در فرهنگ مدرن
زبان من (فارسی) لذتستانی و لذتدهیی ۳ قسمت از بدن که با ، ک ، شروع میشوند (۳کاف ) را
در همآغوشی، بیپروا و سخاوتمندانه در اختیار متن قرار میدهد .
□
در یکی از فروشگاههای بزرگ شهر ، دو تا شورت در رنگهای مختلف انتخاب کردم و خریدم ، برای اطمینان
بهاندازههای شان راهیی اتاق پرو شدم که قبل از رسیدن بخانه در تنم بهبینم .
اتاق هارا نگاه کردم غیر از اتاق آخری هیچکدام خالی نبود .
در اتاق پرو را که باز کردم یک زوج تقریبا بیست و پنج، سی ساله را دیدم که آقا روی یک چهار پایه نشسته و خانم در حال پرو یک شورت بود، نا خودآگاه بیدرنگ بر میگشتم که خانم گفت 《 نه ، نه .. لازم نیست بیرون بروید ! من کارم تقریبا تمام شد ه ! ما داریم میرویم . میتوانید یک دقیقه همینجا منتظر باشید اگر نظرتان را هم راجع به رنگ و اندازهی این شورت بدانم خوشحال خواهم شد.》 مرد جوان هم با نگاهش حرف خانم را تائید کرد و گفت 《 من هم چیزی نمیخوام بخرم میتوانیم هر دو نظرمان را در مورد این شورت بگوئیم که رنگاش برنگ تن نرگس همآهنگی دارد ؟ یا نه 》همزمان دستاش را بطرف من دراز کرد و ادامه داد 《 اسم من فرهاد است ولی نزدیکانم از بچهگی «فری » صدا یم میکنند. 》 بلند شد و بمن تعارف کرد که بنشینم : 《 میتوانید یکی دو دقیقه بنشینید تا نرگس پرو اش را تمام کند . 》فرهاد
به نرگس نزدیکتر شد و قسمتهای عقب ، جلو و کمر شورت را در بدن او مرتب کرد .با دیدن اندام خانم
بی اراده با خودم گفتم
این شورت چه زیبا است ، کپلهای خانم را جم و جورتر و سکسیتر نشان میدهد .
مخصوصا از جلوی شورت ، لبهای کس نرگس هوسانگیز تر دیده میشد .
حتی میتوانستم فرم چوچولهاش را
وسط لبهای بیرونیی ناز اش بهبینم
نرگس ابتدا نظر فرهاد را پرسید و او با لبخند گفت 《 زیباترین شورتی است که تا امروز روی یک کون و کس میبینم .》 نرگس تبسمی برلب نشاند ، رو بمن کرد
و گفت 《 آقا ! میخوام نظر شمارا هم بشنوم . 》من که از بی پروائیی اظهار نظر فرهاد جرئت پیدا کرده بودم ،
گفتم 《اسم من هم شاهین است و خوشحالم که من را در این چند لحظه همراه خودتان کردید .
بسیار با بدن شما همسانی دارد .
چون این رنگ (بنفش روشن) اولین رنگ مورد علاقهی من است میتوانم بگویم که
فرم بدن شما زیبائی این رنگ را برای من صد برابر کرد .
هیچ حرف ندارد ؛ بسیارزیباست اما منهم یک خواهش از شما دارم
میخواهم بمن افتخار بدهید که این شورت را با سینهبند اش من بعنوان یک کادوی آشنائی ،
بشما تقدیم کنم. 》 نمیدانم این جمله را با چه لحن و صمیمیتی گفتم که هر دو پریدند من را بغل کردند
و بارها با خوشحالی و خنده ، گونههایم را بوسیدند . همدیگر را نگاه کردند نرگس گفت
« 《با کمال میل و شادی قبول میکنم ، ولی ما اینها را خریدهایم . شما میتوانید
با سلیقهی خودتان یک مدل دیگری لطف کنید که بیشتر شادم کنید 》 فرهاد هم گفت
《 برای من هم مایهی خوشحالی است که نرگس جواب محبت ترا با این گشاده روئی آمیخته با مهر میدهد
اما خواهش میکنم عصر بیائید منزل ما ، هم کادوی نرگس را خودتان بیاورید
و هم یک فنجان چائی با هم میخوریم و بیشتر باهمدیگر آشنا میشویم . » قبل از اینکه جواب دعوتاش را بدهم اشاره بدستم کرد و پرسید « شما میخواهید که ماهم در مورد شورتهای شما اظهار نظر کنیم یا میخواهید تنها باشید ؟ » نرگس با عشوهی زیبای خود با یک لبخند شیطنت اضافه کرد « ولی اگر مورد پسندمان شد من مثل شما کادو نمیخرم ، فری را نمیدانم. » یک لحظه از ذهنم گذشت که ما اطاق پرو را بیشتر از معمول معطل کردیم کسی بیرون منتظرما نباشد ؟
ولی دیدم فرهاد برای اطمینان ؛ پشت در طوری ایستاده که از بیرون دیده میشود
که اطاق خالی نیست خیالم راحت شد گفتم . 《«عصر باکمال میل و اشتیاق میآیم و کادوی نرگس خانم را نیز خودم می آورم و نظر و سلیقهی شما نیز
در مورد شورتها ، زیادی خوش آیند من خواهد شد لطفا بمانید »》 شروع کردم سگک کمربندم را باز کنم که برای راحتی ؛ نرگس شورتها را از دست من گرفت
که من دستهایم آزاد باشند .
شلوارم را در آوردم .شورتم را کمی با تعلل شروع کردم که فرهاد دستهایش را گذاشت دور کمرم
و به آرامی شورتم را کشید پائین باسنم ، که من براحتی بتوانم در بیاورم
ولی این عمل را چنان با سلیقه و احترام کرد که دلم خؤاست او را در آغؤش بکشم و ببوسم .
هوس کردم گرمای سینهاش را روی قلبم حس کنم .
فرهاد که گوئی حسام را در نگاهم خوانده بود ؛ بانگاه صمیمی و پر از خواهش بمن پاسخ داد ؛
و با چشمانش این رابطهی مهرآمیز نگاه هایمان را به نرگس نشان داد .
لبخند ملیح نرگس نیز، مهر تائیدی به این لحظههای پر از خواستنهای ما زد ،
وقتی یکی از شورتهای انتخابی من را باز کرده و بدست من میداد بازتاب آن عطش را در صورتم
بوضوح دید . من در حالیکه سعی میکردم لرزش خفیف دستهایم را پنهان کنم
شورت را پوشیدم و فرهاد با همان علاقه و آرامش که شورت نرگس را مرتب کرده بود برای من هم
همان خواست هوسانگیز و علاقهی شهوانی را نشان داد.
گرمای دستهایش را بار دیگر تا عمیقترین نقطهی وجودم احساس کردم .
وقتی شورت را روی کپلهایم مرتب کرد و دور کمرم جا انداخت ،
آمد جلو بادست چپاش کمر شورت را نگهداشت و با دست راستاش کیر من را بدستاش گرفت
و پرسید «《 کدام سمت پارک میکنی ؟ سمت راست یا چپ ؟ »》 میخواستم بگویم که زیاد فرق نمیکند نرگس پیشدستی کرد و پرسید 《«می توانم من نظرم را بدهم »》 گفتم «《 بلی حتما ، چی از این بهتر ، بلی بگو» 》 نرگس با لوندی گفت 《« بنظر من شما بر عکس بیشتر مردها ، نشانهی مردیتان را رو ببالا پارک کنید که برای قد کشیدناش
کمی جای آزاد داشته باشد که نمایش و تماشایش هم بسیار جذابتر و قشنگتر است .》 » بعد نزدیکترآمد ؛ کمربند فرهاد را باز کرد ؛ با احتیاط شلوارش را پائین کشید و کیرش که رو ببالا پارک شده بود دستاش گرفت و بمن نشان داد . واقعا هم دیدنی تر و زیباتر بود . تنها آرزوئی که در آن لحظه
تمام وجودم را پر کرده بود ؛ این بود که کاش نرگس میگفت « شاهین بیا خودت بگیر و با سلیقهی خودت پارکاش کن . اگر هم دلت خواست میتوانی کمی ماساژش بدهی
تا قد کشیدن لحظه به لحظهاش را هم تماشا کنی و لمس کنی .» غرق این روئیا بودم که صدای فرهاد من را بخود آورد : «《 حق با نرگس است ، ببین کیر تو با گرمای دست من یواش یواش دارد قد میکشد . حالا دیگر جا نیست که طرف راست یا چپ پارک کنیم . رو ببالا پارک میکنم . حالا بهبینیم مورد پسندتان هست ؟ یا نه .》 » گویا ما سه تا ؛ واژههای زمان و مکان را هرگز در عمرمان نشنیده ایم ، هرسه در دریای بی زمانی رها بودیم . « چه زمانی » و « درچه مکانی » بودنمان از صفحهی ذهنمان پاک شده بود . فرهاد انگشتاناش را دور کیر من حلقه کرد و تخمهایم را کف دست دیگراش گرفت که برای پارک مرتبتر ، آماده کند .
