top of page
Didare To

Updated: Nov 24, 2023


کارهای عاشقانه همیشه فراتر از نیک و بد است


ما پر کشیده‌ایم فراسوی نیک و بد
راهی گزیده‌ایم فراسوی نیک و بد

نیک‌ وبد ، یا خیروشر پای‌دار درکار نیست

این جمله‌ی نیچه بیان‌گر یک روی‌کرد معرفت شناسانه است

به‌این معنا که هیچ امر واقعی نیست که بتوان آن را با

( علم ، عقل ، شهود ، وحی ،خرد )

.کشف کرد

و هیچ حقیقتی فراتر از زمان‌ومکان وجود ندارد

که انسان ، آن‌را بشناسد

. بل‌که واقعیت و حقیقت ، اموری برساخته‌ی انسان هستند

و زبان زاد اند ، نه امور فراتر از آن

.بهزیستی اجتماعی و تداوم روابط صلح‌آمیز فردی نیز

با چنین جهان‌بینی‌ای امکان پذیر است


فراسوی نیک‌وبد


فلسفه‌یِ نیچه از چشم‌اندازی «فراسویِ نیک‌وبد» به‌جهان می‌نگرد

ذهنی که لابلایِ نوشته‌هایِ نیچه در پیِ دست‌اویزی برایِ نیک‌وبد می‌گردد،

هرگز به نهفتِ اندیشه‌هایِ این فیلسوفِ بی‌همتا راه نخواهد یافت.

رهایی از بندِ نیک‌وبد، آسان نیست!

انسان بر پایه‌یِ پیش‌داوری‌هایِ اخلاقی‌اش، با پدیده‌ها روبرو می‌شود.

یعنی هر چیزی را با توجه به خوب و بدی که پیشاپیش

به‌عنوانِ معیارِ سنجش در ذهنِ خود قرار داده است، داوری می‌کند.


انسان برایِ ساده کردنِ چیزها و آسان گرفتنِ کارها،

به همان چند خوب و بدی که به او رسیده است، می‌چسبد

و سپس می‌پندارد که دستگاهی خطاناپذیر برایِ ارزیابیِ کلِ هستی در اختیار دارد!

نیچه با این مطلق‌گرایی و ساده‌انگاری می‌ستیزد

و نگرش‌هایِ گوناگون به جهان را وابسته به «چشم‌انداز» می‌داند

زرتشت (شخصیتِ نمادینِ فلسفه‌یِ نیچه)، نخستین چیزی که در انسان‌ها می‌بیند

این است که بر کُرسیِ یک خودپسندیِ کهن نشسته‌اند

«همه‌گان از دیرباز گمان می‌کردند

که می‌دانند برایِ انسان چه خوب است و چه بد.»

و از بس یاوه‌هایِ فضیلت‌مندانه از زبانِ واعظانِ خود شنیده‌اند

که فضیلت را دیگر مفهومی کهنه و ملال‌آور می‌شناسند

و سخن گفتن از «فضیلتِ °نو° را شوخیِ بی‌مزه‌ای می‌شمارند

کم‌تر کسی می‌تواند به فراسویِ نیک‌وبد، گام بگذارد

و زندگی راستین را دریابد.


انسانی که در زیرِ بایدها و نبایدهایِ اخلاق، گرانبار و زمین‌گیر شده است،

چگونه می‌خواهد به فلسفه‌ای روی بیاورد که فراسویِ نیک‌وبد، بال می‌گشاید

و ارزش‌هایِ خود را خود می‌آفریند؟

راه را اشتباه آمده‌اند آنانی که در فلسفه‌یِ نیچه،

دنبالِ پاسخی مطلق برایِ این پرسش‌ها می‌گردند

"آیا رحم، خوب است یا بد؟"

"شهوت، خوب است یا بد؟"

"جنگ، خوب است یا بد؟"

"قدرت‌طلبی، خوب است یا بد؟"

"هیچ‌انگاری، خوب است یا بد؟"

"خودخواهی، خوب است یا بد؟"

و ما هر چه بگوییم به گوش‌شان فرو نمی‌رود

و توضیحاتِ ما خوراکی برایِ ذهن‌هایِ مطلق‌پسندانه‌یِ ایشان نیست


بارها گفته‌ایم که

رحم

مفهومی‌که نیچه، آن را بسیار نکوهیده و کوبیده است ــ

اگر از چشمه‌یِ قدرت بجوشد، می‌تواند ارزشمند باشد و موهبتی بزرگ.

