(پیراهن هیچ فصلی خیس تر از بهاری نخواهد بود
که عاشقات شدم)
اگر خواندن فانتزیِ سکسیِ بیپرده برایتان نا خوشآیند باشد
لطفا از ادامهی خواندن صرف نطر کنید .
بهار ؛ زهره و من اکثرا ساعات کاری حتی لحظههای من همراه با فانتزیهای سکسیام سپری میشوند .
من همیشه سرمست از آنها ؛ کارهای روزمرهام را با یک شادی ، دقت و تمرکز شایستهای انجام میدهم .
این شادی یکی از دلایل محبوبیت من پیش همکارانام هم هست .
دوستانم نیز شاید بدلیل این سرمستی من است که معمولا
دیدارم را با خنده و آغوش باز میپذیرند. من دوستان همراز اسرار و صمیمیِ زیادی ندارم
ولی بین این چند نفر با زهره در عینحال که ۵ سال کوچکتر
از من است ریشههای دوستی بسیار عمیقتری داریم .
آگاهی و پختهگی زهره ، در هر دیداری سرچشمهی حیرت من میشود.
این دختر ۲۵ ساله انواع رابطهها را بسیار آگاهانه میشناسد .
گوئی زندهگی را برای بار دوم تجربه میکند . زهره تنها " دگر " مناست که تمام اسرار و راز و رمز فانتزیهایم را میداند .
شاید اگر بگویم او یکی از انگیختارهای فانتزیهای سکسیِ من است اغراق نکردهام .
آگاهی زهره در شایستهگیِ رابطه بهجایوگاهی رسیدهاست
که در هر دیداری یک تازهگی در زیبائیشناسی را برای شادی من دارد. زهره دانش امنیت در گوشکردن فانتزی را نیز داراست .
وقتی یکی از فانتزیهای سکسیام را تعریف میکنم احساس میکنم
که او همهی کوچهپسکوچههای ذهنام را به قلبم ، دوشا دوش با من همراهی میکند .
تمام مناظر این مسیر را به زیبائیِ دیدمن ؛ مشاهده ودرک میکند . گسترهی سکسشناسی و زیبائیشناسی زهره ، همچنان راههای لذتبردن و لذتدادن تن من را
بسیار دقیقتر و هشیارانهتر دربر میگیرد. اکثرا روزهای تعطیلیمان را با هم میگذرانیم . دیدار زهره برای من دریای نشاط و سعادتی است
که در آغوش او احساس بیوزنی میکنم . سپردن تن و جانم به زهره شفافترین جریان شبانه روزیِ قلب من است . زهره و من در هر دیداری حداقل یکبار یا دوبار با هم دوش میگیریم و همدیگر را حمام میکنیم .
من از دیدن اندام لخت ، زیبا وتندیس گونهی زهره بیکرانهگیِ شادی و لذت را احساس میکنم . تماشای اندام الههوار او من را به بلندای بالاترین و بی وصفترین لحظهها میبرد. کلمهی ، من ، بین زهره و من اکثر وقتها بیمعنا شده ، واژهی ، ما ، جانشین آناست . اندام بلورین و سرشار از َشهوت او کریستالیترین درخشش یک معشوق پرتمناست ،
که مرا هر بار همانند اولینبار دیوانهوار مست تماشای خود میکند . در آن واحد زمان( روزهای دیدار) گفتن از چیز دیگر را سزاوار نمیدانم ، زیباترین کلام ترانهایست
که جغرافیای اندام زهره میخواند. او عاشقانهترین رویاهای مرا با واقعیت بهارین وجود خود و شکوفائیِ غنچهی ونوساش رنگآمیزی میکند .
چوچولهی زهره را وقتی میان لبانام میگیرم و میبوسم ،
حرکت غنچهای را در حال بازشدن، برایام نشان میدهد .
در دایرهی لبانم چوچولهی زهره دقیقا مانند غنچهگلی هست که باز میشود . شوق و علاقهام بدیدار بعدیِ بدن شهوتانگیز او هر بار شدید و شدیدتر میشود. با سیروس ( همراه زندگی من ) رویاهای هرکداممان، اولویت لحظههای زندگی مشترک ماست.
