آنباغ گذراندیم و انواع شرابها را امتحان کردیم من تمام زمان دلخوش بودم که دستان نرگس را در دستانم بگیرم و چشمانش را نگاه کنم وقتی از شادیی اولین دیدارمان با شما، حرف میزد، قدح همدیگر را پر میکردیم و شماها را در قلبمان همراه خود داشتیم. من از خوشمزهترینهای آن شرابها که دوست داشتم یک شیشه برای یاسمین کادو خریدم نرگس هم یک شیشه بهسلیقهی خود برای شاهین انتخاب کرد》 شیشهها را از قوطی در آورد و روی میز گذاشت و خواهش کرد بجای شامپاین یکی از آندو را انتخاب کنیم یاسمین بیتعارف با شادکامیی چهرهی زیبایش کادوی خود را برداشت و بیدرنگ باز کرد و در چهار لیوان سرو کرد و گفت 《ضمن خوشآمدگوئیی صمیمانه و از ته دل میخواهم چهار ضلعیی ما اولین لیوانش را از شراب هدیهی من بخورد》 هرکس لیوان شرابش را برداشتیم یاسمین زیرلبی ادامه داد 《 به شادی هر دو جفتمان لیوانها را بهم بزنیم میخواهم صدای اولین لحظههای همدمیمان، از برخورد لیوان شراب هدیهی من باشد و احساسهای تک،تکمان در درون همدیگر، مانند شراب در این لیوانها، مواج و آزاد باشند》 با همان سلامتی شراب اولین همسوئیمان را مشتاقانه سرکشیدیم سپس بهطرف اطاق نشیمن که در عینحال اطاق خوابمان نیز هست، حرکت کردیم نرگس و فرهاد از دیدن سادهگیی این اطاقخواب قدیمی بسیار خوشحال شدند پائین تختخواب یک میز کوچک با چهار مبل قرار دادهایم که هرکس بهدلخواه، یکی از مبلها را انتخاب کرده نشستیم من روبروی یاسمین و نرگس روبروی فرهاد در نتیجه یاسمین، فرهاد و نرگس را در طرف راست و چپ خود دارد منهم همینطور فرهاد و نرگس را و فرهاد هم من و یاسمین را ونرگس هم من و یاسمین را در طرف راست و چپ خود داشت
یاسمین لیوانهایمان را با سلیقهی بیهمتای خود سرو کرده بود.
نرگس قبل از همه لیوانش را برداشت و گفت
《 بهسلامتی شاهین که باعث شد من دلم به دیدن یاسمین اینچنین
دوستانه بهتپش درآید
و بهامید روزی که این دوستی به عشق تبدیل شود
من عاشق یاسمین، و شاهین معشوق من باشد》
من که شادی و خندههای بقیه امان نمیداد
با خوشحالیی تمام شروع بهسخن کردم
《 بسیار، بسیار خوشآمدید
با شادی فراوان باید بگویم که دیدار امروزمان را تپیدنهای دلم و ضربان قلبام
در ساعات گذشتهی روز، به یاسمین نشان داد.
احساس میکنم زندهگیام از زندهگیی شما سهنفر پر شده است
در دیدار اولمان، کمی از چگونهگیی رابطهی منویاسمین با شما صحبت کردم
اما
(شنیدن کی بود مانند دیدن)
سعادتمندی خود میدانم که بگویم
من نه اکنون و نه روزهای درراه خود، آرزوئی غیر از کامیابی و شادمانیی یاسمین ندارم
ما زیبائی و نیکیی همدیگر را میبینیم و با علاقهمندی فراوان، آنها را میپرورانیم.
تنها عشق ارزشمندترین در رابطهی ماست،
آن هم هرگز نمیتواند منحصر بفرد باشد
یاسمین ومن
(دل خود را به روی هر گونه فهم گشوده ایم،
به روی همهگونه دریافت،
همهگونه درست شمردن.
ما به آسانی نفی نمیکنیم.
سرافرازی ما در این است که آری گوی باشیم.)
