top of page
Didare To

Updated: Nov 18, 2023



از نظر نیچه، زیبایی در نگاه نگرنده است.

تنها ارزش‌های حقیقی، ارزش‌های زیبایی شناختی هستند


یکی از نکات برجسته آثار نیچه، نثر شاعرانه، فاخر و تمثیل گونه اوست.

نیچه بیش از هر چیز دیگری یک هنرمند بود و باید به چشم یک هنرمند به او نگریست.

این دیدگاه عموم که نیچه را نیهیلیستی انسان گریز می‌داند نادرست و مغرضانه است.

در این مقاله تلاش خواهد شد تا با ارائه شواهد و مدارک، شوق تاییدگر زندگیِ نیچه

و روی‌کرد مثبت اندیش او به زندگی نشان داده شود

تا با کمک به‌خواننده، در فهم مفاهیم زیبایی‌‌شناختی که او در نظریه‌اش نسبت به هنر دارد،

تجزیه و تحلیل درستی از نقش هنر در نظام فلسفی نیچه ارائه گردد.

در نظر نیچه، انسان منبع یا نظم و ساختار در عالم است.

این انسان است که از طریق زبان و افکارش به عالم هستی شکل می‌دهد.

زندگی در ذات خویش عاری از هرگونه حس و معنی است.

معنی زندگی صرفا همان است که انسان به آن می‌بخشد،

از این‌رو انسان منبع حس و معنی در عالم هستی نیز هست.

در این‌جا به یک پرسشی عملی می‌رسیم:

انسان چگونه و از چه راه‌هایی این معانی را که در آینده

رشد و پیش‌رفت او را در مسیر کمال شتاب می‌دهد،

به زندگی می بخشد؟

در حقیقت به‌‌واسطه‌ی خلاقیت هنری است که انسان امکان این را می‌یابد

که وجودش را توجیه کند، و به آن معنی و جهت ببخشد.

از طریق هنر است که انسان می‌تواند راه رسیدن به ابرانسان را پیدا کند.

از نظر نیچه، زیبایی در نگاه نگرنده است.

انسان سرچشمه و موجب زیبایی است.

انسان خویشتن خود را در آیینه‌ی دنیا می‌بیند و زیبایی درونش را به دنیا بازتاب می‌دهد.

انسان خویشتن را در نکویی، تحسین و تمجید می کند.

نخستین حقیقت زیبایی شناختی در تفکر نیچه

(از نظر او، تنها ارزش‌های حقیقی، ارزش‌های زیبایی شناختی هستند)

این‌گونه بیان می‌شود:

"جز انسان، هیچ چیز زیبا نیست:

همه دانش زیبایی‌‌شناسی در همین ساده‌‌اندیشی است."

و به همین ترتیب دومین حقیقت :

"هیچ چیز جز انسان تبهگن زشت نیست."

نیچه در ارجاع خویش به انسان می‌نویسد:

"احساس انسان از قدرت، اراده‌‌اش به قدرت، دلیری و غرورش،

با زشتی زوال یافته،

و

با زیبایی افزون می‌‌گردد."

از این‌رو می‌توانیم دامنه‌ی زیبایی شناسی که فلسفه‌ی نیچه را در بر می گیرد،

تحسین کنیم:

" تنها به صورت یک پدیده‌ی زیبایی‌‌شناسانه است

که هستی و جهان تا ابد توجیه می‌‌شوند."

نیچه شرایط اساسی که فرآورده‌‌ای هنری را بوجود می‌‌آورد

یا آن را ممکن می‌‌سازد را شناسایی کرده است:

"برای آن که هنری در میان باشد، یک پیش شرط فیزیولوژیک ناگزیر است:

سرمستی.

سرمستی نخست می‌باید حساسیت تمامیِ دستگاه را بالا ببرد،

و گرنه هنری در کار نخواهد بود."

نیچه از عبارت "فیزیولوژیک" به این دلیل استفاده می‌کند

که او دوگانه‌گی بین روح و تن را انکار می‌کند.

به عقیده‌ی نیچه

حالت روانی در پیش شرط مناسب بدنی با آن حالت روانی ویژه یافت می‌شود،

یعنی در وحدت جسمی-روانی.

از این‌رو، عنصر تشکیل دهنده‌ی این حالت اساسیِ زیبایی‌‌شناسی، سرمستی یا خلسه است:

خلسه‌‌ای که بیش از هر چیز بوسیله تحریک جنسی به وجود می‌آید

(۱)

(اساسن جنگ زاییده‌ی فرهنگ ممانعت از همآغوشی‌ست.

هرگز نجات‌دهنده‌ای جز یک آغوش ناب در کار نبوده،

در واقع تنها یک فرهنگ پیش‌رفته‌ی اروتیک قادر است صلح و ادبیات ناب تولید کند)


لذات شهوانی برای نیچه عامل بنیادیِ پیش شرط زیبایی‌شناسی است

یا خلسه‌ا‌ی که از طریق رقص، موسیقی یا موادّ مخدر بدست آید.

