تفاوت جهانبینیی اسطورهای با جهانبینیی علمی
یدالله موقن
مسئلهی اسطوره را اولینبار به آن صورتی که از طریق ترجمة کتابهای «ارنست کاسیرر» مطرح کردم
تا آن موقع در ایران مطرح نشده بود.
البته آقای «داریوش شایگان» در کتاب «بتهای ذهنی و خاطره ازلی » هم از ارنست کاسیرر نام برده بودند
هم از «لوسین لوی-برول»، ولی به نظر من آقای شایگان مطلب را وارونه فهمیده اند
نه قصد کاسیرر تجلیل از اندیشة اسطورهای بوده است و نه قصد «لوسین لوی-برول» تجلیل و تکریم
از ذهنیت ابتدایی، برای هردوی اینها معیارسنجش برای تمایز میان علم و اسطوره
علم غربی است.
یعنی این دو تفکر پیش-علمی را با معیارهای علمی و فیزیک مدرن سنجیدهاند.
آنچه کاسیرر یا «لوسین لوی-برول» میگویند این است که اسطوره یا ذهنیت ابتدایی نوعی شناخت از جهان است
که منطق خاص خودش و مقولات شناختیی خاص خودش را دارد.
و این مقولات متمایز از مقولات علم هستند؛
البته کسانی مثل «امیل دورکم» معتقدند که میان تفکر اسطورهای و تفکر علمی
آن شکافی را که «لوسین لوی-برول» ادعا کرده وجود ندارد.
آیا واقعا ذهن بشر در همهی زمانها و همهی مکانها یکسان است ؟؛
یعنی ذهن انسان غارنشین به همان مقولات شناختی مجهز است که ذهن انسان فرهیختهی قرن بیست و یکمی ؟
بعضیها که رمانتیک هستند میگویند بله
هیچ تفاوتی از لحاظ ساخت ذهن، بین انسان ها در اعصار مختلف وجود ندارد.
چون مارکسیستها فعالیت بیشتری از سایر گروهها در کشورمان داشته اند.
آنچه جامعهی ما با آن آشناست تقسیم تاریخ به دوران کمون اولیه ، بردهداری ، فئودالیته، و سرمایهداری است
ولی آنچه کاسیرر یا لوسین لوی-برول به پیروی از متفکران فرانسوی بهویژه آگوست کنت می گویند
دوره بندی تحول ذهن انسان است
آگوست کنت میگوید: که ذهن انسان
(البته منظور او از انسان در اینجا انسان همهی فرهنگها نیست بلکه انسان اروپای غربی و مرکزی است)
از سه مرحله گذر کرده است:
مرحلهی خداشناختی
مرحلهی متافیزیکی
و مرحلة پوزیتیو یا اثباتی.
در انجمن فلسفیی فرانسه وقتی کتاب «ذهنیت ابتدایی» لوسین لوی-برول منشر شد
طرفداران امیل دورکم، لوسین لوی-برول را مورد انتقاد و حمله قرار دادند که آنچه تو میگویی
همان مرحلهی نخست از مراحل سهگانهی تحول ذهن از نظر آگوست کنت است؛
البته لوسین لوی-برول تحت تاثیر کنت بوده، فلسفه آگوست کنت را درس میداده
و درسگفتارهایش با عنوان « فلسفه آگوست کنت » چاپ شده است.
آنچه کاسیرر میگوید نیز ،در واقع، همان مرحلهی نخست تحول ذهن انسان است.
آیا واقعاً ذهن انسان شرقی و انسان خاورمیانه ای مانند:
مصری، اردنی، مراکشی در چه مرحله از تحول ذهنیست ؟
آیا ذهن یک عرب اهل عربستان با ذهن یک انسان اهل فرانسه یکیست؟
آیا مقولات شناختیشان یکی هستند؟
و آیا میتوانند حرفهای همدیگر را درک کنند؟
آیا تحولی که از زمان رنسانس و روشنگری تا امروز در تفکر ذهن انسان غربی رخ داده
در ذهن انسان خاورمیانهای رخ داده است ؟
نه
اگر ما مطبوعات خودمانرا بررسی کنیم، روزنامههایمان را بنگریم و با روزنامههای
فرانسوی یا انگلیسی مقایسه کنیم، میبینیم مثل این که ما متعلق به دو سیارة مختلفیم
آنان طور دیگری مسائل را تحلیل میکنند و ما طور دیگری.