همدلی بین من و سیروس در گذر زمان بجائی رسیده که امروز ، هیچ سئوال مطرح نشدهای با هم نداریم .
سیروس روزهای دیدار من با زهره را ، با ذوق و حوصلهی فراوان با یک بهانهی شورانگیز
در انتظار دیدن بعداز حمام ما در خانه میماند . اگر صبح باشد میز صبحانه ، اگر ظهر باشد میز ناهار را همراه با یک شیشه شراب مورد علاقهاش ،
برایمان آماده میکند .
اگر عصر باشد میز شام را با سلیقهی زیبا ، ایدهآل بدون تکرار و با نوآوری هر نشست ؛
همراه با عشق حیات ؛ برای هر۳ نفرمان تهیه میکند . سیروس در دو سال جاری از نزدیک بهاین نتیجه رسیده است
که یکی از ویژگیهای نزدیکیِ من و زهره
پاکبازی و رهائیِ تن و ذهنمان از انحصار محبت و عشق است .
من عاشق سیروسام و زهره نیز میتواند بمن عشق بورزد . منهم در همهی لحظههای فانتزیِ سکسیِ زهره چنانکه خودش تعریف میکند ؛ حضور دارم . گفتگوی بین ذهنوتن او ،بیپرده با من آشناست .
او هم رموز تمامیِ نقطههای زیبائ وجود من را میداند و آنهارا میشناسد .
او دوست و محرم اکثر نقطههای لذت و هوسانگیز تن من است . هنگامی که زهره در خلوت فانتزیهای سکسیاش ، عشقبازی میکند من را ریشهی
تمنامندیها و رویاهای ذهن و قلب خود میبیند . او در طول لحظههای سکس با من،
عاشق افسونگریهای خود و التهاب و لرزش ارگاسمهای من است .
عشقبازیِ زهره به تصویر کشیدن یک ایدهآل است.
تن من همیشه با عاشقانه شادمانیهایش،
خود را در اختیار نوازشها و عشقبازیِ اندام فریبای او قرار میدهد . زهره در بستر هر عشقبازی با صدا، با نگاه و بازبان بدناش بمن میگوید که،
تمنای همهی حواس پنجگانهاش را تن من ارضا میکند. ۱ چشمانش را ، عمق نگاه به جایجای تن من ؛ مخصوصا تپه و فرم لبهای چشمهام . ۲ سرانگشتان ، صورت و دیگر نقاط هوسانگیزش را ، لمس و نوازشهای بدن من . ۳ حس بویائیاش را ، طعم و بوی نقطهنقطههای تنام، مخصوصا لای رانهایم . ۴ زبان و دهناش را ، بوسهی لبانم و چشیدن مزهی آب غنچهام . ۵ گوشهایش را، شنیدن جیغهای غیر ارادیِ من در اوج ارگاسم . زهره هنرمند کامل لیسیدن زنبق لای رانهای من است .
معمولا هم در هر عشقبازی با سرانگشتان ظریف و هوسانگیزش
در بیکرانهگیِ تن و جان من یک نقطهی زیبای ناشناختهای را کشف میکند .
طعم لذت بازی با آن زیبائی را نیز با اشتیاق بمن میچشاند .
زهره با چنین خلاقیتهایش همیشههای من را ، هم برای خودم و هم برای عزیزان نزدیکام با صفاتر میکند .
سکس با زهره برای من با آرامش فراتر از هر مراقبهای همراه است . من هم قول دادهام یکی از فانتزیهای سکسیِ اورا روزی عملی کنم
و از پشت چشمان او شادی آن دیوانهی آرام را در آمیزش جانم بهبینم . اما قبل از آن میخواهم لذت آخرین عشقبازیمان را توصیف کنم
اگر واژهی شایسته بهآن اوج را در اختیار داشتهباشم . شب گذشته سیروس یک ماموریت اداری،
خارج ازشهر سکونتمان داشت
و برای اطمینان خاطر از ترافیک شبانه ؛ برگشتاش را به صبح روز بعد موکول کردیم .
