از رابطهی ضربدر(۱)
(یک نوع رابطهی جنسی توافقی است.
بر اساس این رابطه زن و شوهر (يا دو شريک جنسی) باهم بهتوافق مـیرسند
بینهانگرایی با زوج ديگری همآغوشی داشته باشـند)
پنجره در انتظار باران
یکی از اولین دیدارهایمان پشتسر ملاقات جشن تولد من درهتل است
که سارنگ با ظرافت بینظیر خود، یک دورهمیِ سپاسگزاری از دعوت ما
در خانهی نُقلیشان ترتیب داده است.
در لحظهی خوش آمدگوئی
من شیفتهی انبوه گیسوان قهوهایِ سارنگ شدم
با چشمان شفّاف و درشت عسلی
در یک پیراهن بنفش متمایل به آبیِ بالایِ زانو،
که زیبائی و عشوهگریِ خیرهکنندهای دارد
هنگام روبوسی
بسیار نجواگونه آرام با سرشت زیبای زنانهگی بهگوشم زمزمه کرد
(لحظههای آن شب در همیشههای من زنده اند
مِهر الههوار تو عشق را و در آغوش سینا عشقبازی را بسیار زیباتر
از آنچه که تصّور میکردم، بهمن یاد داد
دلم میخواهد اعتراف کنم
سمیرا، من بهاندازهی فانتزیهایم، وفادار تو ام
خیلی خوش آمدی
همیشه از دیدارت لذت میبرم)
چنان جذب رنگ صدایش و اغواگریهای زنانهاش و لطافت الهامِ
عشقی که در هریک از کلمههایش جریان داشت،
شدم
که خواستم لبانش را دایرهی لبانم بگیرم
و طعم عاشقانهی نفسهایش را بهژرفای جانم بکشم
اما مجال نشد
کیا با شخصیت جدّی، مهربان و سلطه جویِ منحصر بفردش
مرا از آغوش سارنگ بهدایرهی بازوانش دعوت کرد
و در آغوش مطمئن و دلفریبش گرفت
چشمانش خیره بهنگاهم صدای نرم آمیخته با هیجانش، گوشم را نواخت
(بسیار خوش آمدی سمیرا، شادم از دیدنت)
این خوشآمد گوئیِ کیا برایم بیش از آغاز یک همآغوشی، شهوتانگیز بود
سارنگ با سینا دست بگردن همدیگر، من در آغوش کیا
وارد سالن پذیرائی شدیم
شعلههای آرام شومینه آوازخوان عصر زیبای ماست
دور یک میز مرمر دایرهای روی صندلیهای راحت کنار شومینه
که سارنگ و کیا در نظر گرفته بودند نشستهایم
ترنّم یک موزیک آرام اروتیک فضای اتاق را فرا میگرفت
هوا پُر از عطر مستکنندهی دلبری و تحریککنندهی دلدادهگی است
من با چشمان باز رویا میبینم
رویائی که رنگ تازهگی را
نه در گذشته، نه در آینده بلکه در لحظههای بیمانندِ ،اکنون، حفظ میکند
لذت معشوقبودنم را در عشق شورمندانهی سینا با تمام وجود احساس میکنم
او واقعا عاشق من است و من خودم را معشوق گرم، زیبا و برازندهی عشق او
و بالاتر از اینها ستایشگر عشق میدانم
و قدردان عشق سینا،
بنظرم دوستداشتن و دوستداشتهشدن تنها نیکبختیِ انسان است
آرزو میکردم
یا
بهتر است بگویم
میخواهم
یا بگویم
دوست دارم
کاش کیا سزاواریِ عشق را، معشوقشدن را داشته باشد
که من بتوانم عاشقاش باشم
لحطههایم پُراز لذت معشوقیِ سینا میگذرند
میخواهم قلبم بهتپشهای عاشقشدن نیز آشنا شود
واقعا خیلی دوست دارم عاشق باشم
در همیشههایم خواستهام و آرزویَم از سهم زندهگی، عاشق شدن بود
صدای کیا من را از درونم بهدور آن میز مرمر کشاند
که دیدم هر کس لیوان شراب خوشآمدگوئی را دست گرفته در انتظار من اند