ما بیقیدوشرط، بی چشمداشت و بدون تصاحب و بی سلطهپذیری و سلطهگری ناخواسته، با هم نرد عشق میبازیم
ما صاحب اندام خود هستیم اما زیبائیهایمان را پرورش میدهیم و مراقبتشان میکنیم که با آشنایان، به رمز آن زیبائیها، قسمت کنیم. تننمائیهایمان را زیر آفتاب میبریم و عشقبازیهایمان را زیر باران. راه ما را به همآغوشیهایمان عشق میگشايد در دایرهی عشق یاسمینومن، محدودیت و حدومرزها ناپیدا هستند ما همزمان، عاشقانه و معشوقوار زندهگی میکنیم از بخیاریی من، سرشت یاسمین چنین است کوچکترین فرصت را غنیمت میدانیم با رویاها و فانتزیهای دلنشین و زیبای تمنامندیهایمان زندگی میکنیم زیبائیی آنها را بهواقعیت پیوند میزنیم و هوسرانی را در جذابیت تفسیر میکنیم
خنیاگریی معشوقانهی یاسمین همیشه در اوج عاشقانهگی من قرار دارد لذتجوئی و شادی را برای همسوی خود نخستین اولویت برگزیدهایم میل جنسی و عشقورزی را میشناسیم، هوس را از یاختههایمان عبور میدهیم سکس و شهوت را ستودنی میدانیم، شهوتانگیزترین پرواز ما در عاشقانهترین اوج ما متبلور میشود ارگاسمها و فورانهای آتشفشان ما در اوج قلهی عشق، به بیکرانهگی بدل میشوند. عشق پلیست بین دو ارگاسم و دو فوران انزال ما شادیی حاصل از این همآغوشیها ارزشمندترین هستیی من و یاسمین است چون پراز نگاههای نو، چشماندازهای تازه است حق انتخاب را برای همدیگر ارج میگذاریم بیقضاوت پیشینوپسین ما ستارهگانی هستیم که ابرهای فراوان ما را فرا میگیرند ولی ما هم مانند شما غبار سنگین سنتهای کهن، مهآلودهگیی قید و بند جامعهی اطرافمان را از آینهی قلبمان پاک کردهایم، در نتیجهی آزادی از تائید دیگران، خویشتن درونمان را زندانیی خودمان نمیکنیم. قلب ما در آزادهگی میتپد، ما به عرف و عادتهای انسانهای دیگر باور نداریم. و میدانیم که پرزدن هیچ پروانهای، هوای تنفس دیگران را در اطاق، بهم نمیزند جایگاه وارستهگی و دلبندی را نیز در رهائی میدانیم یاسمین هم، وقار و لطافت را در رهائی میداند، نه در بند قضاوت و نگاه دیگران. ما در برابر دیگران بدور خود حصار نمیکشیم. ما جزیره نه! بلکه بیکرانهگی دریائیم قلب ما به دنیا، به خورشید و مهتاب و به نسیم و باران کاملا باز است هویت ما همان است که در لحظه زندهگی میکنیم برازندهگیی ما در رهائی از این قیدوبند هاست این دگرگونی را در بستر فرگشت میدانیم این رهائی و شادمانی هر لحظه در دسترس هر انسانی میتواند قرار بگیرد کافیست حرکتی بهسوی آن کنند. شاید کمی زمانبر و شاید کمی دشوار باشد، ولی بسیار پربار است باشناخت زیبائیهای دلانگیز، شادیهای بیهمتا و رهائی در شوریدهگی….میتوان سرشار از این سرزندهگیها شد. این دگرگونی را کسی نمیدهد و کسی نمیتواند از کسی بگیرد فقط خواست و اراده، آن غنچه را در بستر تفکر و نوع رابطه، شکوفا میکند و عطر آن را در فضا میپراکند این درونیترین شعلهی شادیست که در هستهی وجودماست. شهوانیت سعادتی برای حیات انسان است اگر جرقهای بزند نشاطی فرازبانی برای آشنایان خود بپا میکند اطمینان من چنانکه در دیدار اولمان گفتم بر این هست که تکتک ما در مربع امروز، مانند قطرهها با دریای بیکران عشق میآمیزیم و دریا میشویم که رنگینکمان بر مراد ما میچرخد یکپارچهگیی درونیی ما، مانند بلوریست که تمام تکههایش ذوب شده بهم میپیوندند》 لیوانهای سرو شده در انتظار لبانمان بود اما برای طعم سوزش لبهای نرگس، ضربان قلب من، در لبانم میزد بیاراده، نمیدانم چگونه نرگس را بطرف آغوشم جذب کردم و لبهایش را دیونهوار بوسیدم که لذت و طعم تازهگیاش در ژرفترین نقطهی وجودم اندوخته شد با آن لرزهی عمیق شهوت که بر تمام تنم چیره بود، لبهای نرگس صمیمانهتر و حریصانهتر از من تشنهگیشان را به لبان من چنان انتقال دادند که هوش از سرم پرید.
