top of page
Didare To

Updated: Feb 12

هوشنگ امیراحمدی


هوشنگ امير احمدی

در مصاحبه با انتخاب خبر


دروغگوئی، مظلوم نمائی، قهرمان‌پروری، وضدیت با قدرت

جزئی از فرهنگ سیاسی کشور کورش و داریوش شد


بدلیل استبداد، دشمنی و دروغ،

خصلت‌های دیگری هم درون فرهنگ سیاسی ملت ایران جا باز کردند

که تزویر، ریا، خدعه، بدبینی، بی اعتمادی و تفکر توطئه ازآن جمله اند

در چنین فرهنگی "خود - محق بینی"، بی اعتمادی حتی به "خودی"،

اتهام زدن به غیر، و برخورد دفاعی و واکنشی کردن ، طبیعی می‌شود

در همین‌حال، شرایط مظلومیت، ایرانیان را طالب عدالت کرد و برای بدست آوردن این "حق"،

آنها به "مبارزه" رو آوردند و"برانداز" بی هدف شدند!

این ویژگی همچنین تحمل برای "همزیستی" با دیگران را در آن‌ها کم کرد

و درعوض تفکر "دشمنی" و "دشمن‌تراشی" در آن‌ها زیاد شد.

اما چون ایرانیان جنگجویان خوبی نبودند، در جنگ بیشتر باختند تا بردند

و این باخت‌ها آن‌ها را شاعر و عارف هم کرد!

این باخت‌های تاریخی و مظلومیت ناشی از آن،

باعث رشد "عقده حقارت"، "غرور کاذب و "توهم" در ایرانیان شده است.

ایرانی خودش را بزرگ می‌پندارد و به‌تاریخ خود افتخار می‌کند،

ولی درعین‌حال هم از این‌که به غرب (حتی به شرق) باخته و از آن عقب مانده

احساس حقارت می‌کند،

و برای جبران این احساس، دست آوردهای کاذب سرهم می‌کند و بعد هم توهم برش میدارد

که "چیزمهمی" شده است!

بی‌دلیل نیست که ما کوچک‌ترین دست آورد ایران و ایرانی را بوق و کرنا می‌کنیم

و این در حالی است که ما کم‌ترین نقش را در بوجود آوردن علوم، اختراعات و تمدن جدید داشته ایم.

بیش از 600 سال است که ما دستآورد قابل ملاحظه‌ای را به دنیا عرضه نکرده ایم!

تاریخ ما فردوسی را بوجود آورد که کمی به‌ما در رابطه با عقده‌ی حقارت کمک کند ولی درعوض

ما نژاد پرست و قهرمان‌پرور شدیم و گرفتار غرور کاذب و توهم.

ویژگی دیگر این فرهنگ سیاسی، فقر "علم ، حلم" و رواداری در آن است

و نبودِ

"خرد جمعی".

نتیجتاً، این فرهنگ همه را

"سیاه یا سفید" می‌بیند

و نمی‌تواند رابطه‌ی علت و معلول را درک کند

و قادر به فکر کردن و خواندن "بین خطوط" نیست

و دینامیسم لازم برای بازی درحیطه‌ی استراتژیک خاکستری را ندارد.

این فرهنگ تغییر را نمی‌پسندد وهرچه را هم که تجربه می‌کند بجای کل حقیقت می‌گیرد

و سعی نمی‌کند به‌عمق پدیده‌ها رفته و آن‌ها را از طریق مفاهیم درک کند.

در واقع این فرهنگ عاشق گذشته است

و می‌کوشد آنچه کهنه مینماید را به بهانه حراست از "سنت" حفظ کند.

این ناتوانی در تبدیل گذشته به‌ تاریخ و فراگیری مفهومی از تجربه،

فرهنگ غیرعلمی ایران را ایستا کرده و آنرا در مقابل هر فکر نو و هر گزینه‌ی جدیدی مقاوم می‌کند

خلاقیت و ابداع با این فرهنگ بیگانه اند،

و چون کم حوصله و فاقد حلم هم هست،

آینده‌نگری و برنامه ریزی برای پیشرفت را نیز برنمی‌تابد

وگزینه‌های آن برای تغییرعمدتاً "گذشته‌های طلائی" می‌شوند.

