top of page
Didare To

Updated: Dec 13



امشب، ستاره‌ای در فراز پنجره‌

از عشق، سخن می‌گوید

از زیبائی‌های ناشناخته‌یِ دو کبوتر

که آماده‌ی اوج اند

درکف دستان من


همه چیز دیدنی‌تر از شب‌های دیگر است

دور و ‌‌نزدیک دیده نمی‌شود

شباهنگ رقصِ ستاره‌ها با مهتاب را

لای لب‌خند پرده‌ها

می‌بینم

نسیم نگاه تو را در بهار تنم

احساس می‌کنم

کوتاه می‌کند فاصله‌‌ها را


لرزِ تنم، عاشق نوازش‌های تو شده است

پنهان بدارم؟

نمی‌توانم

احساسی از بازیِ عشق 

در سراسر اندامم پراکنده است

غنچه را به‌نوازشِ شاخه 

می‌سپارم

که شادیِ شکفتن‌اش را جشن بگیرند


شکوه دوشیزه‌گی‌‌ام تا نهایت تنانه‌گی

 تحریک‌ام می‌کند

جائی میان لبانم، تَرَک برمی‌دارد

به‌تپش در می‌آید

فرا‌می‌خواند ترا 

با سکوت، درتندیِ نفس‌هایم


 هنگامه‌ی ورود اما

درِ قلبم را چندبار آرام بکوب

صدای رگ‌هایت را بشنوم

 تا به‌بینی در یک اتفاق زیبا 

تشنه‌گیِ غنچه، چه نسبتی با دانه‌‌های شبنم 

 دارند


رهگذر



Recent Posts

See All

آینه

Comentarios


bottom of page