زهره بود و من ….و عصر یک روز بهار ما طبق عادت بعد از حمام با حولههای تنپوش روی کاناپهی سالن پذیرائی نشستیم .
زهره شیشه شرابی باز کرد
و هر کدام نصف لیوانی به سلامتی همدیگر و سیروس که در مسافرت بود ، خوردیم .
زهره با اندام هوسانگیز اش ،
مانند بچهها آمد بغل من . با عشوهگری ، چهرهی شگفتانگیزش را وسط پستانهایم گذاشت
و دقایقی چشماناش در نگاه من غرق شد .
آرام گفت چه چشمان زیبائی داری نرگس. زهره برای من یک الهه است.الههی زیبائی ، ایزد بانوی شکوه، الههی شهوت .
او در چشمان من آيینهوار ، ذهنم را قلبام را میبیند .
از نگاه من دقیقا میخواند که تن من تشنهی چگونه عشقبازی
و رویای چگونه هوسبازیها را در سر میپروراند .
بعد از چند دقیقهای آرام بلنداش کردم و بردم اطاق خواب .
آنجا آسوده و راحتتر روی تخت ، در آغوشاش گرفتم .
زهره با عاشقانهترین رویاهای تن خود،
بهاریترین واقعیتهارا در شکوفائیِ غنچههای وجود من رنگآمیزی میکرد . سرش را روی سینهام گذاشت و چشماناش را بست .
وسط پستانهایام عطرهای ساکن
و پراکندهی تنم را تنفس
میکرد .
دستاش را آهسته و بسیار آرام برای پیش نوازشهای افسونگرانه ،
بالای تپهی ونوسام سر داد .
بآ نوازشهای زهره ،
َشادیولذت در جانم ،
فوران ارگاسم در عمیقترین نطقههای اندامام ذخیره میشد . آرام و یواش یواش دور پستانهایم را که داشتند سیفتتر میشدند
با لبهایش نوازش میداد و با زبانش دور نوک پستانهایم را دایرهوار لیس میزد.
بمحض اینکه مکیدن نوک پستانهایم را شروع کرد حرارت حشری شدن و جرقههای تنش
هوس عشقبازی با زهره ، تمام بالا تنهام را تا عضلات باسنام فرا گرفت .
هیجان و لرزش دلپذیری در تمام وجودم موج میزد .
با سفت شدن نوک پستانهایم و محور شکلاتیی آنها ،
جریان سیال هوس و شهوت را،
دور نافام و تپهی چوچولهام زیر دست زهره ؛
هر دو احساس میکردیم . همچنان در آتش داغ این هوس
لبهای بیرونیِ چشمهام تا اندازهای خودشان را باز کرده بودند .
لبهای درونیِ ناز ام نیز آرام آرام برجستهتر میشدند .
چوچولهام با بیداری، برآمدهگی و با تغییر رنگ از صورتی به قرمز،
بشدت، تمنامندِ بازی با زهره شدهبود . من گرمای این تنش را در عضلات باسنم تا رانهایم حس میکردم .
زهره رازهای اروتیکیِ همهی وجودم و مخصوصا زبان زنبقام را مثل خودِ من میفهمید ،
بلکه آشناتر از خودم .
اشتیاق صورت زهره روی نافم ؛
چشمهایش به چوچولهام و نوازش دستاش در گردیِ تپهی ناز ام ،
من را درآسمان زن بودنم ، به پرواز میآورد . تمام جدارههای داخلی ناحیهی بهشتیام
و لبهای درونی و بیرونی و چوچولهام همهگی خیسخیس شدهبودند .
حتی وقتی سرانگشتان زهره از بالای چوچولهام به طرف کسام حرکت کرد و
از آنجا آرام آرام به حلقهی کونام رسید . ان حلقه نیز از آب چشمهام
کاملا خیس وعضلاتاش کاملا آرام و ملین شدهبودند . زهره ناخن انگشت وسطیاش که با ناز من بازی میکند
و انگشت بین انگشت وسطی و انگشت کوچکاش
که حلقهام را نوازش میدهد همیشه کوتاه نگه میدارد .