آیا آنها جهان را وارونه میبینند یا ما وارونه میبینیم؟
انسان خاورمیانهای میگوید غربیها وارونه میبینند
انسان غربی که کمی نسبت به شرقیها فروتنتراست میگوید
به خاطر تفاوت فرهنگیست که جهان را هر کدام از ما متفاوت با دیگری میبیند.
در نظریهی تحول ذهن آگوست کنت مرحلهی اول یا مرحلهی خداشناختی مرحلهایست که کاسیرر مرحلهی اسطورهای میگوید
و لوسین لوی-برول هم مرحله ذهنیت ابتدایی.
در این مرحله، علیت، شخص یا اشخاص هستند؛
یعنی ذهنیت اسطورهای یا ابتدایی برای اینکه جهان را بفهمد باید جهان را زیر سلطه خدایان و شیاطین قرار دهد
جز از این طریق جهان فیزیکی و جهان اجتماعی برایش فهم پذیر نیست.
من در دانشگاه صنعتی صحبت میکنم، شما به عنوان دانشجویان رشتههای مهندسی و علمی
میدانید در علم علیت ، شخص نیست؛ علیت خیلی چیزها میتواند باشد.
، البته اگر « پدیده ب » بعد از «پدیده آ» آمد ما «آ» را علت و«ب » را معلول میگیریم ولی این ادعا هم کاملا درست نیست
نخست باید بهبینیم که در «پدیده آ» چه عواملی وجود دارند
پس نخست باید بیاییم آن را به مؤلفههای سازندهاش تجزیه کنیم.
بعد باید « پدیده ب » را نیز تجزیه کنیم، ممکن است یکی از مولفههای «آ» باعث ایجاد یکی از مولفههای «ب» شده باشد
در این صورت علم میتواند بین این دو پدیده رابطهی علت و معلولی برقرار کند.
درستی این نسبت باید مکررا آزمون شود.
ولی اگر من خواستم از خانه بیرون بیایم و ناگهان عطسه کردم یا به قول عوام صبر آمد
و نایستادم وبعد رفتم زیر ماشین.
ذهنیت اسطورهای علت زیر ماشین رفتنم را این طور تبیین میکند که صبر آمد و صبر نکرد
و رفت زیر ماشین؛
یعنی رابطهی علت و معلولی که ذهنیت اسطورهای ایجاد میکند،
توالی زمانی و مجاورت فضائی میان دو رویداد است؛
البته لوی-برول میگوید توالی زمانی را به آن صورتی که انسان فرهیخته درک میکند
انسان ابتدایی درک نمیکند
پس مشکل ما یکی این است که ما فاقد ابزارهای تفکر تحلیلی هستیم
یعنی ذهن انسان شرقی، قادر به تحلیل و تجزیه نیست.
تنها ابزاری که ذهن اسطورهای یا ابتدایی برای شناخت جهان دارد این است که آن را
به مقدس و غیرمقدس تقسیم میکند
شما به عنوان استاد و دانشجوی رشتههای علمی میدانید چیزی در فضا به عنوان مقدس وجود ندارد
در فضای اقلیدسی از هر نقطه در فضا میتوان در هر جهتی تا بینهایت یک خط مستقیم کشید.
ولی چنین مفهومی از فضا در تفکر اسطورهای معنایی ندارد
و هندسه اقلیدسی که بنیانگذارش اقلیدس بوده یک علم یونانی است
.چنین چیزی در شرق به عنوان علم هندسه مطرح نبوده است
ما میگوییم این مکان مقدس است، پس از مکان مجاور خودش متمایز میشود.
در این مکان، معجزات و چیزهای خارقالعادهای رخ میدهند که در مکان بیرون از آن رخ نمیدهند.
.ما دور این مکان مقدس را حصار میکشیم و برای ورود به آن باید مناسک انجام دهیم
لباس مخصوص بپوشیم، کفش مخصوص به پا کنیم، حتماً طهارت داشته باشیم، بعد میتوانیم وارد آن بشویم.
در اسطوره مکان ساختدار است.
بارگاه خدایان معماری خاص خود را دارد.
اگر برای خدایی بارگاه یا خانه ساختید ساختار این خانه همه جا باید یکی باشد.
مثلا هر هرمی در مصر باستان نمونهی تپهی نخستینی بود که نخستین خدا بر آن ظاهر شده بود.
هر پرستشگاهی محرابی داشت که سطحاش بالا تر از بقیه جا ها بود که نشانگر تپه نخستین بود.
ولی چنین مفهومی از فضا در علم بیمعناست.