سارنگ اجازهی اولین سلامتی را با احترام بسیار از هر سهتامان خواست
و با عشوهگریِ دلبرانهای ادامه داد
(بخوریم بهسلامتی قلبهایمان
که شایستهی عاشقشدن و معشوقشدن اند،
بسیاربسیار خوش آمدید)
حرف دل من را زد
گوئی یک نیاز
یا
یک آرزو
در آن لحظهی معیّن، جریان قلب من و سارنگ بود
در تلاقیِ چشمانمان لیوانها را بالا بردیم
و من در نگاه کیا الههای را دیدم که دلم را لرزاند
و چیزی درقلبم دگرگون شد و احساس آسودهگی کردم
همزمان بیاراده چنین تپیدنی را به قلب سارنگ آرزو کردم
که عاشق سینا باشد
تا با شور سوزان عشق، سینا را در آغوش بگیرد
آرزو کردم ضربان تپندهی قلب سارنگ را از عشق سینا بشنوم
سینا همیشههای خود را عاشقانه گذرانده
دوست دارم که مزه و لذت معشوق شدن بهسارنگ را نیز تجربه کند و بشناسد
و با او معشوقانه روزگار بگذراند
که اگر باشد،
سینا برای سارنگ، کیا و من جهان زیبا و دلپذیری خواهد ساخت
اطمینان دارم که سارنگ را هم یکی از دیوانهترین دلداران دنیا میکند
سارنگ الههی زیبائیست، تندیس عشق نیز خواهد شد
عاشق شدن در برازندهگیهای سارنگ هست و قدر معشوق خود را نیز میداند
میدانم که محبوباش را شاد نگه میدارد
سارنگ میداند
تنها ستایش معشوق، میتواند عاشق را در لحظهی ، اکنون، داشته باشد
من این را در همان نخستین دیدارمان در هتل
که بسویَم آمد
و اغواگرانه و مهرانگیز از من پرسید
(میتوانم یکبار ترا ببوسم؟)
فهمیده بودم
منهم بیش از کمالِمیل موافقت کردم
و با پیشرفت لحظههای آن شب احساسم شفافتر و ژرفتر شد
امشب نیز از شیوهی تزئین این آشیانهی عشق، کاملا یقین کردم
که سارنگ و من عاشقان برازندهای به سینا و کیا خواهیم شد
خوش بهحالشان،
هر دو عاشق شدن را میدانند
ولی احساس معشوق بودن را شاید بهندرت با دیگران شریک شده باشند
اطمینان دارم که در بستر آشنائی، رمزهای وجودشان را بیشتر کشف خواهیم کرد
در راز و نیاز با خودم بودم
که صدای گرم سینا را شنیدم لیوان بدست
میخواهد آرزوی قلبیِ خود را در یک جملهی سلامتیِ بهواژه بریزد
( بهسلامتی و قدردانیِ لحظههای عاشقانهای که بههمدیگر هدیه میکنیم)
لیوان دوم را گویا با تشنهگیِ زیباتری میخواستیم
چه گوارا و هوسناک است این شراب، هنگامی که با صدای
عاشقان و معشوقان در میآمیزد
سینا ادامه داد
( عزیزان من
انحصار عشق
در تغییر پذیرترین وجه وجود تغییرپذیر ما،
شکست خورده است
ولی عشق
ژرفتر از آن است که تغییر پذیرد
عشق هرگز راهش را گم نمیکند
و عشق ماه است، در قفس جا نمیگیرد
ما با تکیه به عظمت عشق
به مقررات جامعهی کهن طغیان کردهایم
بهاحترام ریاکارانهیِ سالارِ سنت، پشت میکنیم
هیچ انسانی را مالک و صاحب انسان دیگر نمیدانیم
دلسپاری و دلداری
عاشقومعشوقوار زندهگی کردن، یک ارزش است
نه سند مالکیت.
عاشق یا معشوق بودنمان اختیار تسلط ناخواسته به هیچکدام ما نمیدهد
این آزادی و فرهیختهگی
برای تک تک ما و برای آنهایی که دوستشان داریم
بهنیکی بدل میشود.