طعم لبهای نرگس پنجره تازهای به دنیای خیالم باز کرد
این برانگیختهگی در ضربان تندی بهتمام تاروپود وجودم جریان پیدا کرد
هرچه لذت و زیبائی بود
هرچه هوس بود و شهوت
هرچه عشق بود و عاشقانهگی
در لبان نرگس جمع شده بود.
فانتزیهای چند روز بعداز آخرین دیدارمان، جانانه بهواقعیت میپیوست
گوئی گذر زمان هم ما را در آغوش همدیگر بهفراموشی سپرده باشد
مرز زمان و مکان در بستر امکان محو شده بود
چه مدتی لبان نرگس در عشقبازیی لبهای من بود …..یادم نمیآید، نمیدانم
نفوذ شعلهی چشمان سرشار از اشتیاق نرگس من را از رویای محبوبم بیدار کرد
مهر بازوانش را دور گردنم حس کردم
،،چه رویائی،،
گرمای دستانش و نگاهش از میان پلکهای نیمه بازش، مستیی شیرین مرا فرا گرفت
صورتم را بهسینهی سوزان نرگس وسط پستانهایش فشردم
یاسمین و فرهاد را دیدم که لیوانها را کنار جای خواب چیده اند.
روی تخت از دنیا بیخبر، در آغوش همدیگر اند
زمزمهی گوشنواز ستایش و پرستش عاشقانهی فرهاد
مثل زنبور عسل در آغوش شکوفهها، در فضای اطاق موجسواری میکرد
به یاسمین غبطه خوردم و چهقدر حقیقی بود
از اینکه میتوانم فرهاد را درک کنم، بخود میبالم
نرگس بحالت نشسته، دربغلام آرام گرفته است
سرش رو بازوی من با موهای سینهام بازی میکند
گرمای مخمل انبوه موهایش روی شانهام چهتحریکآمیز و چههوسناک است
¤¤¤
یاسمین با فرهاد یاسمین جان این دیدار خوششانسترین ثانیههای روزهای در راه من است اگر بتوانم اکنونام را دریابم و بشناسم بی صبرانه و بیآنکه واژههای مناسبی را در ذهنم انتخاب کنم باید صمیمانه بگویم نیاز درونیی شدیدی به ارگاسم در آغوش تو دارم منونرگس لذت چنین آغوشی را ماهها با فانتزیهایمان گذراندیم و در آغوش همدیگر بهچه قلههائی رسیدیم، بیآنکه تو را پیدا کنیم اینکه برتر از هر میل و آرزو در ،اکنون، من قرار دارد یک تجربهی آزاد، از واژههاست در رنگ صدایت دلانگیزترین موسیقیی جهان را شنیدم هنگامیکه میان بازوانت بمن نجواگونه خوشآمد گفتی دلباختهگیام آمیخته با تشنهگیای شد، که تنها عشق تو سیراباش میتواند شیفتهی رمزی شدم که آغوش تو را باز میکند آرمیدن در نسیم پستانهای تو، برایم بینیازترین لحظههاست برآمدهگیی غنچهها در هالهی قهوهای رنگ آنها، هوسانگیزترین زیبائی، برای چشمان من است که با نوازش لبانم و طعم زبانم، بمن وصل خواهند شد گشایش همهی ابعاد وجودم بهروی همهی آنچهکه منوتو میخواهیم و احساس ژرف درآمیختنم با تو، سرمستیی آفرینش عشق است آغوش تو را مانند شکوفهای میبینم که از آرمیدن زنبور عسلی بر گلبرگهایش بخود میبالد و این دلبریی آغوش تو تولد تازهای به زنبور عسل میدهد برای زندهگی کردن، برای شکفتن نو آوریهای زندهگی تبدیل شدن زندهگی به موسیقی و رقص، آغوش تو دریای آفرینش و سرشار از تازهگیهاست نگاهت شاعرانه، پر از رنگ محبت و مهر آمیخته با سکس که نه من و نه نرگس قلبهایمان چنین همسانی را بیاد ندارد تا لذت ارگاسم چنین آغوشی را نچشیم اشتیاق بیتاب ما سیراب نخواهد شد اطمینان میدهم رمزهای فراوانی که اندام تو در خود پنهان دارد در ژرفای تمنامندیهای مشتاقانهی منونرگس باز خواهند شد نوازش مهرانگيز سرانگشتان من