زبان مبدا و غايتي براي تحليل
نویسنده
، نسرين پورهمرنگ ،
بررسي آراي لودويك ويتگنشتاين
ویتگنشتاین در سال 1889 در وين به دنيا آمد؛ در خانوادهئی كه از ثروت و شهرت قابل توجه برخوردار بود.
پدرش از صاحبان صنايع فولاد در اتريش بود. لودويك نيز به ماشينآلات و صنايع مهندسی علاقهمند بود.
تحصيلاتش
را در رياضيات و فيزيك و مهندسي گذرانيد و در مهندسیی هوائی تخصص گرفت.
«اصول رياضيات» برتراند راسل او را بهسمت فلسفه كشانيد.
مهندسی را رها كرد، به كمبريج رفت و زير نظر خود راسل اصولش را فرا گرفت.
اين فراگيری و ابداعاتیكه خود بدان افزود تحرير «رسالهی منطقیی - فلسفی» را سبب شد.
او در اين زمان 31 سال بيشتر نداشت. رسالهاش مورد توجه فراوان قرار گرفت.
خود نيز گمان نمود كه همهي پرسشهاي اساسي فلسفه را پاسخ گفته است .
بنابر اين فلسفه را رها كرد، اما اين بخت و اقبال و يا دقيقتر بگوييم انديشه و تعمق را داشت كه بهنارسا و ناكافي بودن نظريههايش پی ببرد و خود از آن روی برگرداند. آنچه را گفته بود انكار و بار ديگر بهفلسفه روي آورد
و بهمطالعه و انديشيدن مشغول شد. اين بار ديگر جز يك مقالهی كوتاه تا پايان عمر چيزی منتشر نكرد.
در سال 1951 درگذشت و. اينك طرفداران و شاگردانش مجال آن را يافته بودند تا دست نوشتههايش را منتشر كنند.
«تحقيقات فلسفي»
دومين كتاب او در سال 1953 دو سال پس از مرگش منتشر شد. رويگردانیی فيلسوف از آرای نخستيناش در اين كتاب به خوبی مشهود است، هر چند كه زبان همچنان مبناي نظريهي او ميباشد و در كانون توجهاش.
ويتگنشتاين در «رساله» از تصوير معنا سخن ميگويد.
اين تصوير را كلماتی كه در يك جمله در كنار هم چيده ميشوند ايجاد ميكنند.
به عبارتي جملات بيانگر امری واقع در جهان هستند.
به ازای هر جمله وضعي واقعي در جهان وجود دارد. فصل مشترك جملات و امور واقع در جهان تصويري هستند كه ايجاد ميشوند. اجرا و عناصر تصاوير نيز داراي همان ترتيبي هستند كه در دنيا وجود دارد. ويتگنشتاين از اين گفتهها
ميخواهد اين نتيجه را بگيرد كه آنچه را كه زبان منعكس ميكند همان واقعيت جهان است، در نتيجه
زبان منعكس كنندهي واقعيت و مرز بين معنا و بيمعنايي است .
هر اسم، مدلولي دارد، يعني مابهازايي در جهان خارج دارد. هر گاه اسامي به نسبتي خاص در كنار يكديگر چيده شوند به نحوي كه اين نسبت منطبق با نظيرش در جهان خارج ميتواند آينهي تصويري باشد كه در جهان خارج وجود دارد.
از اين رو ، هم ساختار جملات آينهي جهان واقعي است و هم جهان واقعي آينهي ساختار زبان و جملات.
ويتگنشتاين با شكافت و تحليل ساختار زبان ميخواست ساختار جهان را كشف و
واقعي را از غير واقعي و معنا را از مهمل جدا كند. او در اين راستا به ويژگيهاي سطحيی زبان نظر نداشت
بلكه به زيرساختهاي جملات توجه داشت.
او.از اين زيرساختها به عنوان «جملههاي ابتدايي» ياد ميكند.