چند لحظه بیحرکت در همان حال ماند ؛
چرا که کیر من حالت گرفته و سفت شده بود و فرهاد به انتظار قد کشیدن کامل
و شق شدنش در بستر دستهایش ایستاد .
نرگس که هوس خواستن کیر را در چشمها و دستان فرهاد میدید .
حتی فرم باسن من را از پشت چشم او تماشا میکرد ؛ گفت «《 چند دقیقه ، فری را آزاد بگذارید آقا شاهین ! قد کشیدن و شق شدن کیر تو کف دستاش ؛
احساس عجیب و توصیف نشدنیای به فری میدهد .
دقیقا انگار دارد قد کشیدن آرام و شق شدن کیر ترا درون خودش
احساس میکند. فرهاد هیچ وقت ازاین لذت سیر نمیشود »》 فرهاد زمزمه کرد «《 دلم میخواهد تصویر شق شدن کیر تو و تصویر برآمدهی رگهایش را در همیشههای ذهنم نگهدارم . من امروزعصر یک شورت مناسب به این کیر کادو میدهم و خودم هم تنش میکنم
که با هر قد کشیدناش بیاد من بیفتی 》» نرگس که رو چارپایه نشسته بود و کیر فرهاد را نوازش میکرد با لحنی آرام گفت «《 وقت رفتن است فرهاد! حالا همین کاری که من با کیر تو میکنم ؛ تو همان را با کیر شاهین انجام بده
و فعلا تا عصر خداحافظی کنیم .》» سپس کف هر دو دستاش را دور کیرفرهاد حلقه زد و سر کیرش که از فشارخون قرمز رنگ شده بود
در دهاناش گذاشت و محکم و با صدای زیبا لیسید وبوسید . فرهاد دقیقا همان کاررا با کیر من انجام داد .
فوران آب ام را با تمام وجود احساس کردم ؛
چنانکه تندی نفسهایم و ضربان قلبم را حتی نرگس هم شنید
و با نگاه صمیمی و مهرباناش رو بمن کرد و گفت 《«آقا شاهین راحت باش ، به این زودی ها آب ات نمیاد . فرهاد نگهداشتن کیر را خیلی خوب میداند ،
کیر تو در دستهای امن است و مطمئن باش آمدن آبات را فرهاد کنترل میکند.
من مدتهاست بدون هیچ نگرانی و تشویشی ؛
ارگاسم خودم را بدستها و کیر او سپردهام .
امروز عصر تو هم عاشق مردانهگی و زنانهگی درون فرهاد خواهی شد »》 ما هر دو کیرهای شقمان را به کمک کمربندمان رو ببالا پارک کردیم
و نرگس شورت تازه را درآورد و شورت نپوشیده ؛ دامن اش را به تن کرد .
از اتاق پرو بیرون رفتیم و با دریافت آدرس
ساعت پنج را بدیدارمان تعیین کردیم. □□□□□ بعداز ظهر ساعت ۵ من خود را بیرون از تنگنای شهر ، در هوای آزاد یک ویلای معمولی و متعارف میدیدم که فضایش سرشار از سرمستی و سرخوشیی بر آمده از اطمینان عشق بود .
جانم کشف و انکشاف بی پروائیی معاشقه را جشن میگرفت .
انگاری قدم هایام در یک فضای بی وزنی حرکت میکنند
و هيجانانگیزی لحظهها را با یک تولد دیگر برای من ، احساس میکردم .
به رویائی که از دیرباز هوس رنگ واقعیت آن را داشتم ، وارد میشدم .
چهرهی نرگس نشان میداد که با یک " دگری " از خود ، همسو شده که از رگ گردن به او نزدیکتر است
و جادوگر هوسهای جانفزای اوست . نگاه های سوزان و پر از اطمینان فرهاد نیز حکایت از این میکرد که در مسیر همراهی با نرگس حتی نیازمند گفتن یک دروغ سادهی مصلحتی هم نشده است . من هم سپاسگزار از گیتی ؛ که همای سعادت دیدار این دو را در اطاق پرو ؛ به شانه های من نشاند . بسته بندی زیبای کادوی ، ک س ، و پستانهای نرگس را روی میزی گذاشتم
که یک جعبهی دیگری نیز روی آن قرارداشت. نگاه نرگس که من را از زمین و زمان و قید و بندهای درونم آزاد میکرد ،
کنار پنجره بطرف میزی راهنمائی کرد که سرویس چایخوری با سلیقه و بادقت کامل چیده شده بود .
نرگس صندلیی وسط را برای من در نظر گرفته بود که من را به جشن سه نفرهی با شکوه ، خوش آمد میگفت .
فرهاد با آن لحن آمیخته با مهرش گفت
《 اولین روز بقیه ی زندگی ی سه نفری مان را تبریک میگویم شاهین جان خیلی خوش آمدی ! 》 صدآی آهنگیناش چنان بود که گوئئ برای اولین بار گرمی و شیرینیی کلام را در مییافتم .
من هم سپاسگزاریام از گیتی و همای سعادت را که هنگام ورود بیصدا با خودم نجوا کرده بودم
و سرمستی از برگزیده شدنم از این دو ، را با آرامش برایشان تکرار کردم
که بسیار مایهی شادی هردو شد و بلند شدند من را بغل کردند و چنان با مهر و هوس بوسیدند
که تمنامندی و میلشان را تا عمیقترین نقطهی وجود من روانه کردند. پس از صرف چائی نرگس بلند شد کادوی خودش را همراه با جعبهی دیگر آورد و گفت
《این هم کادوی توست.》 وقتی نرگس شروع به باز کردن کادوی خودش کرد .
فرهاد گفت《شاهین تو هم کادوی خود ات را باز کن .》
نرگس با خندهی پرناز و شیطنت شیرین منحصر بفرد خویش گفت
《 فری دید تو به ،ک س، و پستانهای من کادو دادی او هم هوس کرد محبتاش را به کیر و،کون، تو نشان دهد ولی خودش میخواهد تنات کند تو فقط باز اش کن و بگو که زیاد دوست داری یا کم ؟ 》 جعبه را باز کردم ، شورتی با جنسی بسیار نرم ، به رنگ زرد مخصوص ، درون چعبه بود.
آن یک کادو و یا یک شورت معمولی برای من نبود ، بلکه آن را مانند روشنائیی آفتابی احساس میکردم که از یک روزنهای کوچک ، عظمت خورشید جهان افروز را بازتاب میداد .
از شادی و شوق بی اراده از روی صندلی بلند شدم .
آنها هم همزمان از ذوق زدهگیئ من برخواستند .
من با چنان عشقی هر دو را رو سینهام گرفتم که از شادی داشتند دیوانه میشدند .
آرام برای اینکه فضای شادیشان را بهم نزنم زمزمه کردم 《 کیر و ،کون، من تجربهی زیستیشان را همین الآن میخواهند . 》
فرهاد سرش را وسط سینهی من گذاشت و گفت
《 همین الان عزیزمن همین الان . من از همین لحظهی جدا شدنمان بعد از اطاق پرو ،
برای بازی کردن با کیر و نوازش ،کون، تو دل تنگی میکنم.》
با همان شادی و خنده هر سه باهم به اطاق کناری که موزیک بسیار ملایم و آرام بخشی ،
در فضایش جاری بود ، رفتیم .
نرگس روپوش زیبای خانگیاش را درآورد .
اندامش چنان هوسانگیز و همساز بود که هرگز تصور نمیکردم .
رنگ برنزی تن نرگس ، رنگ حنائیی سینهبند وشورتاش را بسیار زیباتر و دلنشینتر جلوه میداد . چیدمان اطاق ، زیبائی و سادگی را مانند یک تابلوی نقاشی برخ میکشید .