هر نقطهای از فضا با هر نقطهی دیگری از فضا متجانس یا همسان است.
در هندسه نمیگوییم این نقطه از آن نقطه متمایز است، این نقطه این خواص را دارد که آن نقطه ندارد.
البته من در چهار چوب هندسهی اقلیدسی حرف میزنم.
علیتی که ما در فیزیک با آن روبهرو هستیم با علیتی که در اسطوره میبینیم خیلی فرق دارد
،زمانی که در اسطوره هست با زمانی که در فیزیک نیوتونی هست خیلی فرق دارد
فضا در اسطوره و در فیزیک خیلی فرق دارند، فضای فیزیک نیوتنی، فضای هندسههی اقلیدسی است
که گالیله مطرح کرده است.
با اینشتاین فضای هندسهی اقلیدسی جای خود را به فضای هندسهی ریمانی میدهد ؛
ولی در اسطوره ما با فضای اقلیدسی یا فضای ریمانی روبرو نیستیم.
میبینیم تفکر اسطورهای کاملا بر جوامع خاورمیانه حاکم است.
زمان در فیزیک نیوتنی و در تاریخ با زمان در اسطوره بسیار تفاوت دارد.
امروز نوروز است، روزی است که گردش جهان و طبیعت از نو آغاز میشود،
در چنین روزی در ایران باستان بایستی پادشاهی تازه به تخت مینشست
بنابراین مراسمی قبل از نوروزبود که شاه باید بهنوعی کنارهگیری کند و مجرمی را بهجای شاه بگذارند
تا موقع تحویل سال او را بکشند
چون با سالی که میمرد، پادشاه هم میمرد.
پادشاه و طبیعت با هم ادغام بودند، از هم جداییناپذیر بودند.
«جیمز فریزر»
کتابی نوشته با عنوان «شاخه زرین» که دربارهی انسانشناسی است و سیزده جلد است
فریزر در زمان حیاتش آن را در یک جلد خلاصه کرد
فریزر معتقد است چون اسرائیل قدیم جزو امپراتوری ایران بوده است
مراسم میر نوروزی به اسرائیل قدیم هم رفته بود
نوروز در راه بود و میر نوروزی میخواستند.
فرمانده رمی اورشلیم میخواست یکی از جنایتکاران را به عنوان میر نوروزی مصلوب کند
خاخامها پافشاری میکنند که عیسیبن مریم را به عنوان میر نوروزی مصلوب کنند.
فریزر میگوید تاج خاری که عیسی بر سر دارد و نیز پنج روزی که او به جواهر فروشیها حمله میکند
و جواهرات را به خیابانها میریزد همه حاکی از آنند که او میر نوروزی بوده است.
میدانیم که کمی پس ازنو روز عید پاک است، یعنی روزیست که عیسی پس از مصلوب شدن به آسمان میرود.
اسطورهی سیاوش و به ویژه اسطوره عشتره نیز همینگونه است
اینان خدایان برزگری هستند.
چون با مرگشان زمستان میمیرد و با زندهشدن مجددشان گیاهان مجددا میرویند
و سال نو یا طبیعت نو پا به عرصهی وجود می گذارد.
.تفکر علمی با گالیلهی ایتالیایی آغاز میشود
او فرزند رنسانس ایتالیاست
آیا ما گالیله داشته ایم ؟ آیا خاورمیانه گالیله داشته است ؟
جنگ میان گالیله و کشیشان یکی از آموزندهترین صفحات تاریخ است
خود پاپ ریاضیدان بود و برای یک ریاضیدان ،خورشید مرکز منظومه شمسی باشد یا زمین، چندان مهم نیست.
آنچه موجب دردسر گالیله میشود، تعریفیست که او از حقیقت ارائه میدهد
میگوید حقیقت در کتاب مقدس نیست، حقیقت در برابر ما ست.
به طبیعت بنگریم تا زبان طبیعت و زبان پدیدههای طبیعی را کشف کنیم.
این زبان، زبان ریاضی است
زبان هندسه است، زبان شکلهای هندسی است.
اینجاست که گالیله مورد تعقیب قرار میگیرد، نه آنچه در کتاب نوشته شده بلکه آنچه در برابرماست مهم است
تعطیلیی علم در غرب به آسانی تعطیلیی علم در شرق نیست.
آنجا علم پایههای فلسفی دارد.
آنجا مجادلات فلسفیی تندی میان دانشمندان، با کشیشان صورت گرفته است
بعد ها کشیشان عقب نشستند
نه اینکه دلشان خواست عقب بنشینند بلکه فشار دستاوردهای علمی بود که آنها را وادار به عقب نشینی کرد.