همزمان با پرزهای دلبرانهی زبان نرگس هر رمزی را در آغوش تو باز میکنند وه چه عاشقانه و فرشتهگونه، تنفس آهنگینی خواهیم داشت درستایش الههی واقعی و حقیقیی سکس و عشق در رنگ بنفشیکه در آن فانتزیها، آرزوها و تنخواستههای ما به واقعیت میپیوندند در یک لحظهی واحد با تو درهم میآمیزد چنانکه هرسه بیشتر از یک خواست، یک تنانه و یک احساس نخواهيم داشت در حالیکه یاسمین در کنار فرهاد روی بازوی او دراز کشیده بود انگشتان فرهاد، پستانهای یاسمین را سلطهجویانه نوازش میدادند چنانکه بهتجربههای دیرینهای استوار باشند غنچههای برجستهی پستانهای یاسمین با شهوت هرچه شدیدتر این نوازش را پرستش میکردند تپشهای پرنبض پنهان در رگهای ظریف پستانهایش در دایرهی نافش لرزش هوسانگیزی پدید میآورد اشتیاق یاسمین با تکیه بهوقار مردانهگی فرهاد صورتش را عشوهگرانه بهسوی لبهای او نزدیکتر و نزدیکتر کرد در متانت عریان و طبیعیی فرهاد شوروشوق ناگهانیی فراشهوانی، بر لبانش مستولی بود زن زیبائی با لبخند درخشان و موهای نرم و انبوه، در آغوش مرد خوشترکیب که وقارش وسوسهانگیزی منحصر بفردی دارد این مرد چنان مسحور شده که گوئی با چشم باز رویا میبیند و هیچیک از حسهایش ارادهاش را دنبال نمیکنند تنها سرشت و زیبائیی الههی عشق در آغوشش، الهامبخس رویاهای اوست نجوای نهانخانهی الههی هوس
در لالهی گوش فرهاد
《بارانم درانتظار کدام اشاره است
نه تو دانی و نه من
مهارت لبانت خجالتم را
از دایرهی نافم به نقطهی اوج پستانهایم کشاند
فضای تنگ آغوشم را
در نفس شبنمهای شانهات جریان دادی
سایهی قید و بند، آئینهام را رها کرد
در بیکرانهگیی قله لرزیدم
تو را در دیدار زنبق، تقسیم با خویشتنام کردم
(ﻫﯿﭻ ﺑﻌﯿﺪﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺁﺯﺍﺩ ﺍﺳﺖ)
تسلیم شدنام بهتو را عاشقانه دوست میدارم
چون پیروزی چشمانت بالاترین لذتهاست
بّرای امروز من 》
همانموقع صورت نرگس روی شکم یاسمین نسیم چنین لرزی را
در رنگ تازهگیهایش و در رنگ اکنونش
با آرامش دلخواه خود
مشتاقانه تنفس میکرد
من امروز برای چندمین بار به لذتستانیی یاسمین غبطه خوردهام
نگاه نرگس در خوشفرمیی آن ساقهی شق شده و سنگین یاسمین محو شده بود
گوئی همهی احساس و نیروی دخترانهگیاش در آهووانهگیی چشمانش تمرکز کردهباشند
باور لای رانهای نرگس و یاسمین و خوشدستی و همسانیی ساقهی او
ستودنی وبینهایت دلبرانه مینمود
شهوتانگیزترین سکوت و هوسانگیزترین لذتها اطاق قدیمیمان را فراگرفته است
گوئی عطر گلهای تحریککننده، پروانهها را درفضای اطاق بهپرواز در میآورد
مهتاب از بالای تپه، زیبائی و اغواگریهارا در اطاق، زیر چشمی نگاه میکرد
من خوشبختیی دوستداشتن و دوستداشتهشدن را در شکوه این صحنه میبینم
سرمست از عشق، تمام زمان، الههی آرزوهای تازهام نرگس را از پشت، در آغوش گرفته بودم
و با هزاران فانتزی عطر تنش را در یاختههای وجودم میاندوختم
بلوغ تازهای بود، دلمیباختم
عشقپذیرترین وجه وجودم در وسعت پذیرائیی خود
در اوج شادیی حس دوبارهی آخرین دیدارمان، پرواز میکردم.
چه سحرانگیز و نرم است اندام ظریفش در آغوش من،
بمعنای واقعیی کلمه، فریبا و زیباست.