نکته‌ی اصلی افزایش قدرت، سرشاری، و آکندگی است که از خلسه به ما رسیده است.

در همین حالت است که اراده‌ی هنری انسان بالا رفته است:

"در چنین حالتی

و

[ در حالتِ آرمانی کردنِ هنرمندانه،]

آدمی از سرشاری خویش همه چیز را غنا می‌بخشد:

چشم‌‌اش به هرچه بیفتند،

و

دل‌‌‌اش هر چه را که بخواهد، آن را پُر-و-پیمان و قوی و آکنده از نیرو می‌بیند.

آدمی در چنین حالتی چیزها را چهره‌‌ای دگر می بخشد

تا آیینه‌‌یِ قدرتِ او باشند و – بازتاب ِ کمال ِ او.

ضرورت دگردیسی به سوی ِکمال، یعنی - هنر."

به عقیده‌ی نیچه، هنر تقلیدی از طبیعت نیست،

بل‌‌که مکملی متافیزیک است که امکان تعالی[1] طبیعت را فراهم می‌کند.

هنر کنشگریِ متافیزیکیِ بنیادین انسان است؛

هنر متعالی‌ترین شکل کنشگری بشری است.

هنر از منظر نیچه به غایت شگفت انگیز و متافیزیکی است:

دنیا اثری است هنری که خود را به دنیا می‌‌آورد.

در تفکر نیچه حوزه‌ی زیبایی‌شناسی

مفهمومی فراتر و والاتر از اصول اخلاقی و دانش جمعی دارد.

از اینرو، نیچه به تعابیر شوپنهاور و ارسطو از هنر حمله می‌کند

و مهم تر از آن به نگرش [دینی] مسیحیت درباره‌ی هنر می‌تازد:

" تعالیم مسیحیت با تعبیر و توجیه تماما زیبایی‌شناسانه‌ی جهان

که [در زایش تراژدی] آن را آموزش داده ام در تضاد است،

چرا که مسیحیت فقط اخلاقی است و می‌خواهد چنین باشد

هنر، و هر هنری را به قلمرو دروغ واگذار می‌کند؛

مسیحیت با ایستارهای مطلق خود،

با شروع از راستگویی و صداقت خداوند، هنر را نفی، داوری و محکوم می کند.

" آموزه‌ی زیبایی‌شناسانه‌ای که نیچه

به ظرافت در مقابل دیدگاه مسیحیت درباره‌ی زندگی ارائه می‌دهد،

قابل تحسین است.

در این‌جا، به جایگاه اساسی هنر در فلسفه نیچه می‌رسیم،

هنری که ضدجنبشی در مقابل هیچ انگاری است:

"هنر همچون تنها ضد نیروی برتر در برابر هر اراده‌ی نفی زندگی،

همچون آن‌چه ضد مسیحی، ضد بودایی، و ضد هیچ انگار به منتها درجه است."

نیچه در "غروب بت ها" عنوان می‌کند:

"در هنر، آدمی از خود همچون نمونه‌ی کمال لذت می‌برد."

از این‌رو هنر بالاترین شادکامیِ هستی است؛

هنر منبع و چشمه‌ی شادمانی و سرور در یک دنیای به تمام معنی است.

نیچه برای شادمانی توجیه نمی‌خواهد چرا که شادمانی خودش را توجیه می‌کند؛

شادمانی، همچنین هستی را توجیه می‌کند:

از طریق شادمانی، زندگانی تایید می‌شود.

بنابر این، در اینجا به نقش اساسی دیگری از هنر می‌رسیم:

هنر همچون بالاترین منبع شادمانی.

هنر زندگی را حفظ، قابل تحمل و ممکن می‌سازد و به زندگی ارزش زیستن می‌بخشد.

نیچه این موضوع را با استعاره‌ای زیبا به تصویر می‌کشد:

" باری، شادمانی آفرینش هنری که هر شکلی از بد اقبالی را به مبارزه می‌طلبد،

صرفا تصویر روشنی از ابرها و آسمان است که در آیینه دریاچه‌ی سیاه اندوه بازتاب می‌یابد."

بنابراین، این یکی دیگر از نقش‌های اساسیِ هنر است:


" هنر همچون آسایش متافیزیکی.

نیچه، با تحلیل تراژدی یونانی می‌نویسد:

این آسایش متافیزیکی

و من چنین القاء می‌کنم که تراژدی راستین حتی اکنون نیز ما را با آن رها می‌کند –

که زندگی، علی رغم تمامی تغییراتی که در نمودها روی می‌دهد،

در ژرفنای همه چیز به شکلی نابود شدنی پرقدرت و لذت بخش است."