جمله هاي ابتدايي در آن سوي رابطهي تصوير با ساخت واقعيت قرار دارند. اما جملات همواره ايجابي نيستند بلكه سلبي نيز ميباشند. وقتي ميگوئيم «يك درخت در باغچه هست» جمله وضعيتي واقعي را تصوير ميكند، اما آنگاه كه
گفته ميشود «يك درخت در باغچه نيست» آنگاه واقعيتي كه تصوير ميشود چيست؟
پرسش از «تصوير» كردن است؛ يعني تصوير كردن «نيستي» چگونه امكانپذير است؟
ويتگنشتاين ،نه، و ،نيستن، و ،نفي، و ،يا، و ،اگر، و از اين قبيل را ثابتهاي منطقي ميگويد كه تصوير نيستند بلكه
رسانندهي مفاهيمي هستند كه اين مفاهيم حكم به امكانهايي ميكنند، اما اين حكمها قطعي و مطلق
نيستند، چرا كه اساساً نميشود دربارهي آنها سخن گفت.
ويتگنشتاين «اخلاق»، «دين» و «هنر» را از اين دست ميداند. نميشود در بارهي آنها سخن گفت، هر كوششي در اين باره بيمعنا است هر چند كه آنها جزء امور مهم زندگي هستند. اما ويتگنشتاين در دورهي دوم حيات فلسفياش
نظريهي تصويري معنا را رها كرد و به جاي تصوير معنا نظريهي كاربردي يا ابزاري معنا را بر جاي آن نشاند. او
در اين نظريه واژهها را در حكم ابزاري ميداند كه در جملات گوناگون كاربردهاي مختلف پيدا ميكنند.
ديگر ساخت جهان واقعي نيست كه ساخت زبان را تعيين ميكند بلكه ساختار زبان، چگونهگي تفكر دربارهي جهان را معين ميكند. مفاهيمي كه زبان فراهم ميكند، نحوهي انديشه و نگرش را نيز رقم ميزند.
در نظريهي اوليه، مرز معنا و بيمعناييی جمله را، واقعيتهاي جهان مشخص ميكند، در حالي كه نظريهي دوم معنايي كه توسط واقعيتهاي جهان فراهم ميشود فقط يك قسم از بازيهاي ممكن و موجود زباني است.
زبان بازيهاي متنوعي دارد و همين بازيها است كه جهان را تعبير ميكند. در نظريهي نخست زبان به تصوير تشبيه ميشود و در نظريهي دوم به ابزار..
تصوير بيانگر جزئیات است كه در عالم واقع موجود است اما ابزار ميتواند كاركردهاي متفاوت داشته باشد.
توجه ويتگنشتاين به زبان و كاركردها و كاربردهاي كلمات و جملات را نميتوان جدا از علاقه و توجهاش به رياضيات و اعداد و ارقام ارزيابي كرد. مصالح ابتدائیی رياضيات اعداد و ارقام هستند. شايد بتوان گفت رياضيات بدون
وجود ارقام بيمعنا است
ويتگنشتاين در ريشهيابي و لايه برداري از پرسشهاي بنيادين فلسفي از قبيل
واقعيت و غير واقعيت، معنا و مهمل، حقيقي و غيرحقيقي، درست و نادرست، هستي و ماوراي هستي
و پرسشهايي از اين قبيل بهكلمات و جملات ميرسد. منطق و نظمي كه افكار ويتگنشتاين در
چارچوب آن پرورش يافته است او را به سمت مصالح اوليه عقب ميراند و هدايت ميكند.
نظم رياضي گونهي ذهن ويتگنشتاين توجه او را در پرسشهاي بنيادين فلسفه نه بهمعنا و مفاهيم انتزاعي كه به سمت مصالح بهكار رفته و در پرسشها ميكشاند و توجه او را به زبان و ساختار جملات و كلمات معطوف ميكند و او
زبان را هم مبدا و هم غايتي به حساب ميآورد كه معنا و بيمعنايي واقعيت و غيرواقعيت ممكن و غيرممكن
را با آن ارزيابي ميكند. مبدا و غايت قرار دادن زبان و سنجيدن و تفسير همه چيز با ساختار زبان راه
بههمان ذهنياتي ميبرد كه ذهن او را برده هر چند كه در نظريهي دومش كه زبان را ابزار به
حساب ميآورد قابل توجهتر است.
از زبان نميتوان تعريفي ارائه داد كه همهي كاربردهاي آن را دربرگيرد، يعني بيانگر ماهيتي واحد براي همهي كاربردها باشد. زبان قابليت گسترش پذيری ي حتي كلمات را نيز در بر ميگيرد. به عقيدهي ويتگنشتاين در بين كلمات
فقط «شباهت خانوادگي» به لحاظ كاربرد وجود دارد و امكان ارائهي تعريفي كه بازگو كنندهي ماهيت يكسان
كاربردهاي متفاوت يك كلمه باشد وجود ندارد.
