من یاد گرفتم لذت دوری را بشناسم
حتی دوریِ تو
فاصله، موسیقیِ سکوتیست
بهگشت خیال،
در فرازو نشیب مهآلود آغوشم
اسم کوچههای تنم
گرمای لبانت بعد از بوسهی شکاف لبانم
قدکشیدن شاخ آرزو
در گرمای شرجیِ باغ
حس گرمای زیر بغلم با لبانت
ضرب-آهنگ آشتی
در همسانیِ دانههای زیتون
برانگیختن رویداشت به همسازیِ اندام من
با شیارِ شیب وخوشبختیِ لحظههای حلقه
زندهگی در آغوشبهمِ آنهاست
که دادوستد لذت را موکول به آینده نمیکنند
عصارهی لحظه را قطره-قطره بکام میکشند
بارانی را که خیس از دانههای ریز است
رهگذر
Comments