هنر نقشی حمایتی، حفاظتی و تاییدگر در زندگی دارد.

از این‌رو، می‌توانیم جایگاه دیگری برای هنر در فلسفه نیچه تعیین کنیم:

جایگاه انگیزشیِ هنر برای زندگی همچون نمایشی از اراده قدرت:

چیزی که یک محرک را به جلو پیش می‌راند و چیزی را فراتر از آن بالا می‌برد؛

افزایش قدرت است.

از این‌رو، می‌توان نتیجه گرفت هنر تعالی بخش هستی است؛

همچون نمایشی از اراده‌ی قدرت به کمال آن.

نیچه، در "زایش تراژدی" با ارجاع به موسیقی (جنبه دیونیزوسی هنر) می گوید:

"بل‌که رونویس آنی خواست و اراده است،

و بنابراین نمایان‌گر متافیزیکی هرچیز فیزیکی در دنیاست."

برای ارائه آخرین طبقه بندی از نقش‌های هنر در فلسفه نیچه،

لازم است تا خلاصه وار در مورد دو مفهوم زیبایی شناسانه نیچه‌ای،

آپولونی و دیونیزوسی، مطالبی را عنوان کنیم.

دیونیزوس خدای مستی، عیش، و نیروهای طبیعت و موسیقی است؛

آپولو خدای تفرد، خیال باطل، پیکره‌ساز و هنرهای تجسمی است.

هنر تکامل جاودانه‌اش را

وامدار همین بر هم کنش دیالکتیکی این دو عنصر زیبایی شناسانه متضاد

و در عین حال مکمل – است.

نیچه در یکپارچه‌گی هماهنگ این دو عنصر زایش بالاترین بیان هنر را می‌بیند:

تراژدی یونانی.

اما این عنصر دیونیزوسی است

که بر اساس تشخیص نیچه بالاترین نماد زیبایی‌شناسی را برخور دار است:

"از این‌رو عنصر دیونیزوسی در مقابل آپولونی خودش را این‌گونه به اثبات می رساند؛

قدرت نخستین و جاودانه‌ی هنر"

عنصر دیونیزوسی هنر، به انسان این امکان را می دهد

تا از مرزهای وجود شخصی فراتر برود

و با انسان و جهان‌های طبیعی پیوند برقرار کند:


"در پس جاذبهء دیونیزوسی، نه تنها اتحاد میان انسان و انسان از نو تایید می‌شود،

بل‌که طبیعت نیزکه یا بیگانه و دشمن شده و یا به انقیاد در آمده،

بار دیگر آشتی با پسر گمشده اش، انسان را، جشن می‌گیرد

" از طریق هنر، انسان از زندان خویش بیرون می‌آید

و یکتایی خویش در عالم هستی را محکم و استوار می سازد.

از این‌رو، می‌توانیم به روشنی به نقش هنر بعنوان وسیله ای برای تعالی شخصی برسیم.

هنر برای هنر، به این معنی که هنر خودش را توجیه می‌کند و این ویژگی را دارد

که هدفی –اخلاقی یا عقلانی – را دنبال نکند،

چرا که دنیا را تنها از طریق محصولی زیبایی‌شناسانه می‌توان توجیه کرد"


ضدیت با هدف در هنر همواره نبردی است بر ضد گرایش به اخلاقی کردن هنر،

و بر ضد این‌که هنر را تابع اخلاق سازیم.


"هنر انگیزه‌ی بزرگی است برای زندگی

و از این‌رو از منظر زیبایی‌شناختی نیازی به گشتن برای هدف نیست،

چرا که هنر خود فی نفسه هدف است:

هدف زندگی.

بنابراین نیچه ماهیت تراژدی را به پرسش می‌گذارد.

آیا تراژدی قابل ستایش است؟

آیا تسکینی متافیزیک می‌دهد؟

آیا وسیله ایست برای رسیدن به تعالی شخصی؟

آیا انگیزه ای است برای زندگی؟

نیچه با تحلیل عملکرد تراژدی در مقام هنر می‌نویسد:

"دلیری و عنان گسیخته‌گیِ احساس‌ها در برابر دشمنی نیرومند،

در برابر یک شکل والا، یک مسئله هولناک –

هنرمند تراژدی پرداز این وضع پیروزمندانه را بر می‌گزیند و بزرگ می‌دارد."


هنر را می‌توان به درستی پلی بین انسان و ابرانسان، ابرمرد،

پلی بسوی کمال و جاودانگی دانست.

نیست انگاری در نظام فلسفی نیچه

تماما در قالب هنر بعنوان بالاترین فعالیت متافیزیکی انسان

که زندگی را در نظر او لذت‌‌بخش معنی می‌کند، بیان شده است.

احسان گزوکی

(۱)

از نوسنده‌ی مقاله نیست














Recent Posts

See All

Comments


bottom of page