براي مثال كلمهي بازي به انواع فراوان و بي شمار بازيها اطلاق ميشود، اما اين بازيها هيچيك از قاعدهيي واحد كه بر همهي بازيها صدق كند پيروي نميكنند.
جز تفريح، سرگرمي، چند نفره بودن، تك نفره بودن، داشتن يا نداشتن تماشاگر، پركردن اوقات فراغت، به عنوان حرفه و پيشه بودن و... هر يك در بعضي از بازيها مصداق دارد و در بعضي ديگر خير. نيتجه آنكه يافتن ويژگي مشترك واژهي بازي برآن صدق كند امكانپذير نيست. باقي ميماند تعدادي شباهتهاي خانوادگي.
اين نظر بر خلاف همهي آن سنتهاي نظري است كه ويژگي ذاتي را بين مصاديق مشترك مسلم فرض ميكند و لفظ را از آن جهت داراي معنا ميپندارد كه بر خصيصهي ذاتي ی مشخصي دلالت ميكند. اين سنت نظري از افلاطون و ارسطو به ارث رسيده بود كه لفظ بر ماهيت مشخصي دلالت ميكند، در حالي كه ويتگنشتاين در نظريهي دومش معتقد است تنها تعدادي شباهتهاي خانوادگي به عبارتي شباهتهاي ظاهري در كاربردهاي گوناگون يك واژه قابل تشخيص است و از هيچ ويژگي مشترك سخن نميتوان گفت.
اگر چه همهي واژهها در همهي زبانها چنين نيستند و هستند واژههايي كه معاني و تعاريف دقيق دارند، اما قصد ويتگنشتاين از توجه دادن به شباهتهاي خانوادگي اين است كه نشان دهد وقتي در فلسفه صحبت از مفاهيم اساسي و بحث برانگيزي مانند خوبي، بدي، زشتي، زيبايي، درستي، نادرستي و... ميشود نبايد ذهن معطوف ماهيتي ذاتي و ريشهيي شود كه موجود است و هدف فيلسوف بايد اين باشد كه به جست و جو و كشف اين ماهيتها همت بگمارد. اصلاً نه تنها واژهها در مباحث مختلف خود زبان در موضوعات گوناگون كاركردهاي متفاوت پيدا ميكند. شيوهي استفادهي زبان در فلسفه شيوهي استفادهي زبان در سياست، سياست از هنر، هنر از اقتصاد و... متفاوت است.
مثال از متن نیست(واژه چای را درمثال زیر در نظر بگیرید ,,چای درلیست خرید باین معناست که شما می خواهید چائی بخرید،، ولی همان واژه در قبض فروشگاه خرید شما ،، بمعنای این است که شما چائی خریده اید ،، یعنی بیان یک عمل انجام شده ای است ,, همانطور جمله نیز کاربردهای متفاوت دارد به هر جمله باید مانند یک ابزار نگریست تا به مفهوم و بکار گیری آن مطلع شد.
(. مانند سرعت مجاز چند است ؟ که درمکانهای متفاوت مفهوم وجواب متفاوت دارد )
آنچه فيلسوف ميتواند به آن دست يابد كاربرد واقعي ی واژه در مفاهيم يا موقعيتهاي واقعي است يعني همان چيزي كه ويتگنشتاين آن را بازي زباني مينامد. در بازي از نظم و قاعدهيي پيروي ميشود و نميتوان سرسري هر كاري خواستيم بكنيم: اما ميشود بازي را بسط و گسترش داد، در آن ابتكار و تنوع به وجود آورد. در زبان نيز درست به همين گونه است. عليرغم آنكه قاعده و اصولي براي كاربرد زبان وجود دارد اما امكان تعبير و تفسير براي كاربر وجود دارد و اينگونه نيست كه قواعد زبان همه چيز را تعيين كند و دست كاربر را ببندد.
به نظر ويتگنشتاين اشتباه فلاسفه اين است كه در جست وجوي بنياد ميروند. ميخواهند بنياد هر چيزي را دريابند ، در حالي كه هر چيز را بايد همانطور كه هست پذيرفت و سخن از بنياد و ماهيتي كه فراتر از تجربه باشد اشتباه برانگيز و سردرگم كننده است.