سرزندهگی، آزادهگی و شادمانی از لبخند این اندام زیبا لبریز است
پوست تناش بقدری نازک است
که حتی میتوانم بگویم که جریان تمنامندیی حسهایش دیده میشوند
نرگس با یک حرکت بسیار ملایم و دلبرانه
با دست راستش پای چپ فرهاد را گرفت
و بهروی رانهای یاسمین سوار کرد
¤¤¤
هنگام حرکت، فر موهایش زیر چانهام و بالای سینهام چنان فوران دلپذیری داشت
که گرمای هوسناکیی تنش را مانند موج به همه جغرافیای وجودم پخش کرد
واین سرخوشانهترین آرمانی بود که بعداز آخرین دیدار، همیشههای من میخواست
من با ایزدبانوئی، عشق میورزیدم که میخواست من را به بالاترین اوج قلهی ارگاسم خود بهبرد
میخواست غریزهی مردانهگیی درون مرا،
معصومانه به پاکیی قهرمان سکس، بهبار آورد
وسپس با نشاط، شادمانه با قهرمان خود عشق، بازی کند
از بازتاب و برانگیزانندهگیی جذابیتهای خود، در وجود معشوق لذت بهبرد
سرش را برگرداند چشمانش بهلبانم دوخته شد
رو سینهاش شهوتانگیزترین لرزی جریان داشت
در یک لحظه، اعتمادی را نسبت بخودم در نگاه نمناکش دیدم
که از آرزوی تسلیم خود و تسلط من، پر بود
با تمام تنخواستههایش میخواست پیروزیی قهرمان خود را بهبیند
نمیتوانم باور کنم در اولین ملاقات سکسی، چگونه عاشق دیوانهوار این زن زیبا شدم
زیبائیی خارقالعاده و اغواگریی الههوار نرگس،
دلنشینترین آرامش عشق را، برای من پدید آورده بود
عشق را در آغوشش با صمیمیت لبخندش، کاملتروکاملتر میفهمیدم
با سکسیترین نجوا ادامه داد
《شاهین حرارت، ژرفای اشتیاق و جدیت تو را بسیار میپسندم
بیشتر از دوستداشتن میخواهمات، افتخار دارم که معشوق تو باشم
داشتن عاشقی مثل تو برایم از زیباترین رابطههاست
میخواهم دلخواسته خودم را بدست تو بسپارم
مانند پرندهها با تپیدنهای دل
بال گشودن
بهپرواز در آمدن
اوج گرفتن
بسوی ناشناختههایتو
شیفتهگیی تدارکندیدههای آغوش تو
تنها خواستن ،اکنون، من است
شاهین غریزهی مردانهگیی درونات را میخواهم
با استواریی الف قامتات
من را به قلهی بیارادهگیام
پرواز ده
شکوه باز شدن غنچههایم را
به چشمانت بسپار
با لبان پروانهات آشنا کن
بگذار و بعد بگذار
در ژالهباران رنگین کمان آبشار من
آبتنی کند 》
صدایش سرشار از عطر تازهای بود که در قلبم حک میشد
واژههایش خیس از شبنم هوس بود
چشمانش نیمهباز،
نفسهایش لالههای گوشم را میسائید
قطرههای شهوت از لبانش میچکید
با یک حرکت بسیار دلپذیر عاشقانه، بیآنکه تندیی نفسههایش تغییر کند
سرم را وسط پستانهایش قرار داد
با آرامترین اغواگری، من را در آغوش چنانام گرفت
که دقیقآ همانجا بودم که هر دو میخواستیم
نوک پرگار در نقطهی داغ آتشدان
شکاف ماه بیتاب بوسه،
عطر ستون قامت
و
صدائ موج آب را میشنید
من در لای رانهای نرگس،
درحلقهی محکم پاهایش
بمترین و حشریترین رنگ صدایش را میشنیدم
《شاهینام
عاشق سرشت لطیف تو شدم
دیوانهگی
در آرامش شهوانیت تو را
میپرستم
مثل موج،
ساحل و کرانه را به مقصد ژرفا،
بچرخ، بچرخ
تا
آتشفشان زنبقام به جوشش در آید
سکوت لب دریا را،
ترک کن
در شادیی انتظار،
رویا را بهرنگینکمان، رنگآمیزی کن
تا آمدن من، از راه برسد
همزمان با من، فورانت را
با لبگزیدنهای من بسرائیم،
و
برای اولینبار
شادکامیی عشق را،
شکوه سکس را،
به برگهای لبان درونی و غنچهی ستارهوار بین آنها
هدیه کنیم
و
تو
زیبائیی حیات آن غنچهرا در شکوفاییاش بهچشمانت بسپار،
لحطهی شکفتن
تولد دیگری برای آن ونوس زیباست
غنچه، حیاتش را هنگام بازشدن، شروع میکند
مانند پیله و پروانه ،
عشق و شهوت اینهمه نزدیک هم اند
شاهین،
پیروز من باش
(ای غارنشین عصیانگر
وحشی شو
که به غارت برود
حفرههای تاریک
این تن
و