بعلاوه، این فرهنگ در ذات خود دگماتیک، آرمان‌گرا و ایدئولوژیک است

و توان آن برای واقعیت‌نگری و عمل‌گرائی بسیار محدود است.

این فرهنگ احساساتی همچنین بسیار "خود خواه" است و اغراق می‌کند

و ثبات ایدئولوژیک ندارد و هر از چندگاهی به‌رنگی در می‌اید

و برخوردهای تند وغافل گیرنده می‌کند

که نتیجه آن‌ها تراکم بیش از حد اتفاقات "سورپریز" (پیش‌بینی نشده) است .

این ویژگی ها ناشی از این واقعیت است که ایران بدلیل جنگ‌ها و باخت‌ها

اساسا یک کشور کوتاه مدت و بقول آقای دکتر همایون کاتوزیان "کلنگی"است.

کمتر دوره‌ای در تاریخ ایران ثبات سیاسی برای یک مدت طولانی داشته است.

متاسفانه در نتیجه‌ی این بی‌ثباتی‌ی سیاسی و "خود بینی" و "خود پرستی‌ی" ناشی از آن

به‌عنوان یک تاکتیک "صیانت از خود"،

ایرانی تبدیل به انسانی شده است

که قادر نیست منافع یک رابطه‌ی دراز مدت مبتنی براعتماد متقابل را بپذیرد

چون‌که برایش "هیچ چیز دائمی نیست" مگر "دشمن" که فراوان است.

در همین‌حال، فرهنگ سیاسیِ ناسالم ایران بغایت "حداکثرخواه" است

و با حداقل و یا حتی حد متوسط قانع نیست و راه‌حل‌های میانی را با اتهام به"سازشکاری" می‌کوبد!

"یا همه یا هیچ"،

و معمولا هم برای بدست آوردن همه، آن اندک را هم که دارد از د ست میدهد و هیچ گیرش میآید!

تثبیت دست آوردهای گذشته و توفیق تدریجی در تفکر

این فرهنگ انقلابی، "سرنگون‌گر" وغوغاسالار جائی ندارد.

درعوض تا بخواهی اعلامیه و مرثیه برای آنچه از دست داده است می‌نویسد

و پخش می‌کند و برای باخت خود هم همیشه یکی را دارد که او را سرزنش کند

(دولت، فرد و خارجی یا خودی، فرقی نمی‌کند).

این فرهنگ همچنین با اولویت بندی نیازی و زمانی برای رسیدن به‌اهداف سیاسی ، بیگانه است

و شکیبائیِ کافی برای رسیدن به نتیجه‌ی مطلوب را ندارد.

در واقع، این فرهنگ ارجی به‌روند نمی‌نهد و فقط به‌نتیجه اهمیت می‌دهد

و نتیجه را هم فوری بلاواسطه می‌خواهد.

تمامیت‌خواهی و انحصارطلبی از ویژه‌گی‌های دیگر این فرهنگ ناسالم است.

این فرهنگ با فکر و عمل همکاری، همیاری، اتحاد و ائتلاف بیگانه است مگر در مواقع انقلاب و تخریب.

ما ایرانی‌ها برای تخریب معمولا دورهم جمع می‌شویم ولی برای سازندگی نه!

یعنی فرهنگ ما فرهنگ تفریق است و نه جمع!

این فرهنگ همچنین برای پیش‌برد کار خود و ایجاد قدرت و نفوذ از راه‌های

فاسد بی نزاکت ، نظیر رشوه خواری، "پارتی بازی"، و رفیق بازی استفاده میبرد

و نه از رقابت، منطق و علم.

روابط اصل هستند نه ضوابط.


متاسفانه علم‌گریزی این فرهنگ

باعث بی‌اهمیت شدن

به تحقیق و تفحص، دزدی ایده دیگران، و بی اعتنائی به ابداع‌گران

و پیش‌کسوتان فکر و عمل نو می‌شود.

دزدی ایده و عدم اعتراف به فکر بکر و دست آورد دیگران بزرگ‌ترین جنایت در حق علم و عالم است

و دشمن درجه یک پیش‌رفت‌های علمی درهمه‌ی زمینه‌ها منجمله فرهنگ سیاسی.

