بیپروا
دیوانهگیام از برهنهگیِ واژه،
در رنگ صدای توست
همدلیِ غنچه با گلبرگهایش
در شاخ آرزو
شادی را بر لبانم ترانه میسازد
پیرهن واژه پاره میشود در آسودهگیِ لبانم
ترا زمزمه میکنم
همانگونه برهنه
هماگونه بیپروا
عطر نگاهم
تنیدن دلتنگی به شُکُوه تندیسوارهگی ساقه را
نوید کامدهی میبیند
که خاطرههای استواریاش
در قد کشیدنهایش غوطه میخورند
عشق را روی سینهی تو
هوس را در چشمانت میخوانم
نگاهت با همهی حسهای درونم آغوشبهم اند
جهان پر از زیبائیست
رنگ گرما میان بازوانم
صدای خواهش
در شیب آستانهی آبگیر نازکم
موج میزند
لبانم جیغهایم را فراموش نمیکنند،
زیر باران ریز
پیرهن کامدهیام عاشقانه خیس میشود
رهگذر
Comments