پردههای نسبتا ضخیم زرشکی رنگ با پردهی طوریی گلبهی رنگ ، زینت بخش پنجره ها بود .
توجهام به تابلوهای چشم نوازی که روی دیوار ها آویخته شده بودند ، جلب شد،
یکی آز تابلوها ، یک بالرین زیبا در حال رقص را بتصویر کشیده بود و
روی دیوار روبروئی هم تابلوی زن و مرد برهنهای که همدیگر را عاشقانه در آغوش گرفته بودند ،
جلوه گری می کرد. سومین تابلو از زاویهی خاص ، اندام یک زن را با انحنای زیبائیی باسناش در سایه روشن نشان میداد که برای نشان دادن زیبائی باسن ، زاویهی بهتر از این برای عکاس متصور نبود .
زیر آن تابلو یک پاف سبزرنگ قرار داشت .
ذرات فضای اطاق پراز راز و رمزی عاشقانه و سکس بود . □□□□□ لحظه ها فرهاد باکمی تاخیر ؛ آرام وارد اطاق شد .
شورت سفید رنگ بینهایت سکسی بهتن داشت .
زیبائی کیرش که رو ببالا پارک شده بود و همسازی و خوش فرمیی باسناش بقدری هوسانگیز بود
که چند ثانیه زبانم را بند آورد. نرگس شورت کادوئی مرا گرفت که اتیکتهایش را قیچی کند ، مبادا موقع پوشیدن،
احساس نرمی آن را از بین ببرد .
فرهاد با لبخند آرام بخش خود ، کنارم ایساد و با همان علاقه و تمنای شهوتانگیز پیش آز ظهرش ،
کمر بندم را باز کرد ، شلوارم را به آرامی پائین کشید ، تا کرد ، در گوشهی اطاق روی صندلی گذاشت .
شورتم را نیز با همان حرکات زیبای سکسی پیش از ظهر در آورد .
نرگس
با لطافت زنانه مخصوص خود شورت تازهی من را به فرهاد داد .
دلم برای گرمای دستهای فرهاد دور کمرم میلرزید
و حس میکردم نرگس این هوس را در تمام سلولهای تنم میبیند .
فرهاد میخواست پیراهنام را در بیاورد که نرگس گفت : 《 من پیرهناش را در میآورم . تو شورتاش را تنش کن . میدانم که میخواهی هرچه زودترفرم کیر و ،کون،اش را تماشا کنی.》 فرهاد که تمنای خواستن را از نگاهام فهمیده بود ، دستهایش رادور کمرم حلقه کرد
و گفت 《 شاهین قبل از اینکه شورت جدیدت را تنات کنم ،دلم میخواهد چند لحظه کمرت را بگیرم .
میخواهیم سفت شدن و قد کشیدن لحظهبهلحظهی کیرت را با نرگس تماشا کنیم .
تو هم تحریک شدن کیرت ات را در گرمای بازی دستان من ، ونگاه نرگس در جانت
احساس کن و موسیقی را همراه باش .》 گذر زمان را حس نمیکردم فقط تندی نفس هایم با نوای ریتم موزیک تنظیم میشد .
در یک زمان بسیار کوتاه شق شدهگیی کیرم بجائی رسیده بود که حتی پوست رانهایم تیر میکشید .
برای نخستین بارسنگینیی واقعیی کیرم را احساس میکردم.
سفتی و شقی کیرم با فشار و گرمای دستهای حلقه شدهی فرهاد بدور کمرم ؛ به کیرم آزادی جهش میداد .
این همان تجربهی زیستیی وجود من بود که عصر ، در آرزویش بودم . به نگاه نرگس چشم دوختم و نگاهم را از او هرگز نگرفتم .
شاید مژه هم نمیزدم . او کنارم ایستاده و دستاش را دور کمرم انداخت . وقتی متوجه شد نگاهش به حرکت کیر من، چه آتشی بجانم میزند ، بدون گرفتن نگاهش از کیرم ،
دستهایش را روی گونه هایم گذاشت و لذت حرارت در جان و تنم را به قلباش انتقال داد. فرهاد آرام جلو من رو زانو نَشست و سر کیرم را گرفت بهدایرهی لباناش ، و روی زبانش نگهداشت .
با سوزش حلقهی لبهایش دور کیرم ، احساس میکردم ضربان قلبم با فشار زبان فرهاد تنظیم میشود . فرهاد با ملایمت شروع به مکیدن آرام کیرم کرد ، شهد شفاف بیرنگ تنم پیوسته از کیرم جاری بود. فشار حلقهی لبهای فرهاد ، جریان آن آب زلال را در کیرم بیشتر و بیشتر میکرد .
گویا فرهاد هم هرچه میمکید تشنهتر و تشنهتر میشد ، اما هیچ شتابی به کیرمن نمیداد
که این ، یکی از رمزهای کیر نگهداشتن حرفهایی فرهاد بود. نرگس شاید برای اینکه زیبائی آن لحظهها را برای من ماندگارکند ،
همانطورکه صورتم را درقاب دستانش گرفته بود،
صورتش را جلو آورد و لبهای داغ من را آنچنان زیبا بوسید
که «جریان» آن لحظهی من را درهستی ، سرشار از تازهگیی دیوانهواری کرد .
آهسته پرسید : 《 قهوه یا نوشیدنی میل داری آماده کنم ؟》 وبا لبخند اضافه کرد : 《میدانم که فرهاد مزهی دهن اکنوناش را با هیچ نوشیدنیی دیگری عوض نمیکند
ولی من و تو باید گلومان را تر کنیم .》چشمکی زد و ادامه داد :
《شوخی میکنم فرهاد معمولا یک ته لیوان ویسکی با یخ میخورد . تو دلت چی میخواد ؟
میخواهی برای توهم یک ویسکی بیارم ؟ 》 جهان من در آن لحظه با واژهها بیگانه بود ، فقط توانستم با نگاهم با پیشنهاد نرگس موافقت کنم . با بیرون رفتن نرگس از اطاق ، فرهاد دستهایش را بطرف پائین کیرم حرکت داد و همزمان حلقهی لبهایش را با مهارت تا ته کیرم لیز داد تا کیرم انتهائیترین نقطهی سقف دهانش را لمس کند و او نیز نرمی سر کیر من را در تنگنای حلقاش احساس کند .
برای چند ثانیه ، بدون هیچ حرکتی ته کیرم را در حلقهی دستهایش ،
طول کیرم را در گرمی دهانش و سر کیرم را در تنگی حلقاش نگهداشت . سپس به آرامی حلقهی دستانش را به بالای کیرم حرکت داد ولباناش را با همان همآهنگیی رفت و برگشت
مکیدناش تنظیم کرد . مکیدن قطرههای شهد زلالم را به آهستگی ادامه میداد . □□□□□ همه چیز
نو شد نرگس با یک سینی با سه لیوان زیبای ویسکی برگشت و با اشارهی او روی آن پف سبز رنگ
ته اطاق رو به پنجره نشستیم . نرگس سرویس را همراه با عشوه و لبخند از من شروع کرد و آهسته زمزمه کرد : 《 زنانهگی درون فری را دوست داشتی؟》 و چون متوجه شد که من هنوز بدنیای واژهها باز نگشتهام ، منتظر جواب من نشد با سینی بطرف فری ادامه داد. هرسه لیوان هایمان را دست گرفتیم و چشم در چشم هم با تلاقیی نگاههایمان اولین جرعه را بسلامتیی
درآمیختن لحظههای ،اکنون، مان نوشیدیم . لحظهی اکنون ما سهتن در اصل ، عدم انحصار عشق را معنا میکرد . فرهاد اضافه کرد 《 ما آزادی درعشقبازی را هم معنی خواهیم کرد .》 همان جا روی پف نشستیم و غروب خورشید از پشت پنجره ، این مثلث دلخواستهی ما را تماشا میکرد . در آن لحظه مصرع 《 افق میعاد وصل عاشقان است 》 بر زبان من جاری شد .
لیوانهایمان را برداشتیم و رو به پنجره آخرین لحظههای حضور خورشید را با نگاهمان بدرقه کردیم
که آرام و خود خواسته تسلیم ستارهها میشد . فری سکوت را شکست 《 شاهین میخواهی کادوی من را امتحان کنی ؟ 》 و با این سئوال یک بار دیگر ، دقت و حضور ذهناش ، مرا به تعجب واداشت ،
چرا ؟ که کیر من شق شدگی چند دقیقه پیش را نداشت و دقیقا مناسبترین و زیباترین همآهنگی را
برای پارک کردن زیر شورت پیدا کرده بود . برخواستم و آمادگیام برای در اختیارفرهاد بودن را با تمام وجود نشان دادم .