این مدل همیشهگیِ انگشتهای زهره بوده و هست .
دستکشی هم که استفاده میکند ازجنس مخصوص و بسیار نرم است. زهره مک زدن پستانهایام را ادامه داد تا زیر بغلهایم و دور گردنم و لالههای گوشم .
هر نقطهی تازه که میرسید با تمام جانش آن نقطه را بو میکرد
و من آرامآرام از این ولع و هوس زهره داشتم دیوانهتر میشدم. زهره من را از لبهایم کمتر میبوسید .
اما من وقتی دلتنگی میکردم لبهای زهره را تا به لبهایم نزدیک میشدند ،
چنان عمیق با تمام جانم میبوسیدم که رنگ صورتاش به سرخیِ هوسانگیزی تغییر میکرد ،
گوئی لبهایش آتش میگرفتند .
احساس میکردم که این سوزش،
جان زهره را مانند آبشاری به درهی قلب من سرازیر میکند .
لبهای زهره تمام هوس وجودش را بمن میداد. شانههایم را چنان میبوسید و لیس میزد
که گرمای لباناش و پرز زباناش را درعمیقترین نقطههای تنم احساس میکردم .
گهگاهی هم برایاینکه این لذت و لمسهای شهوانی او را همهی سلولهای بدنم دریابند
با ملایمت بسیار هوسانگیز گازم میگرفت . سرش را به آهستهگی پائین میآورد .
با لپ صورتش سفتیِ پستانهایم را ، با زبانش نوک پستانهای تیر کشیدهام را ناز میکرد . لبهایاش را وقتی دور سوراخ نافم گذاشت ،
داغیِ زباناش را هنگامیکه سوراخ نافم را لیس میزد
با واژنام در مییافتم .
صورتاش را از دور نافم به طرف تپهی چوچولهام لیز داد. گرمای نفسهایش تیزیِ نوک غنچهی چوچولهام را دیوانهتر و دیوانهتر کرد .
شاید حسهای شهوت، در شکاف و غنچهی زهره با چوچولهی من درهم میآمیخت.
من اطمینان دارم که کُس زهره در پرواز اوج ، با کُس من همذات پندار است .
چون شدت خواستن در شکافام را بیآنکه من حرفی بزنم به اندازهی خودِ من درک میکند .
زهره میدید که چوچولهام چگونه برای زبان او بیتابی میکند .
احساس میکرد که لبهای کُسام بهچه شدتی گرمای زباناش را میخواهند .
اما او دلضعفه میرفت که بهبیند ونوس من با غنچهی سفتشدهاش
چگونه بهزبان و لبهای او عشق میورزد
و چگونه در این اشتیاق میسوزد.
گوئی آوای بیصدای آن را میشنید .
یک مرتبه با لبهای آتشین و سوزانندهگیِ زباناش به چوچولهام حمله کرد .
با غرش پلنگوار شهوترانیاش همهی کُسام را غافلگیر کرد .
لبهای ناز ام در حلقهی داغ لبانش بود
و چوچولهام زیر زباناش داشت میسوخت . ولی فشار لباناش با یک حس غیر منتظرهی آن لحظه ،
بسیار دوست داشتنیتر و نشاطانگیزتر، تمام تنم را پراز شادی کرد. من مانند پرندهگان شاد در اوج آسمانها بودم . زهره اوج من را با موجهای متلاطم ارگاسم در میآمیخت . شادمانیام را با صدای بلند جیغ کشیدم
وای جانم جانم جانم،،،، همهی کُسام مال توست ،، آخ خ خ ترا خدا یواااش ش ش .
زهره چوچولهام را بیحرکت روی زبانش نگهداشت. جیغهای آه ه ه ؛؛؛؛؛؛ وای وای وای ؛؛؛؛؛؛ یواش یواش زهره ؛؛؛؛؛
ترا خ د ا ،،،ی،،و،،اش ،ش،ش،،ک س ام سوووخت،ت جانم،،،جاااانم
وای.با آرامش با گوش جاناش میشنید من درجهان دیگری محو جذابیت زهره بودم .