رحمی که نیچه با آن می‌جنگد، رحمِ ناتوانان است یا رحمِ آنان که رحم را موعظه می‌کنند.

و چون کم‌تر کسی در جهان، حق و قدرتِ رحم آوردن را دارد،

نیچه در آثارش مفهومِ رایجِ رحم نزدِ عوام را موردِ نقد و بررسی، قرار می‌دهد.

وگرنه، رحم، بد نیست. خوب هم نیست

بستگی به سرچشمه دارد


«شهوت‌رانی»

نزدِ فرومایه‌گان، جلوه‌گاهِ زشت‌ترین زشتی‌هاست،

اما نزدِ آزاده‌دلان و والایان، بسیار هم نیروبخش و شورآفرین و گران‌بهاست


«جنگ»

اگر که دشمنِ راستینِ خود را نشناسی و ندانی چه کس را به شمشیر باید زد، بیهوده است

اما اگر بتوانی از این راه بر قدرتِ خویش بیفزایی و فراتر از خودی را بیافرینی،

ارزش‌اش را دارد که همه را چون خود، فدایِ این عشق کنی


«قدرت‌خواهی»

می‌تواند چیزی پلشت باشد یا که پاک؛ تباهی‌آور باشد یا که کمال‌بخش


«هیچ‌انگاری»

می‌تواند زمینه‌سازِ جهشی بزرگ باشد برایِ ساختنِ آینده‌ای روشن

و یا بستری برایِ فروماندن در هیچ و پوچ و پوسیدن از افسرده‌گی


«خودخواهی»

اگر نماینده‌یِ راستایِ فرازنده‌یِ زندگی باشد، ارزشی بی‌اندازه دارد

اما اگر نماینده‌یِ روندِ فروشونده‌یِ زندگی ــ یعنی نماینده‌یِ افت و تبه‌گنی و بیماری ــ باشد،

پست و بی‌ارزش است

این‌ها را همه گفته‌ایم اما ذهنی که اسیرِ نیک‌وبد باشد، این پاسخ‌ها را نمی‌خواهد

و از ما فقط «آری» یا «نه» می‌طلبد و خشم‌گین می‌شود از ما

که می‌گوییم نخست باید پرسید

«کدام جان؟»

نکته‌یِ دیگر این است که بدانیم:

نیچه، خواهانِ حذفِ هیچ چیز از اقتصادِ زندگی نیست!

نیچه حتا آنگاه که با در نظر داشتنِ بدترین گونه‌یِ رحم، یعنی رحمِ رنجوران، هشدار می‌دهد

که: «از رحم دوری کنید!»،

سخن‌اش نه به معنایِ ریشه‌کن کردنِ رحم از بیخ و بنِ طبیعت و ذاتِ بشری است!

همه قرار نیست مظهرِ قدرت و تعالی‌بخشِ رحم باشند


بارها گفته‌ایم که رویِ سخنِ نیچه به سویِ یارانِ خویش است، نه انبوهِ آدمیان

نیچه، بقایِ کلیسا ــ این بزرگ‌ترین دشمن و سدِ راهِ ابرانسان ــ را به سودِ خود می‌داند،

چون جنگ با کلیسا در او شور می‌انگیزد و به فلسفه‌اش نیرو می‌دهد

و تازه‌گی می‌بخشد.


اگر اخلاق در کار نباشد، اخلاق‌ناباور و اخلاق‌ستیز هم در میان نیست.

اگر گورزادانِ گران‌جان نباشند، جان‌هایِ آزاده و سبکبال نیز نخواهند بود.

زندگی در سایه‌یِ این ستیزها و دشمنی‌ها و نابرابری‌هاست که می‌بالد


همه‌یِ «چیزهایِ بد» در مجموعِ اقتصادِ زندگی باید حضور داشته باشند.

بدی‌ها، بایسته‌اند.