کیرم میخواست سکس و اروتیسم را در حرکات دستان او بیشتر بهبیند .
مهارت سرانگشتاناش در نوازش, از زباناش در لیسیدن، چیزی کم نداشت میخواستم گرمای هوس را در سرانگشتاناش لمس کنم .
فرهاد در برابر من روی زمين نشست و تای شورت را با انگشتان کشیدهاش باز کرد .
اول به پای چپ و بعد به پای راستم اشاره کرد و شورت را تا زانو هایم بالا کشید .
از جا برخواست ، کمر شورت را لای انگشتانش تا پائین باسنم بالا کشید .
نفهمیدم چرا نوازش باسن من برای فرهاد چنین رویائی و هوسانگیز بود ؟.
خودم شکل و فرم باسنام را بسیار خوشآیند و همساز میدانم .
اما متوجه شدم که جذابیت خاصی برای فرهاد دارد .
شاید درک یا حس زیباشناسیی فرهاد دنبال کشف زیبائیهائی در بدن من بود یا زیبائیای را میدید
که تا امروز کسی محرم آن زیبائی نبود که بتواند از آن لذت ببرد. فرهاد دستهایش را به آرامی و با نوازش لپهای باسنم به طرف بالا حرکت داد و از پشت روی گودیی کمرم گذاشت. لبهایش را که چنددقیقه پیش کیرم را به دیوانهگی کشانده بود ، روی سوراخ نافم احساس کردم .
داغیی صورتش را در چند ثانیه به حساسیت دور نافم انتقال داد .
یکی از سکسیترین لذتهای جانم را تجربه میکردم که تا آن روز برایم نا آشنا مانده بود .
بعداز بوسهای بسیار شهوتانگیز ، دوباره کمر شورت را گرفت و تا کمرم بالا کشید
و با همان لطافت روی باسنم مرتب کرد .
وقتی کیرم را رو ببالا پارک میکرد نرگس مارا به جلو آئینهی آطاق خواب هدایت کرد وبرگشت .
من تا امروز ، فرم کیرم را به این زیبائی زیر هیچ شورتی ندیده بودم . فرهاد پرسید: 《 کادوی من را دوست داشتی ؟》 او را در آغوش فشردم و گفتم :
《 خیلی زیاد ، چون تو و نوازشهای ترا یادم میآورد ، نگهاش میدارم
تا یک روز دیگر ، کادوی دیگری به تنم بپوشانی 》فرهاد نرگس را صدا زد : 《بیا کادوی شاهین را رو تناش تماشا کن .》
نرگس با دیدن من ، برق هوسی در چشمانش درخشید که نمیتوانستم تمنا را تا آن حد و شدت در جاناش باور کنم . بادقت به باسنام نگاه کرد ، جلو آمد و همزمان با تماشای فرم کیرم با آهنگ زیبا ادامه داد: 《 روزی زنانهگی من در آغوش مردانهگی تو به اوج خود خواهد رسید .》 بعد خم شد ، کیرمن را بین دو انگشتاش گرفت و یک گاز سکسی و هوسانگیز ملایمی به آن زد وگفت : 《شورت بسیار قشنگیست و با کیر و ،کون، تو قشنگتر هم نشان میدهد .
رنگاش هم بسیار سکسی است ، بیائید یک فنجان قهوه بخوریم ، قهوه ترک درست کردم .》 با شیطنت اضافه کرد :
《 شاهین میخواهد فال من را ببیند .》 نرگس بار دیگر سلیقهی بینظیرش را با چیدن میز قهوه خوریی رویائی نشان داده بود .
فرهاد قهوه را باشکر ولی نرگس و من ساده ترجیح دادیم. ترانهی از تلویزیون با صدای آرام ؛ ملایم پخش میشد .
نرگس با شورت و سینهبند هوسانگیزاش در وسط ،
من باشورت کادوئی و فرهاد با اندام سکسیی سرشار ازکامجوئی
طرف راست و چپ نرگس نشستیم . طعم قهوه کاملا جا افتاده و یکی از بهترین مزهها را داشت . □□□□□ امروز ، روز دیگریست مدل دایرهایی میز، ما هرسه را روبروی هم قرار داد .
لذت در فضای اطاق مانند موسیقی موج میزد نرگس صحبت سر میز را با این قطعهی شاعرانه باز کرد . 《(شمردن بلد نیستم ؛ دوست داشتن بلدم گاهی یکی را دوبار دوست داشتم گاهی دونفر را یکجا )
شاهین
به جان و تن من چند عشقی سزاوارتر از تک عشقی بودن است این را دادهی فرگشت ملیونها سالهی انسان میدانم》 پس آز سکوتی کوتاه ادامه داد :《 فردا سومین سالگرد جشن زیستن من با فرهاد است .
من سعادتمند، خوشدل و سر مستم از آن رو که چشمان فرهاد هر پگاه بمن میگویند امروز؛ روز دیگری است ( دیگر گذشت آنچه که بد بود و نیک بود اینک رسیدهایم فرانسوی نیک و بد)
شاهینجان من چنان آرام و شفاف از هوسها و امیال اندوخته در ذهنم با فرهاد حرف میزنم
که حتی« خدا » را تاب شنیدناش نباشد . فرهاد در تمام کوچه پس کوچههای ذهنم ، بی قضاوت پیشین و پسین من را همراهی میکند . نیروی آفرینش او من را در هر لحظه بهآنچه که هستم بدل میکند ؛
تمناهایم را به کام تنام می ریزد . از فردا سه سال از روزی که فرهاد جفت آب تنیی من در حوضچهی « اکنون» است ، میگذرد.》
وقتی نرگس صحبتاش را با کلام سهراب تمام کرد،
فرهاد که چشمهایش برق میزد ، نگاهی به هر دوی ما انداخت و گفت : 《رابطهی من و نرگس در واژه نمیگنجد یا شاید من از گفتنشاش ناتوانام . نرگس ستارهای در آسمان سه سال ، شبانه روز من است . با دنبال کردن ستارهی نرگسم ؛ هر ساعتی ، جهان ذهنی و عینی تازهای را تجربه میکنم . سکس باعشق در کالبد نرگس جذابترین هدیهی کیهان ، بمن است .》 بعد از نوشیدن قهوهها که با تمجید از لذت و طعم آن فنجانها خالی شدند .
من هم فرصتی پیدا کردم که امتنان خودم را به زبان بیارم . گفتم 《 برای وسعت شادی و سپاسگزاری خود واژهی رضایتبخشی پیدا نمیکنم ؛
امید وارم سکوتم قدردان و همراز عاشقانههای ،آان، های شما دوتا باشد . من چیزی ندارم به لحظهی«اکنون»هدیه کنم اما در انتظارم که این لحظه چه هدیهای بمن خواهد داد ؟》 نرگس باز با خندهی شیطنتآمیز به سخن درآمد 《 اینلحظه ماساژی بتو هدیه میکند که طعم لذت آن در اشتیاق همیشهگیی تو بماند 》 هر سه خندیدیم .فرهاد سرویس قهوه را آب میکشید که من به همراه نرگس به
همان اطاق آکنده ازسکس و عاشقانهها برگشتیم . وسط اطاق یک تشک به ضخامت ۵،۶ سانتیمتری پهن بود و نرگس ملافهای برنگ بنفش پررنگ
بهروی آن کشید و اشاره کرد که به کمر روی آن تشک دراز بکشم . اشارهی نرگس در فضای عاشقانهی اطاق ؛ اولین تجربهی زیستیی امروز را بهمن یادآوری میکرد .
بهپشت روی تشک دراز کشیدم .
نرگس سرم را روی زانویاش گذاشت و آهسته با صدای گوش نوازش زمزمه کرد: 《 تا فرهاد بیاد یک یادگاری در صفحه قلبت مینویسم .
ما نه <مردیم > نه < زن > ما در لحظه ، همانیم که انجام میدهیم . انسان کامل باید هردو وجه ( زنانهگی و مردانهگی ) تن و جانش را بشناسد و پرورش دهد دنیای زنان ؟
یا دنیای مردان ؟ چه دنیائی را برای اغواگری ؛ لذتدهی و لذتستانی خود میخواهد ؟ بتواند اندام و روانش را به هر کدام از آنها بسپارد.