اما نبايد اصطلاح بازي ی زباني موجب اين سوءتفاهم شود كه ويتگنشتاين خواسته بگويد همه چيز سرسري و نوعي بازيچه است. او بدين وسيله خواسته است از وجود كاربردهاي گوناگون بدون وجود هيچ ماهيت اصيل و قطعي سخن به ميان آورد. در اين صورت تجربهيي فراتر از زبان وجود ندارد كه ما از فراز آن به تماشاي واقعيت بنشينيم و بتوانيم قضاوت كنيم و قياس، كه زبان تا چه اندازه در نماياندن واقعيت توفيق داشته است. ما هر كاري كنيم از زبان فراتر نميرويم و چنين امري امكان پذير نيست اما اين نكته نبايد اين نتيجه گيري را به دنبال داشته باشد كه ويتگنشتاين به نسبيگرايي اعتقاد داشته و از نظر او واقعيت دست نيافتني بود. به نظر او الفاظي همچون واقعيت و صدق، فرقي با الفاظي چون تخته و ميز ندارند. همانقدر ميتواند كاربرد داشته و متنوع باشد كه كاربرد بقيهي الفاظ.
اين تنوع سرتاسر زندگي انسان و فكر و ذهنش را احاطه كرده است. همين احاطه اغلب او را به اشتباه مياندازد؛ اشتباه وجود مستقلي به نام «تفكر»، در حالي كه تفكري در كار نيست، نه تفكري نه تجربهيي. هر آنچه هست سراسر بازيهاي زباني است و هر نوع بازي زباني منطق ويژهي خود را دارد.
سخن از صحت و سقم دربارهي آن بيمعنا است و نميتوان از ارزيابي علمي سخن به ميان آورد آنگونه كه پوزيتيويستها انجام ميدهند. به نظر ويتگنشتاين آنگاه ميشود به فهم هر گونه گفتاري نايل آمد كه «نقش» آن گفتار را در زندگي روزمرهي مردم در نظر بگيريم. جز از اين طريق نميتوان به فهم گفتارهايي كه حاصل نحلههاي گوناگون فكري است نايل آمد. تلاش براي ماننده كردن همهي گفتارها به گفتار علمي و تشبيه و قياس هر چيز با علم كوششي است بيهوده.
درجهي يك محسوب كردن موازين علمي و تلاش براي نظري كردن همهي گفتهها و سپس قياس آن با علم راه به جايي نميبرد و مانع از فهم درست ميشود. او نهايت توجه را به كاربرد زبان داشت. ارزش يكساني براي گفتارها قائل نبود و به نقش و جايگاهي كه گفتارها در زندگي و اجتماع عهده دارند توجه فراواني داشت.
چنين توجهي بر روي نقش گفتارها در زندگي ی روزمره نزد ويتگنشتاين از آنجا ناشي ميشود كه او ريشهي بسياري از مشكلات فلسفي را ناشي از استفادهي نادرست واژهها و مفاهيم ميدانست. علت طرح بعضي از پرسشهاي بيپاسخ ناشي از اختلاط نابهجاي كلمات در بازي زباني بود.
براي مثال نبايد از گزارههايي كه در گفتارهاي علمي استفاده ميكنيم در گفتارهاي ديني يا ادبي نيز استفاده نماييم. بازيهاي زباني است كه به الفاظ معنا ميدهد و خروج واژه از آن بازي و كاربرد آن در جاي ديگر جز معطل كردن واژه و بيمعني كردن آن و ستاندن نقش ويژهاش ثمري ندارد.
البته ويتگنشتاين توضيح نميدهد كه آفرينندهي اين بازيها كيست، فاعل آنهاكيست؟
آيا همهي نقش و كاربرد بايد به الفاظ اختصاص داده شود و كساني كه الفاظ را بر زبان ميرانند و به آنها جان ميدهند و به واقع توليد ميكنند هيچ نقش معناآفريني در اين ميان ندارند ؟
و آنچه توسط آدميان صورت ميگيرد تنها ايجاد اصوات است؟
آيا ميتوان پذيرفت كه آدميان تنها بازيگران نقشهايي هستند كه گفتارها بر آنها تحميل ميكنند؟
اصلاً پيدايي گفتارهاي گوناگون به چه علت بوده و اين گونهگوني از كجا ناشي شده است؟
اگر بنا به گفتهي ويتگنشتاين نقشي براي گفتارها قائل هستيم ضرورت نقشهاي گوناگون از كجا ناشي شده است؟
آيا اين ضرورت را خود زبان براي خود ايجاد كرده است؟
اگر چنين باشد كه مسالهي ضرورت منتفي است و جملگي گفتارها داراي صدايي واحد و يكسانند و اين نقشها جز خيالي بر آب نيستند.