این توهم که کاش همه چیز خوب بود و بدی از میان می‌رفت،

تنها از یک ذهنِ کوچک و لاغر برمی‌آید


این آرزوهایِ غیرطبیعی و دعاهایِ ناممکن که:

ای کاش انسان اصلاً بیمار نشود یا فقر کاملاً ریشه‌کن گردد یا جنگ مطلقاً به پایان برسد

و همه در صلح و صفا و در سطحی برابر با هم زندگی کنند،

نه تنها ساده‌انگارانه که گمانی نابخردانه و جنون‌آمیز است.


زندگی با همه‌یِ فرازها و نشیب‌ها، زشتی‌ها و زیبایی‌ها، پاکی‌ها و پلشتی‌ها

و همه‌یِ خوبی‌ها و بدی‌هایش معنا می‌یابد و شکل می‌گیرد.

بدترین و بدنام‌ترین انسان‌هایی که فوراً به عنوانِ دشمنِ بشریت، معرفی می‌کنید

و با نمونه آوردنِ آنها نتیجه می‌گیرید که باید این بدی‌ها را یکسره از صفحه‌یِ هستی زدود،

هرگز نباید نیست و نابود شوند.

اگر می‌توانید، بر آن‌ها بتازید و بجنگید و بکُشیدشان؛ چه باک!

اما این‌که بخواهید جهان را به گونه‌ای بسازید که ظهورِ هر چه بد می‌دانید و ناخوشایند می‌خوانید،

در آن امکان‌پذیر نباشد،

این یعنی تباهی!

هر آنچه بد می‌شمارید، همانان می‌توانند پله‌ها و پل‌هایِ شما باشند

.خوبی‌وبدی یا خیروشر را متعلق به دو قلمروِ جداگانه انگاشتن،

نهایتِ بیگانه‌گی با طبیعتِ زندگی‌ست


شهوت‌رانی، قدرت‌خواهی، خودخواهی

این سه، تاکنون از همه نفرین شده‌تر بوده‌اند و بدنامی کشیده‌تر و ناروا_شنیده‌تر

می‌خواهم این سه را خوب و انسانی بسنجم

نیچه با طرح این موضوع، در قلمرو ارزیابی دوباره‌ی تمام ارزش‌ها،

دست به کاری بس بزرگ می‌زند و در این راه، گامی بلند بر می‌دارد

انسان برای آسان کردن چیزها، همه چیز را کوچک کرده است.

انسان برای هر آنچه که هست، تعریفی عمومی و مشترک ، در دسترس دارد.

انسان، گلّه‌وار زندگی می‌کند و فردیت خود را به فراموشی سپرده است


از همین رو، فهرستی برای خود فراهم ساخته که در آن، کارهای خوب‌وبد را ساده لوحانه

و از سر تنبلی، دسته‌بندی کرده است

و مطابق این سیاهه، همه چیز را می‌سنجد و می‌نگرد!

انسان در مسیر گم‌راهی و دور افتادن از غریزه و طبیعت خود،

مهم‌ترین و بنیادی‌ترین نیروهای درون خویش را سرکوب می‌کند:

شهوت‌رانی و قدرت‌خواهی و خودخواهی را سه شر بزرگ می‌شمارد

و این‌گونه از خویشتن خود فاصله می‌گیرد


آری چه بسیارند ناکسانی که مفهوم والای شهوت را با پلیدی روان خویش آلوده‌اند

و نامی زشت از آن بر جا نهاده‌اند

چه بسیارند ناتوانانی که مفهوم والای قدرت را به منجلاب تباهی خویش کشیده‌اند و بدنام کرده‌اند

و چه بسیارند فرومایه‌گانی که با خودپسندی‌های بیجا، مفهوم والای خودخواهی وخودباوری را

به سراشیب سقوط انداخته‌اند.