بلا فاصله رنگ صدایم را در هوس زبان و لبهای زهره احساس کردم و دیدم . آن لحظه چگونهگیِ تشنگیِ زهره یگانه اشتیاق شیرین کُسام بود .
هیچ حجمی در جان و تنم نبود که خواهش لذت جوئی از زهره را نداشته باشد . من ارگاسمام از درونیترین نقطههای جانم شروع شدهبود .
ولی زبان زهره
یک ارگاسم پیاپی و مداوم را به کُسام مثل همیشههایمان تدارک میدید .
نرم ؛ آرام شکافام را بو میکرد .
آب چوچولهام را میچشید .
صدای مزه کردن آب لبهای درونیِ کُسام را از دهاناش میشنیدم .
صدای نفس؛ نفس زدنهای زهره را با ضربان قلبام تنفس میکردم .
لذت نفسهایش را در ریههایم جذب میکردم .
صدای نفسهای زهره در گوش جانم طنین انداز بود.
آزمندی و تشنهگیِ زهره ، من را به اوج آسمانهای تنم میرساند .
چوچولهام وسط لبهای زهره مانند یک ستاره ؛ تمام تنم را در روشنائی و گرمای خود گرفته بود . همزمان انگشت وسطیاش تا نصفه ؛ دیوارههای درون ناز ام را نوازش میکرد .
گاهی هم با آهستهگی و نرمی نقطهی ،، G ،،واژنام را مالش میداد
که داد و هوار ام را بلندتر و بلندتر بشنود . بند اول انگشت کوچکاش تمام زمان درون حلقهی کونام را بهبازی گرفته بود .
طعم دو لذت کون و کُسام در یک لحظه ؛ جانام را بهپرواز در میآورد . پهنای زبان زهره را روی لبهای داخلیِ چشمهام حس میکردم .
لذت لرزش غنچهی کلیتوریسام شدیدتر و شدیدتر میشد ،
گوئی دامنهی چوچولهام تا شیار بالای کسام نیز میرسید .
زبان زهره داشت بهپائین لیز میخورد تا جای انگشت وسطیاش را در واژنام بگیرد . خواهشهای کُسام ادامهی ارگاسمام را کاملا تسلیم زهره کردهبود .
ضربان قلبام زیر زبان او میتپید
و او با نوک زباناش ارتفاعات قلهی ارگاسم را از چوچولهام به درون واژنام هدایت میکرد .
من در فرا زمانی بهقلههای اوج شهوت ،
بالاتر و بالاتر در پرواز بودم . زهره آرام ، آرام طول زبانش را درون من فرو کرد .
پرز های زبانش دیوارههای کسام را بر میآشفت .
گیرندههای حس چشائیِ زبان زهره دنبال شهد ارگاسم دوبارهی من میگشت .
ماهرانه، نرم نرمک زبانش را لوله کرده بود.
با سازوارهگیِ زباناش درون شکاف رانهایم ؛
من دیوانهوار دستهایم را بیاراده پشت سر زهره گذاشتم ومحکم نگهاش داشتم .
گیسوان زهره مانند یالهای شیر مادهای رانهایم را با گرمای مطبوعی نوازش میداد
باسنام را بیاختیار بلند کردم که تمام صورتاش را لای رانهایم ،
دور کُسام و کونام کامل داشته باشم .
همزمان همهی کُسام درگرمای دهان زهره داشت میسوخت .
نوک زبانش با عطش هرچه بیشتر؛ رسید بهآن نقطهی دلخواستهی (نقطه G) درون واژنام .
دریک لحظه گرمای نفسهای زهره و هوس لبها و حرکت زبانش روی حساسترین نقطهی تنام ؛
من را از خود بیخودم کرد .
ضربان فرا ارادیِ قلبام را در کُسام و تپیدنهای زنجیرهایِ ارگاسم را
در حلقهی کونام احساس کردم .