اما اگر اين ضرورت از بطن زندگي روزمرهي آدميان سربر آورده است پس ديگر مبدا و غايت قراردادن زبان بيمعنا است و تلاشي نافرجام. ميانبري است براي برگشت به مبدا و نه رسيدن به مقصد. مقصد نه به معناي رسيدن به فرجام امور و حل كردن جميع مشكلات عالم كه به معناي دستيابي به تحليل و فهمي عميقتر از ميان سلسله پرسشها و پاسخها است.
چسبيدن به زبان و بريدن همهي سرنخها و گرهزدنشان به زبان شايد گره از كار يك فيلسوف بگشايد اما آنچه مسلم است گره از كار فرو بستهي عالميان و آدميان برنميدارد كما اينكه تا امروز برنداشته است.
اگر چه نقش گفتارها از اهميت برخوردار است اما اين نقش از سوي خودِ گفتارها به خود محول نشده است.
اين نقش از ضرورتهايي ناشي ميشود كه به كارگيرندگان گفتمانها خود را با آن مواجه ميبينند.
اين ضرورتها چيزي نيست جز ضرورتهاي حيات و زيستن و اين مواجهه تقابلي است كه بر سر راه خواستنها صورت ميگيرد؛ همانكه اميال نام دارد و اين اميال در مواجهه با مناسبتهايي كه اميال همنوعان ايجاد ميكند ضرورت به كارگيري گفتمانهاي مختلف و اصلاً خلق و اعتبار گفتمانهاي گوناگون را در پي دارد.
اما اطلاق بازيهاي زباني به گفتارهاي مختلف نبايد اين تصور را پيش آورد كه فلسفه
نيز از ديدگاه ويتگنشتاين يك بازي زباني است.
از نظر او فسلفه نه براي تحليل يا توجيه كه براي تشريح و توصيف است و نقش و وظيفهيي وراي اين ندارد.
به اين تعبير فلسفه ديگر يك بازي زباني محسوب نميشود چرا كه از قواعد ويژهيي برخوردار نيست.
فيلسوف بايد بتواند به داخل عادات و رفتار مردم نفوذ كند تا به درك نقش گفتمانها نايل آيد.
اين درك به او كمك ميكند تا در مقابل يك عادت عادت ديگري را پيشنهاد كند و نشان دهد كه
عادات قابل كنار گذاشتن و ترك كردن ميباشند اما عادتها از آنجايي كه
حاصل تعامل همگاني است براي كشف قواعد قابل اعتنا ميباشند.
تحليل ويتگنشناين از قواعد اين است كه در نظم قواعد امكان راه بردن به كمال و همه جانبگي نيست؛
بدين معنا كه هر قاعده هر قدر هم كامل باشد باز هم راه گريزي براي افراد باز ميگذارد كه
فراتر يا فروتر از آن بروند و آن را مطابق وضعيت خود تعبير و تفسير كنند.
به عبارتي قواعد همواره راه تفسير و به عبارتي فرار را باز ميگذارند.
ميتوان هر چيزي را منطبق بر قاعده كرد و يا هر قاعدهيي را با هر كاري مطابقت داد. در چنين حالتي اين پرسش مطرح ميشود كه آيا چيزي به نام قاعده ميتواند موجوديت داشته باشد. پاسخ ويتگنشتاين به اين پرسش مثبت است و او معتقد است كه قواعد موجوديت و امكان خود را از تعامل اجتماعي و اجماع عمومي كسب ميكنند.
اجتماع ساز و كارهاي خود را براي گردن نهادن عموم به قواعد دارد و در هر مرحله اين ساز و كارها تغيير و تكامل پيدا ميكند. همين قواعد برآمده از تعامل عمومي است كه فهم همگان را از زبان مشترك و گفتارهاي گوناگون سبب ميشود. از آنچه گفته شد ويتگنشتاين اين نتيجه را ميگيرد كه چيزي به نام زبان خصوصي
[private language]
وجود ندارد.