این سپاسگزاری از ،، هستی ،، است . امروز چشمان من تشنهی دیدن زنانهگی و مردانهگیی وجود و درون تو و فری است . آشنائی با زنانهگیی درون تو ، اگر مانند مردانهگیی درون تو ؛ مهربان و آگاه باشد ،
خاطرهی شادیای را در بسترثانیههای من ، برای همیشه ثبت خواهدکرد. همان باش که در آن لحظه هستی . میخواهم با بخش مادینهگی تن تو که هدیهی گیتی به هر مردیست را ، حس کنم و بشناسم .》 در طول زمانی که سرم روی زانوی نرگس بود ، فرهاد در سکوت ایستاده بود
و صدای نرگس را مانند تنفس عشق و سرچشمهی حیات در عمق جانش در مییافت . پس از چند لحظه سکوت،
رفت و با یک شیشهی روغن ماساژ و دو بالش کوچک به اندازهی پهنای کمرهایمان برگشت .
بالشهارا در گوشهای روی صندلی گذاشت . در حالیکه سمت راست من، رو زمین مینشست ،
گفت : 《من از میان همهی باشندگان جهان به نرگس دلبستهترم ، هم ذهنی و هم عینی ؛ نرگس آرامش لذت لحظههای من است 》 این جمله را چنان فروتنانه بیان کرد که من نرگس را درون فرهاد مشاهده کردم . فرهاد ادامه داد 《شاهین جان ، اگر بخواهی مردانهگی و یا زنانهگی وجودت را با نرگس آشنا کنی ، کافیست که میل تنات را درچشمانات بهبینم ، با آرزوی دوستیی عاشقانهی شما ؛ فراتر از دلخواسته همراه تو و نرگس خواهم بود ،
من کلامی از اُشو بهیادگار بهقلبم نوشتهام
که گاهگاهی مانند یک ترانه بالبانم همراهاش میشوم
(درک خود من این است که انسان معنوی بودن را فقط
به سبب ارگاسم سکسی آغاز کرد
وقتی که او چنین تجربهی زیبایی را بشناسد،
خواهان بیشتراست و میخواهد بالاتر برود.
بهشت در هیچکجا وجود ندارد طبیعی باشید
برای زنان طبیعی است که ارگاسمهای متعدد داشته باشد،
آنوقت چه اشکال دارد که ارگاسمهای زنجیرهایِ همسوی سکس خود را
با دوستداران او و یا با دوستان خود سهیم شوید؟
و آنان نیز همراهان و همسویان سکس خودشان را با تو سهیم شوند.
این عمل را باید بعنوان یک عمل دوستانه، مهربانانه و انسانی درک کرد.
این بیاخلاقی نیست.
آنچه که اکنون رخ میدهد بیاخلاقی است:
محروم کردن نرگس و میلیونها خانم از حق طبیعی خودشان.
اُشو اضافه میکند
یادتان باشد: وقتی کسی را محروم میکنید، خودتان را نیز محروم کردهاید
من بسیار شادم که بازنمائیِ این عاشقانهها بین تو و نرگس در سعادت من قرار دارند .》 آهنگ متواضع و دوستانهی صدای فرهاد نقش یگانهگی در قلبم میزد .
همزمان گرمای پر مهر دستهایش را احساس کردم که شورت تازهام را از تنم در میآورد .
در یک لحظه حس کردم همانطورکه گل شکل عطر خودش را دارد فرهاد نیز شکل حرف خودش میشود من برهنه در میان آن دو دراز کشیده بودم . تنها آرزویم این بود که زنانهگی و مردانهگی جان و تنم دلبستهی نرگس و فرهاد شوند . چنان اطمینان ؛ هوس و آرامشخواستن در وجودم موج میزد که واژهای برای وصف آن در اختیار ندارم . نرگس شیشه روغن را برداشت و آرام به اندازه معین در کف دستهای فرهاد ریخت ،
فرهاد چند ثانیه روغن را کف دستانش نگهداشت تا دمای آن مناسب حرارت بدن من شود
وسپس ازشانههایم بطرف سینهام شروع به ماساژدادن کرد . نرگس یکی از بالشها را نیز با حرکتی ملایم زیر باسن من قرار داد . فرهاد با ملایمت منحصر بفرد سرانگشتاناش ، ماساژ را بطرف پائین ادامه داد . هر وقت کف دستهایش را بهطرف نرگس میگرفت شیشه روغن ماساژ منتظرش بود . آهستهگی و ملایمت نوازش فرهاد هر لحظه من را حشریتر از لحظهی پیش میکرد . کیر من در بستر نگاه آلوده به تمنا وهوس برانگیز نرگس داشت قد میکشید . کم کم کاملا شق شد وبه یکی از زیباترین حالتهای دیوانهوارش رسید ،
درانتظارلمس شهوانیی فرهاد ثانیههارا شمارش میکرد . فرهاد هنوز دور نافم را نوازش میداد . وقتی تماس کف دستهایش را با دور نافم قطع کرد و از نرگس روغن خواست . فهمیدم مسیرانگشتانش به پائینناف و اطرافکیرم خواهد رسید . کیرم دراین انتظارطاقتفرسا ، بهحد انفجار شق شدهبود . ازاشتیاق چشمان نرگس میخواندم که هیجان من را درک میکند . او با جان من کاملا احساس یگانهگی پیدا کرده بود . چه قدر از اینکه نرگس زبان ذهن و بدن من را میشناخت احساس امنیت و آزادی میکردم . وقتی فرهاد زیر ناف ، دور کیر و تخم هایم را نوازش میداد ،
نرگس شیشهی روعن ماساژ را جلو آورد که: 《 وقتاش رسیده ماساژ کیرش را شروع کن . 》 فرهاد که چشم از شق شدهگیی کیر من بر نمیداشت . روغن را کمی بیشتر از دفعات قبل کف دستهایش نگهداشت . یکی از دستهایش را از ته دور کیرم حلقه زد و با یک فشار لذتبخش نگهداشت . تخمهایم را در کف دیگرش گرفت و با یک ملایمتی ماهرانه به جلو و رو بهبالا حرکت داد . احساسکردم اگر حلقهی دستاش را دور کیرم حرکت دهد آبم فواره خواهد زد
و هرگز نمیتوانم آن را نگهدارم . صدای عشوهگرانهی نرگس بدادم رسید .
لالهی گوشم را بین لبهایش گرفت و با صدای آهسته ، درگوشی گفت ؛
《شاهین آرام باش ، من و فرهاد در این مدت کوتاه کیر ترا شناختیم ،
زمان آب دادناش را همزمان با تو احساس میکنیم دستهای فرهاد تکان نمیخورند .
کیر ات در حلقهی محکم دستاش آرام خواهد گرفت ،
تا تو با کیرت ، فرهاد با دستانش و من با محو نگاهم به شما دوتا ؛ چند ثانیهای《 ( اندر این لحظهی جادوئی اوج بمانیم ).》 آرام شدم . کیر و تخمهایم نیز به اطمینان و اعتماد نرگس و دستهای فرهاد ؛ آرام گرفتند . فرهاد ماهرانه و به آرامی ، وسط پاهای من روی تشک دیگری که نرگس در امتداد تشک زیر باسن من قرار داده بود نشست تا با سطح باسن من همتراز باشد . پاهایش را زیر رانهایمن به دو طرف باسنام دراز کرد . من هم کف پاهایم را در بالاترینبخش رانهای فرهاد بهدو طرف کمر او تکیه دادم تا هم لای پاهایم کاملا باز باشد و هم کوچکترین حرکت باسن فرهاد را با حساسیت کف پاهایم احساس کنم . وضعیت بدنهای ما طوری بود که با کوچکترین حرکت من بجلو ؛ باسنام کاملا آغوش فرهاد را پر میکرد . من براحتی میتوانستم پاهایم را دور کمر او قفل کنم . هنگامی که این جابجائی همآهنگ را انجام میداد ، توانستم کیر فرهاد را ببینم که چگونه مانند کیر من در اوج شق شدهگی ، در یکی از زیباترین حالتهای فریبای خودش قرار دارد . کیر فرهاد بقدری خوشفرم و خوشتراش و از نظر قطر چنان مناسب ،کون، و ،ک س، بود
که دو سه دقیقه تماشا کردناش هر ،کون، و هر کسی را به اوج خواستن و تمنا میرساند .