در فرهنگ‌های سالم، "آپوزیسیون" به‌معنی "مخالف غیر دشمن" است

که در مقابل گزینه‌ی دیگری به‌نام "پوزیسیون" به‌معنیِ "موضع حاکم" قرار می‌گیرد.

فرهنگ ناسالم سیاسیِ ایران مخالف سیاسیِ غیر دشمن را هم دشمن می‌پندارد و نه رقیب.

اما چون این فرهنگ فاقد یک بینش دراز مدت است، و دوست و دشمن هم پدیده‌های گذرا هستند.

بنابراین، وفاداری، خدمت، وخیانت هم بهمان اندازه بی‌اساس هستند.

یعنی فرق زیادی بین خادم و خائن وجود ندارد.

در چنین فرهنگی هیچ گزینه‌ای مقبولیت دراز مدت پیدا نمی‌کند.

بی‌دلیل نیست که اتحاد، پدیده‌ی کمیابی درایران بوده

و درمقابل تا دلت بخواهد کشور گروهک و جناح سیاسی دارد

و انشعاب درون سازمان‌های سیاسی امری طبیعی است.

"مشاوره" نیز در این فرهنگ بغایت "کر" جائی ندارد

مگر وقتی‌که نتیجه یک حرکت سیاسی نامعلوم است

و تصمیم گیرنده بدنبال "شریک جرم" برای شکست احتمالی خود باشد!

.

فرهنگ سیاسیِ ایران اجازه نمی‌دهد که فرد جایگاه سیاسیِ خود را خودش انتخاب کند.

دیگران به او می‌گویند که در کجای مبارزه ایدئولوژیک یا سیاسی باید قرار بگیرد.

حتی نحوه، فرم، و زمان این وضعیت را هم برای او تعیین و تبیین می‌کنند.

اگر او بپذیرد برای مدتی ممکن است "هم‌سنگر" بماند

ولی اگر نپذیرد، یعنی مثل آن‌ها فکر و عمل نکند، خائن و مزدور و "ضد انقلاب" می‌شود.

این برخورد نتیجه‌ی مستقیم "سفید یا سیاه" نگری فرهنگ سیاسیِ ایران است

و این‌که وضعیت خاکستری را نمی‌پذیرد!

در چهارچوب این فرهنگ نمی‌شود هم با یک فرد یا نیرو بود و هم از آن انتقاد کرد.

شنونده فوراً "گیج" می‌شود

و عامل، متهم به بی‌ثباتی "موضع" سیاسی، "دوزوکلک" بازی، و عدم شفافیت می‌گردد.

این برخورد "یا با منی یا علیه من" از بزرگ‌ترین معایب فرهنگ سیاسیِ ماست.


فرهنگ سیاسی ناسالم ایران از یکی " مظلوم" و از دیگری "ظالم" می‌سازد و بعد هم به‌موقع‌اش ممکن است

جای این دو را عوض کند!

باخت‌های گذشته‌ی ما، فرهنگ مظلومیت و شمرسازی را به‌اوج برده است

همان‌گونه که "قهرمان‌پروری" و "رستم‌سازی"را.

حال اگر شما با "ضعیف و مظلوم" به‌هر دلیلی نباشید با "ظالم و قدرت" هستید

و مهم هم نیست که اصلا نقشی درایجاد این قدرت یا ضعف داشته‌اید و یا واقعاً در کنار آن هستید.

در همین‌حال هم، این فرهنگ که ادعا دارد همیشه برای "احقاق حق" مظلوم" مبارزه کرده است،

تا بخواهید دیکتاتور و مستبد ظالم بوجود آورده است

و بیش‌ترین مظلوم کشی را می‌کند!

این دوگانه‌گی در شخصیت سیاسیِ ما در تاریخ باخت‌های پیاپی ما ریشه دارد

که طی آن هم "مای" مظلوم" واقع شده باید قادر به ادامه حیات میبودیم

و هم "آن‌های" ظلم کننده میبایست قدرت حفاظت از ما را میداشتند.

یعنی تاریخ ما و به تبعیت از آن، فرهنگ سیاسی ما،

ظالم را بشکل یک "شیطان واجب الوجود" درآورده است!


■■

فرهنگ سیاسیِ ناسالم ایران،


فرهنگ "کیش شخصیت" است.