بند بند وجودم از نوازش زبان زهره لبریز شدهبود. من تنها توانستم با جیغهای داغ و آتشین ؛ هوار بکشم ؛
زهره ؛ زهره ؛؛ ز ه ر ه ؛ بگیر بگیر بگ ی رر همه ا ش ش ش ش مااا ل تو
همه ا؛؛؛ش را ،،؛ب گ ی ر؛ جو ن م ؛؛؛؛عزی ؛؛ زم ؛؛؛؛وای ؛؛؛؛؛وا ؛ ا ؛ ی ؛ ی؛؛؛؛؛؛ بگگگیر
با شدت فوران آتشفشان ، آب عسلیِ موج ارگاسمام راهاش را باز کرد
و از گوشهی لبهای زهره مانند نازک جویباری به شکاف کونام قطره وار جاری شد.
صدای مکیدن آب کُسام از لبها و زبان زهره به دیوانهگیام میافزود .
فورانیکه شدت اوج من را به زهره نشان میداد
و دلکشیِ زهره را در اوج ، به من .
من خودم را کاملا مشتاقانه در اختیار زهره قرار میدادم .
این در همیشهها تمنای دلخواسته و شورمندانهی من است . تن من با جنون اشتیاق ،
بدون هیچ قید و شرطی تسلیم خودخواستهی زهره شدهبود. ما هیجان شکوه ارگاسم را در برق چشمان همدیگر تماشا میکردیم .
زهره با لبخند رضایت، دلنشینیِ ارگاسم را در آغوش من بیهیچ سخنی تنفس میکرد . من ضربان قلبام بیاختیار آرام آرام داشت بهریتم طبیعیِ خود برمیگشت .
همچنان محو تماشای
فرونشینیِ ارگاسم
و بازنمائیِ عشقورزی ؛
عاطفه ؛ اروتیسم و سکس در چهرهی زهره بودم
که بهمیانهی پستانهای عریانام حرکت کرده و آرام گرفتهبود.
برای ما زیبائی و لذت فرود ارگاسم ، متفاوت ،
ولی کمتر از اوج آن نیست .
این لحظههای بیزمانی و بیمکانی بخش جدائی ناپذیر از سکس من و زهره است
ما اوج را برای فرود اش و فرود را حتی در اوج ارگاسممان پرستش میکنیم
من مشتاق زبان عاشقانهی زهره هستم
که در طول لحظههای فرود ارگاسم ، با آرامش آغوش من میآمیزد و از هوسها و دوست داشتنهای خودش …
و بیشتر از دوست داشتهشدن و احترام من حرف میزند .
فروزانیِ چشمان زهره ازشادیهایش میگوید که میداند من دیوانهوار دوستاش دارم .
چند تار مویاش را از پیشانیاش کنارزدم،
دستاش را آهسته روی لبانم نگهداشتم و بیصدا میبوسیدم . با مهربانی نجواکنان پرسیدم
《همه چیز آنطور که میخواستی پیش رفت ؟ عزیزم 》
بسیار ، بسیار زیباتر عزیزم، سرخوشانه با آهستهترین صدا جواب میدهد.
و با سکسیترین رنگ صدایاش
اضافه میکند《من دیوانهی آوای تشنگیِ بیصدای ونوس توام 》. سپس در نگاه و چشمان همدیگر چنان غرق میشویم که زمان واقعا فراموشمان میشود .
علاقهمندیها، تنخواستهها و هوسهای ما در فرود
از معاشقه و ارگاسم و حتی انزالهایمان خاموشی نمیگیرند . بگمان من جذابیت رازگونهگیِ معاشقه ، باز تعریف سکس است
که در رابطهی بدنی و ذهنیِ من با زهره ،
در فرود هم مشتاق سکس و عشقبازیِ دوباره ، با هم هستیم .
سکس با زهره واقعا عشقبازی برای مناست
شاید دلیل سیری ناپذیریِ سکسمان هم
همان درآمیختهگیِ عشق با سکس باشد
! نمیدانم! آنچهکه میدانم آرزوی درک شدنمان است
که در اطمینان و آرامش همدیگر ، برآورده میشود .
Commentaires