نیوتن را متهم میکنند که به خدا اعتقاد ندارد، چون پارامتری به نام خدا در فرمول های فیزیک نیست.
هگل میگفت نیوتن اتهایست بوده و فیزیکی بیخدا ساخته است.
از نظر هگل فیزیک نیوتنی اگر غلط نباشد لااقل ناقص است؛ چون مقولهای به نام خدا ندارد.
علم فیزیک یک علم سکولار است.
دیگر علوم نیز به تبعیت از فیزیک سکولار ساخته شدند.
این مرحله را سکولار شدن ذهن غربی میگویند.
از زمان رنسانس به بعد ذهن غربی شروع به سکولار شدن میکند.
اما چنین وضعی در خاور میانه رخ نداده است، آیا در آینده رخ خواهد داد ؟
یعنی ذهن انسان خاور میانهای نیز سکولار میشود ؟
در این خصوص به نظر من قراین کاملا مایوس کننده اند.
مثالی میزنم
موضوع روز فعلا داعش است، تمام آثار هنری که در موزههای موصل بوده اند منهدم شده اند
آیا واقعاً داعشیها دیوانهاند که این کارها را میکنند؟
در اینجا نظریات «ژرژ سورل» که من در مقدمه بر ترجمهام از کتاب کاسیرر
« فلسفه صورتهای سمبلیک اندیشه اسطورهای »
آورده ام به کار میآیند
ژرژ سورل هم مارکسیست بود و هم فاشیست، هم به لنین ارج مینهاد و او را ستایش میکرد و هم موسولینی را
اصلاً موسولینی خود را مرید ژرژ سورل میدانست.
بعضیها اعتراض میکنند که مگر میشود هم فاشیست بود و هم کمونیست ؟
میگوییم بله
ژرژ سورل نمونه بارز چنین موردی است
کروچه یک فیلسوف ایتالیایی است.
او میگوید که ژرژ سورل بعد از مارکس بزرگترین نظریه پرداز سوسیالیسم است؛
یعنی نقش ژرژ سورل در جنبش سوسیالیسم کم نیست
سورل برای این که جامعهی مدرن یا به قول خودش بورژوایی را از میان ببرد
به اسطوره اعتصاب عمومی متوسل میشود؛
.یعنی کارگران اعتصاب کنند تا باعث ورشکستهگیی بورژوازی شود
بعد که در مییابد چنین چیزی ممکن نیست نسبت به مارکسیسم بدبین میشود
ژرژ سورل میگوید که اسطوره تصویری جادویی است که ذهن را دچار جنون میکند.
اسطوره به ذهن حالتی میبخشد که مثل این است شخص مست و لایعقل شده باشد.
شخصی که دچار توهمات اسطورهای شده باشد حاضر است وضع موجود را
.به هر قیمتی حتی به قیمت از دست دادن جان خود از میان ببرد
.ژرژ سورل میگوید که نقش اسطوره در تحولات سیاسی - اجتماعی خیلی زیاد است
یک گروه میتواند با اعتقاد به یک اسطوره متشکل شود و برای تحقق آن اسطوره بجنگد و
وضع موجود را بیآنکه بهشتی حاضر و آماده داشته باشد که جانشین آن کند بر هم بزند.
.اسطوره میتواند بر ذهن کسانی چون داعشی ها حاکم باشد
موضوع دیگر این که چرا به انهدام آثار هنری دست میزنند؟
چرا آثاری را که باعث افتخار مردم بینالنهرین است منهدم میکنند؟
این موضوع نیز ما را به تفکر اسطورهای باز میگرداند.
ما میخواهیم آنچه را در خاور میانه میگذرد بفهمیم
بنا براین باید مقولات شناختی داشته باشیم تا به کمک آنها بتوانیم چنین پدیدههایی را بشناسیم و تفسیر کنیم.
مساله این است که یک داعشی از یک مجسمه ،چه مجسمه یکی از خدایان باشد چه مجسمه یکی از پادشاهان
چه برداشتی دارد که منهدماش میکند؟
اسطوره بین تصویر و خود شیء تمایز قائل نمیشود
اساس بتپرستی همین است، وقتی مجسمهای از یک خدا پیش ما باشد
این مجسمه خود آن خداست.
میتوانیم برای رازها و نیازهای خود به آن متوسل شویم.