در این مدت کوتاه گرمای آتشِ آتشدانهایمان را کموبیش شناختهایم
در شعلههای آن، زیبائیهای پنهان وجود همدیگر را کشف میکنیم
واقعیت در رابطهی ما، عشق است
و شادی را اولین اُولویّت در همسوئیمان قرار میدهیم )
وقتی سارنگ لیوان بعدی را سِرو کرد
کیا مایل بود خانه را بما نشان دهد
سینا مشغول صحبت با سارنگ بود
که من موافقت کردم
کیا و من لیوان بدست بلند شدیم
چه شگفتاگیز است دورنمای تابلوها بهدیوارهای این آشیانه
با سلیقهی خاصّی انتخاب شده اند
که بیننده تازهگیِ زیبائی را درک میکند
حتی بسته بهذوق هنریَش در قلب خود لمس میکند
که هیچ چیز برتر از زیبائی نیست
یکی از تابلوها الهامبخش رویاهای من شد
و تاثیر بیادماندنی در حس زیبائی شناسیِ من گذاشت
مرد خوشترکیبی مانند الههی عشق با رضایت گرم
بین دو تن عریان بهپشت دراز کشیده
و آن دو در طرف راست و چپ او دَمَر خوابیده اند
زیباترین و مناسبترین زاویه برای عکسبرداری انتخاب شده است
برای نشان دادن دلپذیریِ رضایت مرد وسط خوابیده
و زیبائیِ هوشبرانهی فُرم باسن دوتن دیگر،
واقعا انسان را سِحر میکنند
همهی محدودیتهای محصور کننده فراموشم شد
خودم را میان آن سهتن دیدم
میتوانم بگویم که حتی آرامشی که در اوج هیجانشان داشتهبودند
را احساس کردم
تابلوی دیگری
یک بوسهی مستکننده و دیوانهکنندهایست
از عنچهی پستانی سر بههوا با لبان تشنهی هوس
که سارنگ از یک دوست هدیه گرفتهاست
محو در فضای تصاویر، بیاراده به کیا گفتم
(تابلوها خیلی جذاب اند
بطوری که حالوهوای درونشان را با بیننده تقسیم میکنند
و آنچه که میخواهند مستقیم به بیننده انتقال میدهند)
کیا با یک آرامش خاصّی گفت سمیرا جان
بنظر من
(زیبائی در نگاه است، این چشمان توست که این زیبائیِ سِحرانگیز را
در این تابلوها میبینند با دوستان دیگرمان که معاشرت داریم اکثرشان این
تصاویر را دیدهاند و معمولا با یک جملهی تحسینآمیز احساسشان را
بیان کردهاند
برای من اولین بینندهای هستید که خودتان را در آن تابلوها احساس میکنید
و خودتان را قسمتی از آن سهتن میبینید
دقّت و ژرفای نگاهتان خوشحالم کرد
احساس غرور میکنم که دوستتان دارم
سارنگ و من همیشه شادیم از داشتن شما
و تنها آرزوی مشترکمان نیزخوشباشیِ شما از دوستیِ من و سارنگ است)
جواب به تواضع زیبای کیا را بیشتر از خواستن، میخواستم
کیا جان
(ما هم از بودنِ با شما خوشحالیم و لذت میبریم
اما من امروز خواستم یک احساس دیگری را نیز
با تو درمیان بگذاریم، نقطهای از رازوَرانهگیِ قلبم را
کیاجان،
من ترا بیشتر از دوستی، عاشقانه دوست میدارم
فرق عاشقشدن و دوست داشتن را نیز خلاصهوار بگویم
درست یا نادرست
مشهوراست که چنین میگویند
اگر گُلی را دوست داشتهباشی آن را میچینی و با خودت میبری
اما اگر عاشق گُل باشی آن را از شاخهاش جدا نمیکنی
بلکه گلدانش را آبیاری میکنی تا شاداب نگهاش داری
این یکی از شگفتیهای من
و سرشار از زمینهسازیِ عاشقانه روزهایِ در راه من است
قبل از اینکه سئوالی مطرح باشد
دلم میخواهد بدانید
که همیشه سپاسگزار سارنگام
و به این ستایش و سپاسم از سارنگ، افتخار میکنم
معشوقی چون تو
که درهمیشههایم آرزو داشتم
در بستر عشقبازیهای من قرار داد
سینا عاشق من بوده و هست