نقش دوباره بهبندد
پستانهای اوجگرفتهام
درپیشانی ماه)》
¤¤¤
مانند انسانهای رهاشده از زمستان دیروز،
تازهگی و نوآوری بهاران امروز را در چهرهی همدیگر تماشا میکردیم
فضای اطاق پراز اغواگری و تمنامندیهای پنهان و برزبان نیامدهی ما بود
ما با قلم موئی پرترهی امروزمان را با نوآوری خود، رنگآمیزی کردیم
بگمان من جذابیت رازگونهگیی اولین معاشقهی ما،
باز تعریف عشقوسکس بود
رابطهی بدنی و ذهنیی ما با تک،تکمان آنچنان غرورآمیز، دلنشین و دلپذیر، گذشت
که بعداز فرود هم، مشتاق سکس و عشقبازیی دوباره، با هم هستیم
من با افتخار، شیشهی شراب انتخاب نرگس که کادوی من بود را، باز کردم
با تشنهگیی اوجوفرودمان مشتاقانه سرو کردم
همراه تماشای فیلم لیوانهایمان را برداشتیم
فرهاد گفت
《بسلامتی انسانهائی بخوریم که آزادی عشق را ارج میگذارند
و آن را زندهگی میکنند》
همهگی شادی صورتمان، از تشنهگیی شیرین پس از اوج، در لبانمان حکایت داشت
تمام زمان نرگس سرش رو زانوی یاسمین، مانند یک الهه، دراز کشیده بود
چشمانش غرق در نفوذ نگاه یاسمین آرمیده و عطر پراکنده در آغوش یاسمین را تنفس میکرد
انگشتان یاسمین در حال بازی با امواج موهای او بود
من با فرهاد در مورد فیلم مشغول صحبت شدیم
که سازنده و خوانندهی این کلیپ، رابطه بین انسانها را چگونه میدیدند
و چگونه ارزیابی میکردند
¤¤¤
نرگس در آرامش عاشقانهی یاسمین
یاسمین
《معشوق زیبای من
رویائی که در دیدار نخستینمان، شاهین در ژرفای آرزوهایم
کاشته بود
پیوستن آن رویا به واقعیت امروزین،
بسیار شيرينتر از شنیده هایمن و فرهاد است
در چشمان تو میتوانم درخشانترین و روشنترین بخش وجودت را بهبینم
میخواهم خودم را مثل یکدوست، یکعاشق در تو پیدا کنم
میخواهم در عادتهای تو شریک باشم
میخواهم مثل تو بخاطر لذت زندگی بگذرانم
آغوش تو ظرفیت عاشقانهگی و تنانهگیی من را گسترش میدهد،
محدودیت تصور و فانتزیهای سکسی، در میان پستانهای تو ناپیداست
علاقهی شدیدم بهبرجستهگیی تمشک پستانهای تو،
در پردهای از خجالت، در سرخیی صورتم بیاختیار دیده میشود
آغوش تو از زیباترین، جذابترین و کاملترینهاست بلکه بالاتر از اینها.
من هربار در گرمای خنک آن، تولد دیگری پیدا میکنم
هنگامیکه طعم شادی و نشاط تورا میچشم، گوئی بهار دخترانهگیی من رسیدهاست،
نفسهایم، حیاتم تازهتر میشود
تازهگیهای اندامم را مانند آغازی میبینم
از رازورمز زیبائیهای تنم سرمست میشوم
شیفتهی شکوه و عشوهگریی آغوش تو ام
هیچ آغوشی را اینچنین دوست نداشتهام
و هیچ آغوشی تا امروز اینچنین هیجانزده و تحریکام نکرده است
عطر تنت لحظه بهلحظه در میان این جذابیت با شکوه، میرقصد
و در میان پستانهایت، دور نافت و دامنهی ساقهی قد کشیده و خوشتراشت،
طرح و نقش دلنشینی میآفریند
تو در بستر تن دادن بهناز و اغواگری زنانهات
همزمان به نیازها و خواهشهای قدرتمندانهی مردانهگی نیز میپردازی
تمناهای مغرورانهات من را بهاوج وسوسههای عاشقانه پرواز میدهد
در زنانهگی و مردانهگیی آغوش تو رها میشوم
خودم میشوم یاسمین، خودم
با طعم اولین بوسهات، لحظههایم همه، خیس شدند
نگاههای معشوقوار تو دادن آبم را بهارادهی چشمانت گرفت
اشتیاقم را در ناز و طنازی با انتظار لذتدهیی تو و لذتستانیی عاشقانهی من درهم آمیخت
یاسمینام،
شیرینترین انتظار زیست سکس من است
به بار نشاندن این ساقهی زیبا
تا میوهی فوارهی ناگهانی و سپس آهسته چکیدن دانههای باران آن را در واژنم لمس کنم
تر شدن تو، آبم میکند
گداختنام ، آخ گفتنم
جان شنیدنام، با تپیدنهای دلم پیشکش مهر تو
و
مهر پیوند عشقمان باشد
ستایش زیبائیی تفاوت آغوش تو، تمام حسهایم را فرا میگیرد.