اما هنر بین تصویر یک شخص با خود آن شخص تمایز قائل است.
هنر این تمایز را درک میکند که تصویر با خود شخص یا با خود شیء یکی نیست.
موضعگیری دین در این خصوص چیست ؟
ادیان گاهی اوقات میان تصویر یک شی با خود آن شی تمایز قائل میشوند و گاهی اوقات تمایز قائل نمیشوند
چون ذهن داعشیها در مرحلهی فرو مرتبهتری از تفکر دینی هست
میان تصویر یا مجسمه یکی از خدایان یا شاهان با خود آنان تمایز قائل نمیشود
بنابراین آنها را بت میداند و وظیفهاش انهدام آنهاست.
میبینیم که تفکر اسطورهای چیزی نیست که مثلا یک مشت فیلسوف وآکادمیسین
،در غرب نشسته باشند و دربارهی آن حرف زده باشند
.تفکر اسطورهای چیزی است که در خاورمیانه آن جنایات عظیم را به بار آورده است
داعشیها دختران ایزدی را میدزدند و میبرند و به آنها تجاوز میکنند، مردها را سر میبرند
چگونه میتوانند چنین جنایاتی را انجام دهند؟
بر اثر جنون اسطوره
.اگر با تفکر اسطورهای آشنا نباشیم تمام این حوادث برای ما در هالهای از ابهام و تاریکی میمانند
،مسیحیان انتظار داشتند پس از پایان هزارهی نخست، مسیح ظهور کند
تمام تئوریهای کلیسا و کتابهای کشیشان بر اساس بازگشت مسیح بود
اما مسیح نیامد.
گفتند پس چکار کنیم؟
گفتند معلوم نیست مسیح کی بیاید.
پس بهتر است کشورهایمان را آباد کنیم که اگر مسیح بازگشت با کشورهای آباد مسیحی مواجه شود
نه کشورهای عقب ماندهی مسیحی.
زمان اسطورهای یکی از مولفههای اساسی تفکر بشر است
امروز روز مقدسی است پس باید تعطیل باشد.
شنبه برای یهودیان مقدس است و تعطیل است.
در این روز آتش روشن نمیکنند و تا امروز این رسم شدیدا اجرا میشود.
ولی در علم این روز مقدس یا این روز معمولی است وجود ندارد، زمان لحظه به لحظه میگذرد.
ساعتها زمان را نشان میدهند.
.اما نه در سال تحویل دچار تحول میشوند و نه در روزهایی که ما مقدس میدانیم
و به این مناسبت جشن میگیریم یا عزاداری میکنیم
پس تفکر اسطورهای چیزی نیست که در هوا باشد
تفکر اسطورهای چیزی است که تاریخ بشر را شکل داده است
و او را از غارها بیرون آورده است.
شما مجسمههایی را که در پترا در دل کوه کندهکاری شده اند یا اهرام مصر را نگاه کنید
اینها را اسطورهها ساخته اند.
آیا انسان مدرن چنین اسطورههایی دارد؟
تا چند سال پیش اسطورهای که با آن روبه رو بودیم اسطورهی کمونیسم بود که با فروپاشی شوروی پیشین از میان رفت
اما اکنون اسطورهای در خاور میانه قد علم کرده که داعشی ها تجسم آنند.
آیا این اسطوره پیروز میشود و خاور میانه غرق در توحش میگردد؟
یا این که خاورمیانه وارد مرحلهی تازهای از تفکر میشود؟
یا این که همچنان درجا خواهد زند؟
.ما، بین ذهنیت خودمان وعینیت تمایزی قائل نمیشویم
ما وقتی میخواهیم یک پدیدهی سیاسی یا اجتماعی را بررسی کنیم
آن ساخت اسطورهای که از دوران پارینهسنگی بر ذهنمان حاکم شده است مداخله میکند.
استاد جامعه شناسیی دانشگاه، در سر کلاس جامعه شناس است
ولی همین که از کلاس بیرون آمد میشود یک انسان معمولی.
اگر از او بپرسید در خاورمیانه چه میگذرد ؟
اگر پوپولیست یا چپ باشد، خواهد گفت توطئه امپریالیست هاست ؛
اگر ملی –مذهبی باشد خواهد گفت استعمار گران نمیگذارند پیشرفت کنیم
ایرانی برای این که جهان را درک کند آن را زیر سلطه شیاطین یا خدایان قرار میدهد.
غرب و استعمار همان نقش شیطان را برایش دارند
برای کمونیستها رهبران کشورهای کمونیستی در مقام خدایان بودند.
