سرانگشتانت فراتر از هوس
در جورچینیِ حافظهی شبانه ام
زیباییِ بلوغ حسهایم را بیدار کرده اند
اندامم از برگهای شب
ترا نفس میکشد
مغرور و بیپروا
بهپایت میریزم همهی آغوشم را
فروزانیِ همه ستاره های تنم را
آزاد از هر قیدُبندی
حتی بند زمین
پروازم اوج میگیرد
بیا با من
بیا
بیا
بیا بمن،
لبان اندامم همهسویه تر از شبهای پیشین
تشنهی تپشهای قلب توست
در لبانت،
بیا لذت تشنهگی را
از لبان همدیگر بچشیم
لذتی
که جای هیچچیز در آن خالی نیست
لب بر لبانم بگذار
تشنهگیمان آرام میگیرد
رهگذر
留言