منهم معشوق سزاواری به عشق و عاشقیِ اویَم
امروز با زیباترین آرزوهایمان علاقهمندیم
تو و سارنگ را قسمتی از زندهگیِ خودمان بکنیم
معشوقوار زندهگی کردن یک لذتی همراه دارد
که به عشّاق (تو و سینا)کمی نا آشناست چون عاشقانه زندهگی میکنید
من همهی لحظههای شبانهروزم را بهعنوان معشوق،
با عشق سینا پیوند میزنم
و احساس این پیوند را
ستایش معشوق از عاشق خویش میدانم
و این مایهی خوشبختی و شادیِ من و سیناست
سارنگ هم به عشق تو بسیار مغرور است و افتخار میکند
او ازعاشقبودن تو خُشنود، راضی و همیشه شاد است
رابطهی سارنگ با تو یکی از ایدهآلهای من
و پیوند قلبیِ من به سارنگ است
چنانکه خويشتن خودم را در او میبینم
بودن شما در شبانهروزهای ما بهیکی از زیباترین فانتزیهایمان بدل شدهاست
من با سینا حتی در محرمترین لحظههایمان با تو و سارنگ بودن را کنار نمیگذاریم
با شیوهی نوینی مهر میورزیم و عشق میبازیم
من با بودنِ با سارنگ و تو احساس سرمستی میکنم
و از گفتنش به سینا لذت میبرم
و این برای سینا نیز یکی از تحریککنندهترینِ شادیهاست
البته بنظر من این بهمدت زمانی که باهم هستیم بستهگی ندارد
بلکه بهتازهگیِ زیباییهایِ سارنگ وتو وابسته است
یک خواست دیگر که دلم اشتیاق گفتنش را دارد و آن، اینکه
مشتاقم تفاوت میان لذتهای حواسّ
مثل
دوست داشتن،عاشقشدن، معشوق بودن، دلتنگی، رشک….…..
را با تو و سارنگ
البته بعضیها را با تو، بعضی را با سارنگ تجربه کنم و یاد بگیرم
زیبائیِ این تفاوت را
در لذتدهی و لذتستانیِ تو
و لذت بردنم و لذت دادنم بهسارنگ را نیز واضحتر، جانانهتر بفهمم
کیا عزیزم
من و سارنگ دوست داریم لذت عاشق شدن را نیز تجربه کنیم
دلانگیزترین قسمت صحبت من و سارنگ که بعضی وقتها شاید ساعتها ما را
شادمانه مشغول میکند، این است
که ما عاشقِ عاشق شدنیم
کیا محبوبم،
من عاشق تواَم
ترا معشوقوار دوست دارم
شایستهگیِ معشوقیِ تو
ما را چنان نزدیک خواهد کرد که تنخواستههایمان یکی بیشتر نخواهد شد
من با صمیمیت عاشقانهام
زیبائیهایی بتو خواهمداد که هر زیبائی پیراهن عشقام را بهتن دارد
برای بوسیدن لبانت، لبخندی هدیه میکنم
که تمام حسهایم را چشم بسته بهبینی
پژواک خواستههای عاشقت را بیسخنی بشناسی
درشکوفائیِ دلانگیز هرغنچهی باغ آغوشم
تنخواستههای خودت را
همهی هیجاناتم را سرشار از اغواگریهای خودت، بهبینی
لحظههای همآغوشیِ ما رنگ وبوی تازه میگیرند
پیالهی نافم را از لبان تشنهی معشوقم دور نمیکنم
بستر گرمایِ نرم جویبارم رویاهای ترا بنوع دیگری خیس میکنند
زیبائیِ خواستههای ترا مانند پروانه از پیله پرواز میدهم
هنگامی که غنچه غرق شبنم میشود
به اوجِ پُری و غنای عشقبازی، عاشقانه پرواز میکنیم
تپشهای قلبت در شيار رانهایم تراویدن تازهای آغاز میکنند
در ابهام یک تازهگی
در سپدهدم یک تولد دیگر
در باروَریِ یک بلوغ
نشانههای ناشناخته و زیبائیهای تصادفیِ تو
در سکس نخستینمان، در خانهی ما
برای اولینبار یک تحریک لذتبخشی در جویبار لای رانهایم
احساس کردم
یا
شناختم
که هوسهای دیوانهگیِ تو آن را جاری میکرد
کشف این تازهگی،
بیش از نوازشِ عشقبازیِ آن لحظه، لذتبخش و شادیآور بود
شکوفائیِ غنچه و درخشش ستارهام از اشتیاق سوزان تو سرچشمه میگرفت
