خورشید
بوسه زد
بهخوشهی ستارهگانِ تک،تکِ خواهشهای پاک باختهام
فهمیدم لذت بوسه را
آنگاه
که قطرههایِ باران تشنهگیِ خاک را بوسیدند
در آسمانِ بلوغ دوشیزهگی
به گسترهی رنگینکمان اندامم
اولِ اسم ترا دیدم
ستارهای زاده شد
عریان،
مرا بهگرمای لغزندهی دلباختهگیم بسپار
هیچ آفتابی دلگرمم نکرد
مثل آغوش تو
من
پنجره را بهباران میبخشم،
تو
شانهتر از زلال بازوانت را
بمن
تنهائیهایمان
سرگرم مراقبه
در خلوتسرای آغوشبههم
تا بوسه بر گونهی سکوتِ آرامش بگذاریم
در سکوت بعداز طوفان
آنجا که کمترین عید،
شبنمپوشیِ غنچه است
و
زیباترین ترانه،
بوسه
رهگذر
Comments