جنگ سرد ، جنگ میان نیروهای اهورایی به رهبری شوروی پیشین
و نیروهای اهریمنی به سرکردهگی آمریکا بود.
متاسفانه خیلی از استادان دانشگاهها نه تنها در ایران حتی در غرب نیز همینگونه میاندیشیدند
حتی یورگن هابرماس.
چنین افرادی میان ذهنیت خودشان و عینیت، تمایز قائل نمیشوند
نمیگویندکه ذهنیت ما اینطور میفهمد
ولی شاید اینطور نباشد.
از خود نمیپرسند چه شواهدی داریم برای اینکه چنین تفسیری بکنیم و چنین برداشتی داشته باشیم
میگویند چون چنین چیزی از مخیلهی ما گذر کرده همین است و جز این نیست.
کاسیرر معتقد بود که انسان جانوری سمبل ساز است، برای شناخت جهان زبان را آفریده است
زبان میان ما و طبیعت و جامعه حائل می شود
ما به وساطت زبان است که جهان را میشناسیم.
اگر زبان وجود نداشت آیا میتوانستیم اشیا را آنگونه که اکنون تشخیص میدهیم تشخیص بدهیم؟
پس یکی از راههای شناخت ما از جهان از طریق زبان است.
اما اینجا مشکلی پیش میآید.
آیا جهانیکه زبان فارسی به ما نشان میدهد با هزاران سال یا لاقل دو هزار واندی سال سابقه
در تفکرعرفانی و دینی که از زمان زروانیان تا کنون ادامه داشته است همان چیزی را به ما نشان میدهد
که زبان انگلیسی به یک انگلیسی زبان؟
کاسیرر ولوی- برول میگویند:
نه
زبان یک نوع جهان بینی و برداشت از جهان را ارائه میدهد.
ما هرچیز زیبایی را به ماه تشبیه میکنیم ولی ماه برای یونانیان معیار اندازه گیری است.
زبان در آغاز سخن گوییی انسان خاصیت جادویی داشته است؛
یعنی انسانهای ابتدایی اعتقاد داشتهاند که زبان وسیلهایست که خدایان در اختیار بشر گذاشتهاند تا او طبیعت را کنترل کند
جادوگر با کمک واژهها میخواهد جهان را زیر سلطه خود در آورد
دین تبعیت از خدایان است
اما جادو سلطه بر خدایان است..
جادو میخواهد بر ارادهی خدایان مسلط شود تا از طریق ارادهی آنان اموری را انجام دهد.
در یک افسانه مصری آمده است که ساحرهی مشهور « ایسیس» ماری را وا میدارد تا «رآ» یکی از خدایان مصری را بگزد
آن خدا زجر میکشد و میگوید به من پاد زهری بده که این زهر خنثی شود،ساحره میگوید
.که تو نامت را به من بگو تا من به تو پاد زهر دهم که از درد خلاصی یابی
خدا مجبور میشود نامش را فاش کند
چرا ساحره نام آن خدا را میخواسته بداند؟
اسطوره میگوید که اگر ساحره نام آن خدا را بداند بر این خدا و نیز بر دیگر خدایان سلطه پیدا میکند.
چرا نام ؟
برای این که قدرت هر خدایی در نامش است نه در خودش.
وقتی که رعد و برق میشد رمیان باستان تصور میکردند که ژوپیتر حرف میزند.
یهودیان معتقد بودند که وقتی رعد و برق میشد یهوه خشمگین است
و آنان به خاک میافتادند و قربانیها نثار یهوه میکردند.
«ایلیاد»
و «ادیسه »کتابهای مقدس یونانیان باستان اند
چرا میگوییم کتابهای اساطیری یونانیان اند؟
اساطیر به این معناست که این اعتقادات، اعتقادات دینی مشرکان اند
چون یونانیان یکتا پرست نبودند پس اعتقادات دینی باستانیشان اساطیر نامیده میشوند.
ولی چه زمانی ایلیاد و ادیسه شکل میگیرند؟
وقتی که یونان با تروا میجنگد
یعنی خدایان در زمانی شکل میگیرند که یک قوم با قوم دشمن خود میجنگد.
خدایان اینجا پا به عرصه وجود میگذارند تا به کمک قوم خود بشتابند.
یهوه خدای یهود با چه کسی میجنگد؟
با خدایان مصری
یهوه نمیگوید من یگانه خدا هستم بلکه میگوید من قویترین خدا هستم.