اندام من در آغوش تو بهبامداد پگاهی مانند شد
که همهی تازهگیهایش زاده شدند
تمنای همهی تنخواستههایم با پژواک حسهای جنون آمیز تو ارضا میشدند
تو شادیهای تدارک ندیده
و بوسههای تصادفی
به عشقورزیام هدیه کردی
که انتظار دیدار بعدی در فانتزیهای من، رنگ عاشقانه گرفت
با آمادهگیِ بیشتر به پذیرش تازههایِ عشقبازی، با معشوقم
در این دوران انتظار، سرودن شعر را نیز بیشتر دوست میدارم
که از زیبائیِ تازهگیهای تو میگویند
شعری که بین دو دیدارمان سرودم
هیچ چیز با رؤیاهای من در تضاد نیست
تبلور رویا در واقعیت هنگامیست
که در آغوش تو درپروازم
با خویشتن خودم یکی میشوم
دوستی
پیرهن عشقبازیِ راستینی به تنهایمان میپوشاند
مانند لحظه،
که تازهگیهایش قابل تکرار نیست
حتی اگر در هشیوارهگیِ آگاه
از سرِشوق آن را احضار کنیم
و بخواهیم جان تازه بهآن ببخشیم
زیر پردهی گیسوانم
نوک پستانهایم تشویقت میکنند
عکس خودت را در چشمانم تماشا کنی
که از عمق جانت من را فرامیخواند
آبستنی از نگاه
یک تابش رویاانگیزِ خواستن
نمناک و خیس
مانند نخستین عشق
افسانهی زندگی
دیوانهگی و شیدائی
رویای هستن در لحظه،
دیدن غنچه در حال شکفتن
شوق رسیدن به ترانهی شاد و استوار
شور و شوق آببازی
که پرندهگان به پرواز درآیند
یکبار بیشتر
یکبار طولانیتر
اوج تنیده
به موجهای درهمِ من و تو
فانتزیها دیگر راز نمانند
آن روز بعداز فرودم با تو
هنگامیکه سارنگ مرا روی سینهاش نوازش میداد،
گفتم
که در آغوش تو مست غرور لذت زنانهگیِ خویشتنم بودم
آن عشقبازی،
کشف آن گوشهی پنهانِ درونم
یکی از زیباترین دلبستهگیهای سکسزیستیِ من بتو شد
هر بوسه مانند یک مژده بهخوشبختیِ تازه، بهشادیِ من افزود
لذت نهفته در فراسوی دانههای باران تو
و فرارسیدنِ بارش آن بههنگام
و رنگینکمان مهآلود
در گرمای نرم جویبار من
نشانی از یگانگیِ عشق و شیفتهگیِ من و تو شد)
کیا با صدائی پوشیده به ابریشم حجب
دقت در انتخاب واژهها گفت
سمیرای عزیزم
(با افتخار معشوقوارهگیِ خود باید اعتراف کنم
من بعداز آن دیدار، روزهائی که قرار دیدار میگذاریم
تمام روز خوشوخرّم چشم بهراه فرارسیدن شامگاهانم
آن روزِ بیاد ماندنیمان برای منهم یک مبدأ تاریخ است
با آن قطعه شعر لطیفی که تارهای قلبم را نواخت،
شعر
هنگامی که پای غنچههای من در میان باشد
گرمای بهاریِ سر انگشتانت
معجزهی چشمهی نوریست
ستودنی
برکه باران را صدا میزند
که
عشق نیازمند لبگشودن و کلام نیست
نیمخند در لبان غنچه ژرفترین معناست
لای پستانهایم شمعی
روشن کردی
که همیشههای دوشیزهگیام
با عشق و وصال بسر میبرند
لای رانهایم ستارهای
چشمک میزند
که تپیدنهای دلی در آن
جا گذاشتهایم
پا بپای من رقصیدنت را عاشقم
همه نقطههای این جغرافیا
به زنانهگیِ من میرسند
لذت لحظه را
در چرخش آرام آن
بهتر میفهمم
مرز گذشته با آینده
برداشته میشود
با نوشیدن صدای تو
در طنین جیغهای من
تکرار روندهگی و آمدنت در این تنگه،
دوام زندهگی
ادامهی حیاتِ این لحظههاست
مانند فرورفتن و برآمدنِ نَفَس
بسوی آینده
نوک پرگار
در آن خلوتکده،
دایرهی فانوس دریا را
روشن میکند
که آتش را در آغوش آب
سوزانتر
بهبینیم
من
و
تو
خودم را بهآن قطعه پیوند زدم
شادیِ دلم تنها در جستجوی شکوفائی و ارضای حسهای تو بود