زبان خصوصي بحثي مناقشه برانگيز بود كه در زمان ويتگنشتاين مطرح شد و پس از او ادامه يافت.
طرفداران زبان خصوصي معتقد بودند كه ميتوان حسيات دروني و تجربيات حاصل از اين حسيات را به زباني كه جز گوينده كس ديگري متوجه نشود بيان كرد و به واژهها منتقل نمود؛ واژگاني كه ديگران امكان فهم آن را نداشته باشند. اما ويتگنشتاين چنين چيزي را امكانپدير نميداند چرا كه همين زبان خصوصي هم
بايد تابع قواعد باشد؛ قواعد حاصل تعامل عمومي است.
صحت و سقم قضايا در كنكاشهاي ذهني آشكار نميشود بلكه از معيارهاي بيروني پيروي ميكند كه اين معيارها خود در اجتماع شكل ميگيرد و قواعد و تشخيص صحت و سقم كاربرد واژهها تابع وموازين و تعامل عمومي است.
همين تعامل مانع از آن ميشود كه بتوانيم زبان را از جاي خود برداريم، به آن به طور جداگانه نگاه كنيم و دربارهاش قضاوت كنيم. نگاه جداگانه و قضاوت مستقل نظريه را در پي دارد كه ويتگنشتاين سخت با امكان نظريه پردازي در بارهي ذهن و زبان و اساسا" نظريه پردازي مخالف بود.
شايد بتوان ريشههاي اين مخالفت را در ناكامي خود ويتگنشتاين در تبيين يك نظريه در دورهي اول فعاليتهاي فلسفياش جست و جو كرد. در هر حال او معتقد بود كه كار فيلسوف توصيف و تشريح است. وصف و شرح پريشان حاليهايي كه در نتيجهي بدفهمي زبان گريبان آدميان را گرفته است. همين كه بشر با ويژگيهاي حقيقي زبان آشنا شود ميتواند خود را رهيده از چنگ گرفتاريهايي ببيند كه مدتها خواب او را با كابوس در آميخته است.
همين منطق ويتگنشتاين سبب شده است تا عدهاي او را با فرويد مقايسه كنند چرا كه فرويد نيز عامل بسياري از روان نژنديهاي افراد را ناشي از انگيزههاي سركوب شدهاي ميدانست كه به ناخودآگاه ذهن عقب نشيني كرده و ديگر افراد از وجود آنها آگاه نيستند، همين كه با روانكاوي بتوان اين انگيزههاي سركوب شده را از بخش ناخودآگاه ضمير به بخش خودآگاه منتقل كرد و آنها را در دايرهي آگاهي بشر قرار داد
در واقع هم علت و هم درمان بيماريها و عصبيتها پيدا ميشود.
البته ويتگنشتاين با فرويد اختلافات اساسي داشت و از اينكه فرويد كارش را علمي ميناميد سخت بر او ميتاخت. در هر حال فرويد انديشه ورزي عميق بود كه توانست به يافتههايي ارزشمند دربارهي روان و وجود آدميان دست يابد.
ويتگنشتاين رياضيداني كه زبان را در فلسفه ابزار كار خود قرار داد آنچنان كه يك رياضيدان اعداد.
¤
ویتگنشتاین اعتقاد داشت که ما با زبان، بازی های گوناگونی انجام میدهیم و در تمامی بازی های ما با زبان، چه در هنگام صحبت در بارهی جامعه و یا در روانشناسی و حتی در بازی شطرنج، واژه ها معنای خود را از چگونگی کاربردشان در آن بازی بدست میآورند.
او می گفت چیزی به عنوان بازی زبانی خصوصی وجود ندارد؛ بازی های زبان و دستوراتشان اجتماعیاند.
ویتگنشتاین خط باطلی روی تمام افکار فیلسوفان سنتی و اهدافشان کشید و تلاششان را برای شناخت جهان
بدون درک نقش زبانی که برای وصف جهان به کار میرود عبث دانست.
او می گفت در وهلهی نخست وظیفهی فلسفه باید کشف غیردستوری صحبت کردن آدمها باشد.
زبان در واقع باید تصویری از واقعیت موجود را نشان بدهد؛
پس،
جملاتی که برایشان در دنیای بیرون ِ ذهن مصداق و شاهدی پیدا نمیکنیم مهمل اند
و باید با اصلاح آنها به معنای واقعی و درست شان نزدیک بشویم.
Comments