تورات را بخوانید، یهوه هنوز خدای یگانه نشده است.
هر اسرائیلی که در زمان قدیم از اسرائیل بیرون میآمد حق پرستش یهوه را نداشت.
مگر اینکه مقداری از خاک اسرائیل را با خود همراه میبرد
خود تورات میگوید وقتی شما به میان اقوام دیگر، اقوام بیگانه، می رویدکه آنها خدایان دیگری را میپرستند
برای این که در امان باشید ،خدایان آنان را بپرستید.
ولی اگر میخواهید یهوه را بپرستید باید مقداری از خاک اسرائیل را با خودداشته باشید.
یعنی هر خدایی وابسته به یک محیط جغرافیاییی خاصی بود.
وقتی که بختالنصر به اسراییل حمله و یهودیان را اسیر میکند تا با خود به بابل ببرد از درهها عبور میکند
چون معتقد بود که یهوه خدای طوفان و کوهستان است و ممکن است به سپاهیانش آسیب برساند؛
یعنی حتی بختالنصر معتقد بود که یهوه خداست ولی اعتقاد داشت که خدای بابل قویتراست
ولی با این وصف برای اینکه در امان بماند باید از درهها عبور می کرد
مسائل مربوط به اسطوره چیز هایی نیست که فقط در کتابها باشند.
در کتاب «اسطوره دولت» در بارهی نقش اسطوره در زندگی اجتماعی بشر
و اسطورههای سیاسی، اسطورهی پیشوا، مقدس بودن افرادی مانند هیتلر، موسلینی استالین
برای پیروانشان بحث شده است است
چرا اینها کاریزما داشتند و عدهای آنان را میپرستیدند بررسی شده است
دو کتاب تالیف کردهام یکی :« ارنست کاسیرر : فیلسوف فرهنگ» و دیگری : «لوسین لوی- برول و مساله ذهنیت ها» که
هر دو را دفتر پژوهشهای فرهنگی چاپ کرده است
واعظ، سئوال
آیا از نظر شما وجوداسطوره در زندگی بشر ضروری است یا نه ؟
موقن
البته ژرژ سورل میگوید اسطوره نیرویی ویرانگر است نه نیرویی سازنده ؛
یعنی معتقدان به یک اسطوره میتوانند وضع موجود را به هر قیمتی بهم بزنند
بدون اینکه جایگزین بهتری برای آن داشته باشند
خود لوی- برول معتقد است که دو نهاد مهم کلیسا و کنیسه بقایای ذهنیت ابتدایی هستند
اگر کلیسایی در غرب است یا کنسیهای در غرب هست معلوم است که ذهنیت ابتدایی همچنان زنده است
پس اسطوره زنده است.
مراسم کریسمس هست، که در حقیقت همان یلدا یا تولد خورشید است
چون میترائیسم در میان رمیان رواج مییافت و خیلی از کشاورزان رمی به آیین میترا میپیوستند ؛
کلیسا برای این که میترائیسم را خنثی کند، تولد خورشید یا میترا یا یلدا را تولد عیسیبن مریم قرار داد؛
و گرنه در کتابهایی که در باره عیسیبن مریم قبل از پیدایش کریسمس نوشته شده بودند
تاریخ تولدی برای او ذکر نکرده بودند.
پس تولد عیسی و نیز مرگ و رستاخیز او یا عید پاک متاثر از اسطورههای ایرانی هستند.
.ما ایرانیان از زمان هخامنشیان در ساختن اسطوره، پرورش اسطوره و صدور اسطوره ید طولایی داشته ایم
ایران یکی پر رونق ترین زادگاههای تفکر اسطورهای است
فرهنگهای ایران و اسرائیل دینی هستند و نقطهی مقابل فرهنگ یونانی به شمار میروند
یونان زادگاه فلسفه و علم است و فرهنگاش تقریبا سکولار بوده است.
ولی فرهنگهای ایرانیان، یهودیان، بابلیان، مصریان از آغاز دینی بوده اند و هنوزهم دینی هستند.