واقعا چنین کیری ایدهآل هر ، کون ، و هر کسی است هیچ کس و هیچ کس در برابر لذتاش نمیتواند تاب مقاومت داشته باشد . با همهی آرزوهای تنم میخواستم هر چه زودتر ، تپشهای قلبام را با ضربان رگهای کیر فرهاد همسان کنم . بعداز چند ثانیه فرهاد حرکت دستاش را در جهت عقربهی ساعت از ته کیرم به بالا شروع کرد و وقتی به سر کیرم رسید ، فشاری ملایم به قسمت بلوطی شکل سرش را داد ، تا ضربان نرم کیر من را بدرون رقیقترین احساس خود انتقال دهد و من گرمای کف دست اورا ، تا لپهای ،کون، ام احساس کردم . بعد بر عکس چرخش عقربهی ساعت حلقهی دستاش را تا ته کیرم ادامه داد . این حرکت را چند بار، در حالیکه تخمهایم را با دست دیگرش بازی میداد و گاهی به آهستهگی ، آنها را میکشید ، تکرار کرد . من داشتم به اوج میرسیدم ؛ نرگس از نگاهم و رنگ صورتم و فرهاد از رگهای کیرم و حرکت تخمهایم آن را میدیدند و احساس میکردند . وقتی فرهاد به ته کیرم رسید با فشاری ملایم ، حلقهی دستاش را همینجا نگهداشت و دو انگشت دست دیگرش را با کمی فاصله بین تخمها و حلقهی ،کون،ام قرار داد . با فشار بسیار ملایم و هوسانگیز سرانگشتانش و فشار لذتبخش حلقهی دستاش به کیر شق شدهام ؛ انفجار آن را به لحظه دلخواه خود و نرگس نگهداشت . هوس ، خواستن وتمنائی که در چشمان نرگس موج میزد ، نشان میداد از وجه مردانهگیی من و وجه زنانهگی و مردانهگیی وجود فرهاد رضایت کامل دارد . سر من را بهآرامی روی زانویاش جابجا کرد و چنان ماهرانه روی یک بالشنرم قرار داد که آرامش من بههیچ وجه تغییر نکرد . روی زمین تا نزدیکی فرهاد سر خورد . کف دستاش را پراز روغن کرد و شیشه را بدست فرهاد داد . پیش از آنکه حلقهی دست فرهاد از ته کیر من آزاد شود ، شفتالوی سر کیرم در نرمی و گرمی کف دست نرگس جا گرفت و حرکت چرخش عقربهای را نرگس در همان جهت به طرف پائین آرام ادامه داد . نرگس با ظرافت هنرمندانهی خود هم نوازش کیر و هم تحریک تخم هایم را در اختیار گرفته بود . حالکه دستهای فرهاد کاملا آزاد بودند ، میتوانستند در اختیارهوسهای کیر خودش قرار بگیرند . فرهاد دست چپ اش را دور دستهی کیر خودش حلقه کرده بود . با سرانگشتان دست راستاش اطراف حلقهی کون, من را نوازش میکرد . با کمی مالش و بازی احساس کردم که ماهیچههای داخلی حلقهی ،کون،ام کاملا کش آمده و نرم و ملین شده اند . خواست ، تمنا و کامجوئیی ،کون،ام دیگر در ارادهی من نبود ، بلکه کاملا آماده بود با ژرفای خودخواسته ، کیر خوش تراش وشق شدهی فرهاد را بدروناش دعوت کند . نرگس در لحظه به لحظهی رسیدن من به اوج لذت ، همراهام بود . چنانکه لذت مرا در وسعت جان من درک و احساس میکرد . دستاش را از تخمهایم آزاد کرد و کنارم دراز کشید . در حالیکه کیرم را با دستاش گرفته بود ، نگاهاش محو شق شدهگیی سرشار از خواهش آن بود ، دست دیگرش را زیر سرم قرار داد . صورتاش را بصورتم چسباند ، به طوری که صدای نفس هایش را میشنیدم . فرهاد همچنان با یک دست حلقهی کونام را به آرامی نوازش میکرد تا به قلهی گرمای خواستن میهماناش برساند ، بادست دیگر نیز کیرش را ماساژ میداد تا شاهد التماسهای دیوانهوارمیزباناش باشد . نرگس همراه با ماساژ استادانهی کیرمن با صدای آهسته نجوا می کرد . صدایش را در قلبم میشنیدم و نه از طریق گوش هایام : 《شاهین ، میدانی که این لحظه ، ! اکنون ! عشقورزی توست ؟ زیبائی را در بیکرانهگیی سکس تجربه کن . به لحظههائی که فرهاد ،کون, ات را نوازش میدهد حساس باش . به کیر ات که من نازش را میکشم ، نگاه کن تا تشنگیی جانات را حس کنی و آنچه را که دلات مایل است انجاماش دهی . لذت ببر! خودت را در لذت ببین تا تشنهگیات را سیراب کنی . شاهین این آزادگی در عشقورزی و لذت دادن ،کون،ات به کیر شق شدهی بحد انفجار و سرشار از هوس و التماس فری است . شاهین ! تو با همهی وجودت سزاوار لذتستانی از زیبائی اندام من و بیکرانهگیی حسهای سکسی من هستی ، و میخواهم اعتراف کنم که بدون اراده و تصمیم ، میل من به نوازشها و تماشای تو ، همچنین دادن هرگونه لذتی بتو ، شادم میکند 》 در همان لحظههائی که صدای نرگس به عمق جانم نقب میزد . سر کیر پرتمنای فرهاد را در آستانهی حلقهی ،کون,ام احساس کردم که با آرامش و حوصلهی شایستهی سکس ؛ در انتظار کمترین حرکت من است که مانند مضراب، تارهای لذتستانی ،کون،ام را بنوازد. در دنیای خیال ، کون ،ام را مانند دایرهی تنگی میدیدم که پرندهی زیبائی در آستاناش دنبال لانه میگردد ، کیر فرهاد همان پرندهی زیبای در انتظار بود که از فراز کل جهان تنها یک نقطه را، جهانخودش میدانست . خزیدن در آن لانه و یکی شدن با آن را یک زایش نو میدید و در انتظار اشارهی من است . من با حرکتی بسیار آرام به آغوش فرهاد ؛ کون ،ام مانند زمین تشنهای که با اشتیاق آب باران را میبلعد سر کیر فرهاد را بدرون خود فرو برد . شفتالوی نرم و تیز کیر را در حلقهی ،کون،ام گرفتم و آرام نگهاش داشتم . همهی حسهای شناخته و ناشناختهام در کوتاهترین زمان ممکن ( چشم بهم زدنی ) به سر کیر فرهاد در ،کون،ام متمرکز شد ، حتی ریتم ضرباناش را در مییافتم . اکنون آن نقطههای دیوانه کنندهی فاصلهی میان سر کیر با بدنهاش ( اولین بند بعداز کلاهک ) که حساسیت کلیتوریس ،ک س، را دارد در اختیار حلقهی ,کون, من قرارداشت . شدت اشتیاق کیر و حلقهی آرام و نرم ،کون، من دور آن نقطهی حساس آن و فریادهای مستانه ی ( آ خ خ خ ،،آ آ ه ه ه وا ا ا ی ی ی) فرهاد لذتی به جانام سرازیر کرد که اگر پر داشتم ازشادی و لذت پرواز میکردم . نرگس سر کیر فرهاد را درون من احساس کرد و به نوازش و ماساژ دادن کیر من بیهیچ سخنی ادامه داد. نرگس ساکت بود تا ، کون ، من از کیر و کیرمن از نوازش دست او تا اوج لذت پرواز کنند . من دو طعم متفاوت کیر و ،کون، ام را همزمان میچشیدم . تمام عضلات لامبرهای ،کون،ام آزاد ونرم درآغوشگرم فرهاد جای گرفته بود . سر کیر فرهاد را چند لحظه ؛ بی حرکت درون خودم نگهداشتم ، تا لذت گرما و لرزش بیارادیی کیر را در تمام یاختههایهای دیوارهی درون حلقهی ،کون،ام احساس کنم . کپلهایم گرمای صمیمانهی آغوش فرهاد و لذت شهوت این سکس را از رشتههای حسی حلقهی ،کون،ام درمییافتند تا آرامش قبل از قلهی یک ارگاسم را در عمق جانم بیادگار بگدارند . ازجذابیت و شادیی نالههای مستانهی فرهاد در مییافتم که گرمای ،کون،ام تن او را نیز در برگرفته است حرارت بدن من و فرهاد مانند روشنائی دو شمع فضای جانمان را فرا گرفته بود و ما در هم آمیخته ، یکی شده بودیم. با چرخش حرکت دست نرگس گرد کیرم ، تمنا ، خواست و سرخوشیی ،کون،ام بیشتر و شدیدتر میشد و از عادت انقباض خود ، طبعیت نمیکرد . این تشنهگیی تمنای ،کون، من ؛ کیر فرهاد را آمادهتر و تشنهتر از پیَش ؛ در اختیار ،کون،ام قرار میداد . هردوی ما در اوج پرواز لذت بودیم . فرهاد با فشار سرانگشتاناش در لپهای ،کون،ام همراه با گفتن 《 شاهین ؛ کیر من دارد آتش میگیرد بکن اش بکن بکن اش ،،،