وفاداری به کامجوئی و رویاهای تو
مستیِ شبانه روزهای بین دو دیدار من اند
تو شوروشوقی را بمن آموختی
که من از عشقبازیِ تو انتظار داشتم
این دو یکی نیستند
ولی در لحظههای اوجمان
تفاوت مانند زمانومکان نا مفهوم شد
موجسواری بدریای سینهات را نشانم دادی
با نگاه آمیخته با شهوت
که پستانهای سر بههوای تو فانوسهای نشانگر ژرفای اوج من بودند
تو در من بودی
من مثل عقاب سرمست از اوج تو
آنچهکه مایهی آرمیدن من در آغوش توست
تفاوت ما است
تو شاعر مسلک، عاشقِ عاشقشدن
و من زیبائیِ معشوق بودن بتو را میبینیم و میپرستم
تو دلداری را میخواهی
و من را دلدادهگی و دلسپاری بتو آسودهگیِ خاطر است،
سمیرا
هیچ کس بخوبیِ من معشوق تو نخواهد شد
بهعاشق دلربایم مهری نثار میکنم
که هیچکس تا امروز مانندش را نکرده
آنچه را که معشوقم سارنگ بمن آموخته
بیشتر از آن را با رنگ و طعم مردانهگیام
تقدیم دلدارم میکنم
سمیرا،
در آغوش تو یافتم آن چه را که جستوجو میکردم
این صمیمیترین و ژرفترین دلخواستهی سارنگ از شب اولین دیدار
جشن تولد توست
امروز ترا نزدیکتر ازهمیشه بهخودم احساس میکنم
لحظههای امروزم بسیار مهربان و پربار اند
چون آمیخته با دلشادی و آزادیِ تو اند
امروز در عشق پیدا کردیم
آنچه را که در تنهائی هرگز نمیتوانستیم بدست بیاوریم
من مأمنی به عشقم و تو تکیهگاه
رویاهای من آئینه شد به فانتزیهای تو)
آرام آرام قدمهایمان به سینا و سارنگ نزدیک شدند
نجوای سینا با سارنگ پیوند عشق میبست
مثل دو سایه در پرتو آفتاب
یگانه بودند
در آغوش همدیگر با نگاههایشان حرف میزدند
سارنگ باور دارد که واژه برای بیان احساس نارسا است
تنها قسمتی از درون و احساس ما را میرساند
زبان حسهای عاشقانه را بهزیبائیِ نگاه نمیتواند بگوید
ولی چشمانِ من آن حسّها را بسیار واضحتر بیان میکنند
(من از خجستهگیِ محبوبم سمیرا، رسیدم بهآنچهکه نیاز داشتم)
کیا بسیار آرام با بمترین رنگ صدایش مهربانانه زمزمه کرد
بی آنکه کوچکترین حرکتی بر فضای اروتیک سارنگ و سینا بدهد
سارنگ چشمانش در نگاه سینا با کرشمه ادامه داد
(بهترین چیز در زندهگی شاد بودن است
اگر با سمیرا بینیاز شدی
پس هر دو شاد هستید
چشمانتان بهاین گواهی میدهند
دلشادیِ من و سینا ییز
بهعنوان مهرباترین ها و نزدکترینهایتان
از شادیِ شماست
شادزی کیا با سمیرا
ادامه داد
امروز سینا هم برای من دوستداشتنیتر از پیش است
بخاطر اینکه عشق بزرگی روزهایمان را مینویسد
و من آن عشق را بیآنکه آلوده به واژه باشد در چشمان او میبینم
این همان جلوهایست که کیا اولینبار بعنوان معشوق خود، در نگاه من دیده بود
در آیندهی نزدیک قلب من سینا را معشوق خود خواهد یافت
چون در طول این مدت کوتاه سینا در شبانه روزهای من حضور داشت
و همهی تنخواسنههایم بیارادهی من روی بهاو میگرفتند
جستوجوی معشوق که تا آن شب دیدار، در قلبم ساکن بود
چشمان سینا آن را بیدار کرده
از ته دل امید وارم که لحطههایم با عاشقی مانند کیا و معشوقی چون سینا
از ابر بهباران دگردیسی یابند
بهتشنهگیِ لبان دوستانم و دوستدارانم
هوای آغوش من بارانیست اکنون
ابر ها را کی صدا کرد؟)
من محو تماشای سرانگشتان مهرانگیز سینا بودم
که چگونه خاطرهی عشقبازیهایش با من را