این فرهنگ هم "غرور شخصیت" می‌آفریند و هم "ترور شخصیت" می‌کند

و برای هیچ یک هم لزوماً دلیلی ندارد!

این فرهنگ هم از قدرت می‌ترسد و به‌آن کرنش می‌کند

و هم با آن مبارزه می‌کند و تخریبش می‌نماید.

یعنی فرهنگ ما فرهنگ فردگرای ضد فرد است!

در همین‌حال، این فرهنگ ضد جمع هم هست!

نه اتحاد می‌شناسد و نه اتفاق مگر وقتی که هدف تخریب باشد.

این همان خصلت انقلابیِ فرهنگ سیاسیِ ایران است.

برای تخریب جمع می‌کند و برای سازنده‌گی تفریق.

بی‌دلیل نیست که ایرانیان دوره‌های انقلابی و تخریب را بیش‌تر از دوره‌های ثبات و سازنده‌گی داشته اند.

قهرمان‌پروری هم نوع د یگری از بد آموزی‌هائی است که این فرهنگ ناسالم ایجاد کرده است

و از آن بدتر، این قهرمانان به‌مرور به"اسطوره"تبدیل می‌شوند

و هرگونه انتقادی از آن‌ها حمل بر حمایت از "شمر ملعون" می‌شود.

این در حالی‌است که قهرمان یک نیرو ممکن است خار چشم نیروی دیگر باشد،

و اکثرا هم از این قهرمانان "استفاده ابزاری" می‌کنند،

چرا که برخورد ابزاری ذاتیِ فرهنگ سیاسیِ ناسالم ماست.

"انتقام سیاسی" از اصول مقدس این فرهنگ "اعدام باید گردد" است.

متاسفانه کینه توزیِ فرهنگیِ ما ریشه در عوامل گوناگونی دارد

که باخت‌های تاریخی، تداوم استبداد، مظلوميت ملی، دشمن پنداریِ افراطی

و حس‌آسیب پذیری بغایت از آن جمله اند.

این عوامل و نظیر آن‌ها، ما را نسبت به‌هر آن‌کس

که"با ما نیست" شدیداً بدبین کرده و چنان فردی معمولا در رده‌ی "خائن" قرار می‌گیرد.

فرهنگ "توطئه"ی ما هم مزید برعلت است و کمکی به‌شکل‌گیریِ اعتماد درون ما نمی‌کند


اعتما د جمعی

اگر اعتماد اجتماعی سلب گردد، جهانِ اجتماعی و روابط حاکم بر آن سقوط خواهند کرد.

من به‌آن مادر که کودک خود را از غریبه‌ها منع می‌کند، حق داده و او را ستایش می‌کنم.

او در حالِ پاسداری از فرزند خویش در زمانِ اکنون است.

اما جهانی‌که در آن "دیگری" بدل به‌خطرهای بالقوه شده‌ است، جای خوبی برای زیستن نیست.

کودکی‌که مدام با آژیرهای خطر اجتماعی قد می‌کشد، آینده‌ای ناامن را در زیست خود تجربه خواهد کرد.

او در عشق و احساساتِ انسانی نیز نامطمئن و مملو از تردید خواهد بود.

آغوش این کودک به روی آینده و دیگرانِ هم‌سرنوشت، گشوده و بخشنده نخواهد بود

و این زنجیرهای دشمن‌ساز تا ابد صدا خواهند داد.

ما نه تنها جهانِ عینیِ نسل‌های آینده را از حظ تماشا انداختیم،

که جهان ذهنی‌شان را نیز مخدوش کردیم.

نه تنها محیط زیست، منابع طبیعی و ذخایر انرژی‌شان را هدر داده،

که ناامنی، بی‌اعتمادی و بی‌تفاوتی را برای‌شان مشق کردیم.

این‌که کودکی در هشت‌سالگی بداند گاز اشک‌آور چیست و چگونه کار می‌کند،

این‌که یک مادر به‌شما بفهماند که حق لبخند‌زدن و گفت‌و‌گوهای کودکانه با فرزند او را ندارید،

باید موجب شرم‌ساری هر نظام سیاسی و اجتماعی در هر کجای این جهان باشد

داروین صبوری


Recent Posts

See All

Comments


bottom of page