آری، چه بسیارند! بقول نیچه: بس بسیاران، زندگی را تباه کرده‌اند


اما مگر این انسان‌های والاتر نیستند که باید مفاهیم والا را نجات دهند و برکشند و به اوج برسانند؟

مگر این جان‌های آزاده نیستند که باید والاترین ارزش‌ها را از اسارت توده‌ها برهانند ؟

و جانی دوباره به غریزه‌های نیم‌مرده‌ی خواری‌کشیده‌ی فروداشته شده، بدهند؟


ما پر کشیده‌ایم فراسوی نیک و بد
راهی گزیده‌ایم فراسوی نیک و بد

دیگر گذشت آنچه که بد بود و نیک بود
اینک رسیده‌ایم فراسوی نیک و بد

ما گوش جان به نغمه‌ی هستی سپرده‌ایم
رازی شنیده‌ایم فراسوی نیک و بد

شیرین‌ترین و تلخ‌ترین طعم زندگی
یکجا چشیده‌ایم فراسوی نیک و بد

ما این جهانِ بی‌هدف و بی‌گناه را
بی‌پرده دیده‌ایم فراسوی نیک و بد

در جانِ خود که چشمه‌ی خشکِ امید بود
شوری دمیده‌ایم فراسوی نیک و بد

ما بی‌خدا نه‌ایم، خداوندِ خویش را
خود آفریده‌ایم فراسوی نیک و بد

برداشتی از صفحه‌ی

در جستجوی نیچه‌شناس

———-—


ص۲۰۵

چنین گفت زرتشت


شهوت رانی

پشمینه پوشان خاردارنده‌ی تن را ،هم‌چون خار است و چوبه‌ی مرتدسوزی


شهوت رانی

فرومایه‌گان را خردک_ شعله‌ای ست که به آسانی در آن بریان می‌شوند

اما

شهوت رانی

نزد آزاده دلان بی‌گناه است و آزاد ، باغ شادمانیِ زمین ،

جوشیدن سپاس‌های تمامیِ آینده به اکنون

شیر اراده‌گان را نیرو بخش بزرگ ،

باده‌ی باده‌هائی که با احترام نگه‌داشته می‌شود


شهوت رانی

اما می‌خواهم گرد اندیشه‌هایم پرچین کشم و گرد واژه‌هایم نیز ،

تا خوکان و خوش گذرانان به بوستان هایم نتازند


قدرت خواهی

آتشین _ تازیانه‌ی سنگ‌دل‌ترین سنگ دلان ؛

هولناک _ عذابی نهاده بهر ستم‌گرترین کسان ؛

شرار تیره‌ای از خرمن آتش

آذرخش‌وار درکنار پاسخ های کهنه ؛

قدرت خواهی

همان که باری ، وسوسه کنان به سوی پاکان و تنهایان و بلندی‌های خودبس، بر می‌شود ،

تابان چون عشقی‌که وسوسه کنان

شادی‌های ارغوانی را بر آسمان‌های زمینی نقش می‌زند


قدرت خواهی

اگر بلند، از پی قدرت میل فرود آمدن کند ، چه کس آن را بیمارگونه‌گی می‌نامد؟

چون قدرت کرامت کند و در آنچه دیدار پذیر است فرود اید


من چنین فرودی را زیبائی می‌نامم

من از هیچ کس چندان زیبائی‌ای چشم ندارم که از تو ،

،،ای قدرت‌مند،،

چیره‌گی برخود تو ، واپسین نیکی تو باد

باور دارم که به بدی‌ها همه توانائی

هم از این روست از تو نیکی چشم دارم


خود خواهی

آن کس که « من » را مقدس خوانده است و خودخواهی را خجسته ؛

به‌راستی ،او ، آن پیش‌گو ، هم‌چنین بر زبان می‌راند آنچه را که می‌داند !

هان فرا می‌رسد ، نزدیک است ، نیمروز بزرگ

خودخواهیِ سالم و تن‌درستی را ، که از روان نیرومند سرچشمه می‌گیرد ،

آن خودخواهی خجسته شمرده می‌شود


آن روان نیرومندی که تن والا از آن اوست

، تنی زیبا ، پیروزگر ، شادی‌بخش که در پیرامون انگیزه‌ها، همه آئینه داری می‌کنند

این خودخواهی از خود دور می‌کند تمامیِ ترس‌ها را،

او می‌گوید بد یعنی ترس ،

و در چشم او خوار می‌نماید آنکس که

همواره نگران است و آه می‌کشد و می‌نالد ،

و نیز آن‌کس که از کم‌ترین بهره ( در هیچ چیز ) نمی‌گذرد .



Recent Posts

See All

Comments


bottom of page