روی سینهی مرمرین و پستانهای شکوهمند سارنگ بیدار میکند
با تکرار اسم کوچک من هوس در لحظههایشان رنگینتر و پررنگتر میشد
نفسهای سینا مانند آینه،
کامجوئیِ تنانهی سارنگ را بهدانههایِ شبنم لای رانهایش بازتاب میداد
دلربائیِ سارنگ شادیِ شگفتانگیزی به حسّهای زنانهگیِ من میتاباند
احساس کردم طنینِ آوایِ دلانگیزشان همچون تُندری دلم را میلرزاند
جانم در فضای بیکران عشقبازیِ آندو بهپرواز در میآمد
لحظهها چون رویائی بودند بینیاز از همهچیز در شادیِ آرامش،
جیغهای سارنگ گاهی همراه با واژههای بُریده
گاهی با کلماتی که نیمی از آنها(سینا) میان لبانش برجا میماند
گاهی با خنده وکرشمهی مستانهای آمیخته با کامیابی
بر تارهای لطیف احساسم زخمهها میزد
با دیدن شهوانیت زنانهگیِ سارنگ بهعشقورزیِ سینا
درون من نیروئی بهشدت تحریک شد
که جریان رگکرده پستانهای سارنگ را درک میکرد
و با تمام توان تنم میخواستم که طعم عشق را از آنها بمَکَم
خواستنی که در واژه پیدا نمیکنم
سرگشته، دیوانه… شده بودم
بیمهابا مانند موج سرکش بهساحل سینهی کیا حمله بُردم
بازوان او مانند فرشتهگان آسمان با پرستش، در انتظار تنخواستههای من بود
مانند تُندباد هوس، من را در آغوش گرفت
گرمای خیس لبانش الههیِ عشق و شهوتی بود
که اوج ارگاسمهای زنجیرهایِ بیشماری
به معبدِ واژن و غنچهی نوشکفتهی شیارم مژده میداد
بوی تنش از او در فانتزیِ من یک تندیس عشقبازی ساخت
که لبانش تمنامندانه به غنچهی پستانهایم
و سرانگشتان مهربانش به نوازش پستهی لای رانهایم در حرکت بودند
خاستگاه آتشکدهام بهژرفای قلب کیا جریان داشت
که زیبائیِ ارگاسم را در انتظار است
او سرش افراشته در میان پستانهایم
دیدهگانش را به ژرفای چشمان دلدادهاش دوخته بود
اندامم رویای ترانهی عاشقانهای بود
که دلباخته بهساز کیا نواخته میشد
او با تمنّای سیری ناپذیر بهشوق پیروزی، شهد نوک پستانهایم را میچشید
شادمانیِ سکس با نیلبک او گاهی بهتار رانهایم
گاه گودیِ نافم
گاهی بر لبان بیرونی و درونیِ ونوسم، نواخته میشد
آشتیاقِ بیتاب و سیر نشدنیام به آغوش او هر لحظه فراوانتر شعله میکشید
دلم میلرزید که بهبینم و احساس کنم
چگونه
این قلم خوشتراش
لای رانهایم را
بهشعر خواهد سرود؟
گوئی با صدا فکر میکند نرم زمزمهاش را شنیدم
(تشنهگی را در جریان رگکردهی پستانهایت حس کنم
غنچههای باغ اندامت شکوفه میزنند)
تمنای نخستین دیدارمان در احساس کیا ژرفتر و آتشینتر شدهبود
نمیدانم چگونه با دیوانهگیِ دلانگیز، من را روی مبل نشاند
و با همان شوروشوق آتشین، رانهایم را با پرستش، دور گردنش حلقه زد
در حالی که انگشتانش با لبان بیرونیِ نازم بازی میکرد
حشریترین بوسه را بهغنچهی درز شیارم هدیه داد
هوای آغوشم را بهآتش کشید
نسیم تندی بود بر زبانهی آتش
که هوسناکیِ لبان درونیام را به ابرها رساند
گرمای هوس در نفسهایش بر زبانهام رویائی بود
که زبانم را بهسکوت واداشت
سکوتی که آمیخته با خواستن بود
عشق بود
اغواگریِ عاشقانه بود
بازیِ عشق بود
عشقبازی بود
نوک قلم از آبدیدهگی سربلند درآمد
زیباترین اتفاق بهگاهی بود،
که در سکوت دلخواستهی من افتاد
در این صفحه رابطهی ضربدری(۱)
رابطهی ضربدری (۱) در وبلاگ
Коментари