تشنگیی ،کون،ات شهد جان من را از کیر ام میخواهد 》 من را از خود بیخودم میکرد و حلقهی ،کون،ام با انقباض و انبساط ارادیی نیرومند اش با شفتالوی کیر فرهاد بازی را ادامه میداد . نرگس برای جلوگیری فوارهی آب من ته کیرم را کمی محکمتر بیحرکت نگهداشته بود . فرهاد هم که تخمهایام را نوازش میداد با هنرمندی ، آنهارا آرام بطرف بالا حرکت میداد . دست دیگرش را دور قسمت بیرونی کیر خود حلقه کرده فشار میداد . هر دو کیر پاشیدن آبشان را به اشارهی نرگس ذخیره میکردند . بعداز چند ثانیه که ضربان کیرم در کف نرگس آرام گرفت . دلم به یک حرکت ملایم دیگر باسنام در آغوش فرهاد لکزد و با یک فشار بسیار خفیف دیگر ، بند دوم کیر را هم بدرون ،کون،ام آوردم صدای فرهاد را از عمق جانش شنیدم : 《 ؛ آخ آخ آخ آرارا م م م ترا خدا شا هین …آ را م تر.. 》 کاندوم چنان نرم و با سلیقه روی کیر فرهاد نشسته بود که ،کون،ام نه بار اول و نه اینبار آن را هرگز احساس نکرد. نرگس که سرش را رو سینهی من گذاشته بود ، شق شدهگیی کیرم را در حلقهی دستاش تمآشا میکرد . برای تکمیل لذت ،کون،ام ، کیرم را نیز با هنرمندیی زیبای خود ماساژ میداد و تمنای دیوانه کنندهی ،کون،ام را بیشتر و بیشتر میکرد. سرانگشتان فرهاد را دور حلقه ،کون،ام احساس کردم که قسمت بیرونیی کیرش را با روغن ماساژ با ظرافت نوازش میدهد تا برای تمایل ،کون، من آمادهتر باشد. عمق دقت در سکس ، ژرفای اشتیاق در چشمان فرهاد ،کون،ام را حشریتر و هوسبازتر میکرد .. من درک شدنم را در نگاه نرگس و فرهاد میدیدم و این با ارزشترین هدیهی ،کون،دادن من بود . این هدیه در شادیهای من خاطرهای شد ماندگار . با حرکت چرخشیی دست نرگس به طرف ته کیرم ؛ با یک حرکت آهستهی دیگر باسنام را به آغوش فرهاد کمی بیشتر و کمی محکمتر از دو دفعه پیش فشار دادم ، با شنیدن نالههای بیاراده و از تهدل فرهاد ؛ بند سوم کیر برآشفته از هوس او را حریصانه به درون ،کون،ام فرو کردم . این بار فرهاد دیوانهتر از دو بند پیشین دستهایش را باز کرد مثل اینکه میخواهد هستی را در آغوش بگیرد ،
جیغ زد: 《 وای ی ی ی بکن بکن بکن بکن که دنیا را بمن دادی .》 از داشتن کیر خوشتراش فرهاد در ،کون،ام بسیار شاد بودم ، شادی آمیخته با لذت و هوس نا آشنا . احساس فراتر از شادی داشتم وقتی صدای ملتمسانهی 《بکن ،،بکن..... 》 فرهاد را میشنیدم . فقط ،کون،ام نبود که در اوج لذت کیر فرهاد بود . لذتی بود دوچندان که از حجم تمام تنم لبریز میشد : لذت میبردم ، لذتی بیشتر میبردم که میدیدم فرهاد چه لذتی میبرد. من بودم که به اوج کامخواهیی او جلوهی بیرونی میدادم . من بودم که نبض رگهای کیر فرهاد را با تپشهای قلبام همسان میکردم . □□□□ اوج نرگس به نفس، نفس افتادنم را دید . صورتاش را محکم به لپ صورتم چسباند . درحالیکه کیرم را با اشتیاق تمام ماساژ میداد گفت . 《لذت ببرشاهین؛ فرهاد در اوج اوج است .》 من با آخرین حرکتم همراه با صدای( آآااااخ وای ی بکن بکن ) فرهاد شنیدم که چگونه با تمام وجود میلرزید
و میگفت (رسیدم ؛ رسید م ؛ رسی د م ؛؛؛؛؛؛؛ ) میخواستم ،کون،ام کیر فرهاد را ماساژ دهد و درون خودش به قلهی انفجار آتشفشاناش برساند . همانطور که او کیر من را چندین بار امروز به حد انفجار رساند ه و با هنرنمائی زیبائی ؛ آن را به لحظهی دلخواه خود ذخیره
کرده بود . اما نرگس میخواست فرهاد جدارههای درونی حلقهی ،کون،ام را با کیرش ماساژ دهد . نرگس مارا باز چند ثانیهای بدون هیچ حرکتی آرام نگهداشت که آبها از آسیاب بیفتد . فرهاد پائین کمرم را از دوطرف باسنام در کف دستهای گرم و مطمئن خود گرفت . بطوری که همه عضلات لامبر هایم ؛ حلقهی ،کون،ام حتی درون ،کون،ام در آرامش کامل ؛ میخواستند در آغوش فرهاد همیشههای بیپایانی را تجربه کنند. همزمان فرهاد با آهستگی ملایم حرکت باسن خود؛ کیرش را بالا و پائین ، عقب و جلو میبرد تا همهی نقطههای درون ، کون،ام و جدارههای درونیاش را نیز ماشاژ دهد. نمی دانم اگر نرگس من را با تمام زنانهگیاش بغل نمیکرد من چگونه این لذت را تحمل میکردم ؟
دریک همزمانی ؛ دو لذت متفاوت کیر و ،کون، در جانم جریان داشت . باسنام در کف دستهای فرهاد بود . تمام نیروی من به حرکت کیر فرهاد در ،کون،ام متمرکز شده بود . فرهاد کیرش را بسیار ملایم و آرام به طرف بالا یعنی دقیقا نقطههای درونی زیر نافم حرکت میداد . رسید به آنجا که میخواست برسد . فندق درون ،کون، من ( نقطه G.A )
فرهاد همانطور که نقطههای حساس سطحیی تنم را میشناخت ؛ بیشتر از آن جدارههای سکسی درون حلقهی ،کون،ام را هم پیدا کرده و شناخته بود . با یک فشاربسیار ملایم نوازشوار کیرفرهاد؛
لرزش یک لذت تازه، برای اولین بار در عمرم ، تمام سلولهای تنم را فرا گرفت . ،کون، من بدون اراده برای کامجوئیی کیر فرهاد لپهایش را هرچه بیشتر بدور ته کیرفرهاد میچسباند. بی اختیار داد زدم که 《با زهم باز ؛؛ز؛؛؛؛ با زهم ترا خد ا ترا ا ا ؛؛؛؛؛خ دا یک ب ا ر ؛؛د یگر؛؛؛؛؛ یک بار ر دی ی گ ر ،،، نرگس جا ن ؛؛ ترا خدا بگو یکبار دیگر هم بکند سوخ خ تم م م م 》 آن چنانکه تمام فضای اطاق با لذت عاشقانههای سکس و جیغهای ارگاسم من و فرهاد پر شد. نرگس دستهی کیرم را کمی محکمتر فشار داد . من را آتشواربغل گرفت تا زنانهگی جان من را همآغوش مردانهگیی جان خودش کند . با نرمترین و بمترین صدا درگوشم زمزمه کرد 《شاهین جانم ؛؛ آرام باش