ساق خوش و قامت کشیده
خوش قدوبالا
و
سخت، سفت و سنگین
با نگرش پرسئوال، عمق نگاهم را تماشا میکند
شدیدترین شهوت را در تمام اندامم پدید میآورد
بهمتنیدن لذتستانی و لذتدهی آن
در چشمانم بازتاب پیدا میکند
میخواهد رمزها و آشنائیی خود را در همهی لبهایم جا بگذارد
مانند لرز بیاراده،
زیر ابشار
لابلای لبان لبهای من
میخواهم قدکشیدن و شقشدن ساقهات را در تازهگی بهار آغوشم،
در بینهایت ثانیهها تماشا کنم
عاشقانه بهبینمش
برای ستایش زیبائیاش، زیباترین واژهها را پیدا کنم》
جویبار لای رانهایم چنان جاری بود که شاخهی یاسمین را لای ناف من و او
کاملا خیس کرده بود
پلکهایش هنوز روی نگاه هوسرانش بود
ولی لرز لبانش دیوانهوار تمنای بوسه میکرد
تنش سکس و اروتیک، با زیبائیی شدتش تمام وجودم را فراگرفت
ارادهام بهیچ وجه کارآئی نداشت
بطوری که یک حملهی پلنگوار به لبان یاسمین کردم
و لبانش را غرق بوسههای آتشین کردم
از زبانش تازهترین و ژرفترین لذت زندهگیام را چشیدم
همزمان شاخهی تازه آشنای محبوبم
در بستر لغزندهگیی چشمهسار شیارم
با کمترین لیز
در حساسترین نقطهی آن لحظهی تنم قرار گرفت
(سرخ و گداخته و خواستنی!
بگذار جنون همآغوشی مارا ببرد
فرو شو! تا غرق شویم)
نمیدانم، نمیدانم چگونه؟
با ملایمترین جابجائی و فشار حلقهی بازوان یاسمین دور کمرم
تازه میهمانام را که در آستانهی شکافم، شقترین، زیباترین و استوارترین حالتاش را داشت،
بیدرنگ، تمامقد بهدرونم فرو بردم
لذت، تحریک و بیقراری …تمام رودخانهی تنم را
مانند بلندترین آبشارجهان فراگرفت
دلنشینترین داغی را برای اولینبار در واژنم احساس کردم
نفس شبنمهای این ستون زیبا در تنگنای آغوش استوانهام
چه شکوهانگیز لذتی داشت
یاسمین یک مرتبه چشمانش را باز کرد
نگاهش با رضایت کامل و شادکامیی عجیب به چشمانم دوخته شد
صورتش فروزان از شادی و رضایت
زیباترین، هوسانگیزترین و شهوتناکترین جیغ سکسیی زندهگیام را
از لبانش، بین لبهایم شنیدم
که اسم من را بسیار ادامهدار فریاد زد
ن،،،ر،،،،گ،،،س س س
این صدا شیرینتر از حد تصور من بود
مانند جریان قلبم، در اعماق وجودم موج زد و تمام اندامم را الکتریسیتهوار پیمود
یاسمین، بیاراده، تمامکمال خود را بهتنانهگیی من سپردهبود
نوازش میهمان تازه در نقطهی G واژنم یک لذت واقعا جنونآمیز داشت
هنگامی که لبهای داغ درونی و بیرونیی کس یاسمین
در آغوش لبهای بیرونیی کسام در آمیختند،
نفسام برایچند ثانیهای در سینهام ایستاد
چسبیدن لبهایشان
بوسههای آتشینشان ،
اوج تازهترین و جانبخشترین لذت، در جهان سکس و عشقبازی من بود
چهسرمستیی ژرفی داشتم،
در آرمیدن یاسمین در درون خودم
طنین شهوتانگیز رنگ جیغاش مسحورم کرد،
که شیرینترین حملهی عشقبازی را که سرشار از تنخواستههای او بود، انجام دادهبودم
عشقورزی عشق بود
که دلداری، دلسپاری و پیروزی و تسلیم دلخواسته در آن،