سنت دینی فرهنگ ایرانی تاریخچهی چندین هزار ساله دارد و مسئله دیروز و امروز نیست
واعظُ، سئوال
در جایی کاسیرر در کتابش میگوید:
جهان سمبلیک علم وهنر نو آورند، در حالیکه جهان سمبلیک اسطوره محافظهکار و ارتجاعیست، این را توضیح میدهید؟
موقن
گفتم که جهان اسطورهای نوعی شناخت از جهان را ارئه میدهد
ولی اسطوره در ذاتش سلطه جو است
اسطوره نمیگوید من نوعی شناخت از جهان هستم در کنار سایر شناختها
و انواع شیوههای شناخت جهان مانند : زبان و علم یا هنر
بلکه میگوید من یگانه راه درست شناخت جهان هستم؛ من حقیقت مطلق هستم
ادیان همواره با هم میجنگیدند؛ چون اسطورههایشان مدعی بودندکه یگانه حقیقت مطلق اند
ادعای حقیقت مطلق را در اختیار داشتن، منجر به گروههایی مثل داعش میشود
داعشیها مدعیاند که حقیقت مطلق نزد آنهاست و جهان باید از آنان تبعیت کند؛
نه این که آنان معیارهای جهان متمدن را بپذیرند
واعظ سئوال
نظریهی تفکر ابتدایی لوی- برول را میتوان معادل با تفکر اسطورهای ارنست کاسیرر دانست ؟
لوی- برول معتقد است که در جوامع سنتی و ابتدایی امکان و توان اندیشیدن وجود ندارد؛
یعنی سنت توان اندیشیدن را سلب میکند ؛
البته او معتقد است که اندیشیدن به نوعی در جوامع ابتدایی هم وجود دارد؛
اما از چه طریقی؟
از طریق به کار گیری تصاویر محض، نه بهکارگیری مفاهیم انتزاعی ؛
یعنی اگر در تفکر منطقی، اندیشیدن استفاده از مفاهیم اتزاعی و تجربیست
.در تفکر ابتدایی، اندیشیدن استفاده از تصاویر است
موقن
تصاویر اسطورهای عبارتند از جنگ میان نیک و بد، جنگ میان اهورا و اهریمن
برخورد اسطوره با جهان، عاطفی است نه عقلانی
ما احساساتی میشویم برای این که تفکر ما نه علمی بلکه اسطورهای است
بنده درغرب درس خواندهام و کتابهای غربی راهم ترجمه کردهام ولی در عینحال شخصیتم شرقی است
یعنی تفکرم هنوز هم اسطورهای است.
در پایان میخواهم مطلبی را بخوانم که فکر میکنم خواندنش بی فایده نباشد
گفتیم که آگوست کنت معتقد است که ذهن انسان، که البته منظورش انسان اروپایی است
از سه مرحله خداشناسی و متافیزیکی گذر کرده تا رسیده است به مرحله اثباتی یا پوزیتیو
آگوست کنت می گوید:
در جامعهی سنتی تفکر حاکم دینی است، جامعهی خدامدار است، امور جامعه را سنت میگرداند، سنت مقدس است
نقض سنت گناه دانسته میشود، فعالیت حاکم در جامعهی سنتی، نظامی است
نوع حکومت در جوامع سنتی تئوکراتیک است، امور فرهنگی، قضایی، نظامی ، همه در دست کشیشان اند
فعالیت حاکم نظامیست، نظامیان همه کاره اند، منافع به جیب نظامیان میرود
ولی جامعه مدرن قانونمدار و سکولار است
عقلانیت بر آن حاکم است نه سنت و علم بر آن حکم میراند
همه چیز با معیارهای علمی سنجیده میشوند، چیزی مافوق علم وجود ندارد، علم
روی پای خودش استوار ایستاده است
اما انسان ابتدایی چون قوانین فیزیک را نمیشناخت برای تبیین پدیدهها به ارادهی خدایان یا شیاطین متوسل میشد
ولی انسان مدرن چون قوانین فیزیک را میشناسد از طریق قوانین فیزیک جهان را تبیین میکند
در جامعهی سنتی کاهنان و کشیشان همه کاره بودند
ولی در جهان امروز به جای کشیشان، دانشمندان و متخصصان نشسته اند
و به جای نظامیان، کارخانه داران و به قول مارکسیست ها، بورژوازی.
در جامعهی سنتی حکومت تئوکراتیک بود؛
ولی در جامعهی مدرن حکومت دموکراتیک است
جامعهی سنتی دینی بود اما جامعهی مدرن سکولار است
در جامعهی سنتی ، سنت مقدس است. بنابراین نقد سنت کفر است و سزای کفر هم مرگ است
اما جامعهی مدرن بر خرد نقاد متکی است.در مدرنیته، سنت،
نفی سنت است
زیرا مدرنیته همواره خود را نقد و نفی میکند.
متن سخنرانیی یدالله موقن
https://www.mahmag.org/farsi/philostudies.php?itemid=2362
Commentaires