فرهاد ، همان اندازه که چوچولهی من و نقطه اوج ، ک س ، (نقطه A.G ) من را میشناسد و نوازش میدهد اکنون فندق ،، نقطه G ،، ،کون، ترا نیز شناخت تا دلت بخواهد میتوانی رو سینهی من آرام بگیری . فری ، تا انتهای تمنای ،کون،ات با ناز و نوازشترا خواهد کرد . فری اکنون تنیده در جان توست . پاهایت را دور کمرش قفلکن که تمام کمال او را در آغوشات داشته باشی و زیباترین لذت گائیده شدن با
با ،کون،را بهکیرش بدهی 》 بطرف کیرمن خم شد و به فرهاد اشاره کرد که
《 آن نقطه را بیشتر با نوازشهای کیرخود آشنا کند. هوس و کامجوئیی کیرش را نیز به آن نقطه نشان دهد تا همدیگر را درک کنند و همدیگر را بهتر بشناسند 》 . با زمزمهئ پر از هوس در رنگ صدایش میگفت 《 شاهین ' کیر فری با زنانهگی درون تو عشق میورزد . امروز کیر فری دلبر مشترک من و تو شد . شما هر دو به اوج و انفجار نزدیک شدید .》 سر کیر من را گرفت تو دهناش و با دستاش از ته کیرم به بالا ماساژ داد همان چرخش عقربهای ، ولی با سرعت کمی بیشتر. با شنیدن صدای ( آخ خ خ خ آه ه ه ه وای ی ی ی ی فرهاد ) ؛ لحظهای که مهربانیی بارش اسپرم فرهاد را در حلقهی ،کون،ام از شتاب جریان آتشفشان کیرش ؛ احساس کردم . فوران آب منهم از درونیترین نقطههای وجودم شروع شد. نرگس همزمان با من شتاب لرزش فوران من را حس کرد . ولی حلقهی دستاش را در دستهی کیرم کمی سفت تر نگهداشت . سر کیرم را با لبهایش به سقف دهناش فشار داده آخرین قطرهی آب شفاف کیرم را مکید . تا شتاب فوران اسپرم هایام را زیر کف دستاش در شقی و رگهای کیرم احساس کرد . بسرعت حلقهی دستاش را باز کرد . همزمان با همان سرعت سر کیرم را نیز از دهناش آزاد کرد. انفجار آتشفشان اسپرمام تا اوج سی سی وپنج سانتیمتری فواره زد . نرگس با هدایت دستهی کیرم اول روی ناف فرهاد و بعد دور ناف خودم را خیس خیس کرد . آخرین قطرههای اسپرمام باریکه مانندی از عمودیی کیرم به پائین جاری میشدند . نرگس برای زیبائیی حسن خطام ؛ کیرم را با آن قطره ها نرم نرمک ماساژ داد. من گرمای اسپرم خودم را بیرون نافم و گرمای اسپرم فرهاد را درون نافم با تمام وجوداحساس میکردم . □□□□ فرود همهی حسهای موجود در اندام من اوج یک سکس همراه با ارگاسم و انزال فراموش نشدنی تجربه کردند و مانند آینه تمام لحظههایش را بازتاب دادند . ما چنان در نگاه همدیگر غرق بودیم که زمان فراموشمان شده بود. . . رازگونهگی فرود این اوج ، من را بیشتر مشتاق تکرار آن میکرد . نرگس سر من را وسط پستانهایش گرفته بود. و من فرود ارگاسم و انزالام را از عطر پراکندهی سینهی او تنفس میکردم . فرهاد مانند نسیم پگاه تابستان تنم را نوازش کرد و هر دو روی سینهی نرگس آرام گرفتیم . ضربان قلبمان بیاختیار آرام ، آرام به ریتم طبیعی خود بر میگشت . ما ، مادینهگی و نرینهگیهای تنهایمان را درک کرده بودیم ، بگمان من شادی در نگاه و فروزانیی چشمان نرگس نیز از همان درک شدنهایمان بهمدیگر بود . من و فرهاد ، شدت ارگاسم ، علاقهمندیها و تن خواستههایمان را بی صدا ستایش میکردیم . ما یک همآغوشی و سکسی داشتیم که در آسمان صمیمیترین لحظههای من ستارهای خواهد شد ، اشتیاق قلبیام به تکرار دوبارهی چنین تجربهای ، حتی در فرود ، فرو ننشسته ، که شعلهورتر هم هست . دست نرگس را گرفتم و آهسته روی لبهایم نگهداشتم و بیصدا با تمام وجود بوسیدم ،
او که محو تماشای فرونشینیی ارگآسم و انزال ما بود ، با آهستهترین صدای مهربان و عاشقانه نجوا کرد 《شاهین ، لذت فرودتان کمتر از لذت اوجتان نبود ، همه چیز آنطورکه خواستی پیشرفت ؟ 》 سرخوشانه با بم ترین صدا جواب دادم 《 بلی ، بلی نرگس جان ، بسیار زیباتر از آنچه که بتوانم تصوراش را بکنم
فرهاد شدیدترین و قویترین ارگاسمی که تا به حال داشتم را بمن هدیه داد 》 نرگس با همان صدای سکسی با شادمانهگی آرامش خود ادامه داد 《 شاهین اوج ارگاسم تو بسیار دوست داشتنی و نشاطانگیز بود ، اما آرامش و گرمای فرود ارگاسمات نیز
روی سینهام بیاندازه زیبا و هوسانگیز است ، من روزی با تمام اشتیاق ، تنام را تسلیم تو خواهم کرد
و حتی برای تماشای این فرود دلانگیز ، ترا تا ارتفاعات قلهی ارگاسمام هدایت خواهم کرد ،
سکس را با عشق درهم خواهم آمیخت ، با تو 》 دست نرگس را آهسته روی لِبانم نگهداشتم و بیصدا دوباره با تمام وجود بوسیدم و با کمترين صدا گفتم ! 《 نرگس ، عزیزم از امروز هیچ بعیدی بین تن من با تو و فرهاد وجود ندارد ،
همه چیز در جهان وجود من به شما آزاد است .
لطافت گرمای امروز آغوش تو در جان من زنده خواهد ماند .
عشقبازی باتو تکاملی در همآغوشی و تمناهای هوسبازی من با یاسمین خواهد شد .
همراهی و همسوئیی عشقبازیهای من و یاسمین دو ماه دیگر دو بهاره خواهد شد ، 》 نیلوفرانه در اندام نرگس پیچیده بودم ، جهان فانتزیام را با صدا ، اما بسیار آرام گذر میکردم .
《نرگس جان ! یاسمین تصویر شاعرانهی لطافت عشقبازیست ،
من بیصبرانه در نتظار آن دمم که شادی آشنائیی تو و فرهاد را در تلاقی نگاه او بهبینم
و این مهمترین حقیقت و واقعیت جهان من خواهد شد .
نرگس جان ! یاس الههی رویاهاست ،
تو میتوانی تمام لحظههای شبانه روز گلهای هوس ، شهوت و عشق را از لبان او بچینی
و هرگز در لذتاش تکرار حس نکنی . نرگس جانم ، سکس در گسترهی عشق برای من دلانگیزترین خواستنهاست ،
هنگامیکه دریا از شهوت اندام تو خیس شد ، من مانند آتشی بر روی آب ، طغیان آتشفشان بالاترین هوسها را به دریای ارگاسم تو هدیه خواهم کرد . من امروز در آغوش تو با فرهاد سکسی را تجربه کردم که واژه واقعا مظروف بسیار تنگی برای آن است ،
و سه تا یادگار از شما دارم که مانند یک هدیهی بسیار با ارزش به یاسمین تعریف خواهم کرد ،
جای فرهاد و تو خالی که شکوه شادی را در ژرفای چشمان یاسمین من به بینید .》
هدیهی امروزمن ،بمن،
۱
لذت زیستن در جهان نا تفکیک عینی و ذهنی . آزاد از مرزبندیها و محدودیتها .
۲
جسارت بودن آنگونهکه درآن لحظه هستم و بازنمائیی دلخواستهی آن از خودم .
۳
حضور تو و فرهاد در شادیی همیشههای جانودل من جاری خواهد شد.
اين اثر کوتاه تجربهی زیستیی من در بتن زمان بود ،
در فضائیکه آزادی و آزادهگی را در عطر پراکندهی
تنهای '' فرهاد و نرگس ''
تنفس کردم و آن ، یکی از انگیزشهای شهوتانگیز من خواهد ماند.
Comments