درهم آمیخته بود
در حالی که چشمانش از اشتیاق شیرینی، میسوخت
یاسمین، عریان با لوندی و شکوه شهوت،
شاد از پیروزی من و مغرور از نهایت تسلیم دلخواستهی خود در عشقبازی،
هنوز میلرزید و حلقهی بازوانش دور کمرم، هنوز مرا در آغوش داشت
چشمان قهوهایاش روی نگاه من آرام گرفتهبود
من در نشئهی شیرین و هوسانگیزیی او،
که تمنای عشقبازی نوی در وجودش موج میزد
سیریناپذیرتر از همیشه
نوازش و بوسه را از سر گرفتم
《یاسمین دلدار من
سرشت شهوتران تو
چه لحظههای شگفانگیزی
چه هوسرانیهای سرخوشانهای،
چه لحظههای عاشقانهای داشت
یک آآن نفسم بند آمد
در آن بوسههای سودائی و دلنشین
که جذابیت و زیبائیی هماغوشی را
بهجانوتنم هدیه داد
در آن شیب تند در جویباری
که تب میچکید از قطرههایش
ابعاد درک ساقهی تو،
در آن تنشهای بیقراری،
در آن بوسههای داغ
زمان،
در انتظار همراهیی آمدن من
در امتداد آن افرای شاداب
تو از امروز معشوق من و همسوی بیهمتای سکس و عشقبازی من هستی
حالا میبینم چهقدر شیفتهی توام
یک زن در موارد بسیار نادر،
خود را چنین آزاد و خوشبخت احساس میکند
که من در آغوش تو
نسیم این طعم، اولین لذتیاست که تا امروز از هیچ کیر و از هیچ کسی تجربه نکردهام
در آغوش تو شانس اولین و زیباترین زیست سکس خودم را اندوختم
داغیی غنچهی ونوسات
با تیرکشیدهگی و استواریی ستون تنت
بیادماندنیترین هدیهی امروز من و فرهاد خواهد شد
دلانگیزی و اغواگریی این هدیه در کلام جای نمیگیرد،
و انتقال دادنی نیست
تو مرا به اوجی بردی که فراتر از کلام است
دلبند من یاسمین
امروز از گرما و لرز در شکافم
و برآمدهگیی چوچولهام،
لذتی را بردم که تا حالا نمیشناختم》
نرگس دلدار شیرین من
《دیدن اندام تندیسگونهی تو با این شکوه و زیبائیی پستانها
و بازوانت،
برای من هم بعنوان معشوق تو، حس افتخار و خوشبختی میدهد
تا آنجاییکه بتوانی تصورش را بکنی دوستت دارم
حس زیبائیشناسی و ستایش از شهوتانگیزیی تو ،
من را بهیاد یکی از دوستانم انداخت که میخواهم
شانس دوستی با تو و فرهاد را بهاو هم بدهم
من با پویا دوستان دوران بچهگی و بسیار صمیمی هستیم
از دیدار همدیگر همیشه لذت میبریم
البته او بیشتر، ازعشقبازی با شاهین لذت میبرد
سکس آندو باهم، نیز یکی از نشاطانگیزترینهای شبانهروز من است
شادی پویا وقتی از شاهین میگوید،
یک حس خوشحالیی افتخارآمیز، آمیخته به آزادهگی بمن میدهد
روزی که از مسافرت برگشتم
همان حس را داشتم،
هنگامیکه شاهین از گرمیی آغوش تو میگفت
نرگس، شادم از بودن تو و فرهاد در همسوییی منوشاهین.
شادترم از اینکه شاهین تورا عاشقانه میخواهد
و قلب تو من را معشوق خود میخواهد
شادزی دلدار م
¤¤¤
عکس پویا، حدودا یکماهپیش گرفتهام
او هم آغوشش مانند من کیر و کس را با هم دارد
بنظر من قلم او خوشفرمتر است
و مناسبتر برای حلقهی ظریف کون
اگر روزی هوساش کردید
تو یا فرهاد 》
Comments