top of page
Didare To

Updated: Sep 27, 2023



شيرين شدم همچون عسل از خود چکيدم

مانند بنفشه‌ها نمی‌خواستم بهار این زیبائیِ دیوانه‌گی، پایان پذیرد .


اسم تو باران

فانتزی به‌واقعیت‌های ظاهری محدود نمی‌شود و نیازمند مکان هم نیست،

همه‌جا در اکنون و آینده ، با زندگیِ ما آمیخته‌است.

من می‌توانم در سکوت کامل خود، در همیشه‌های فانتزی‌ام به اوج رقص پرواز کنم .

اين‌كه به آدم‌های دور و بر خود فكر كنيم بسیار عادی است .

پس چرا عصرهای سحرآمیز پشت پنجره، یا در سکوت لحظه‌های قبل از خواب،

در فانتزی‌های سکسیِ ما حضور نداشته باشند ؟

چرا دلبند خیالی خود را به خلوت‌مان دعوت نکنیم ؟

چرا با آرامش و آزادانه در آغوش‌اش نگیریم ؟

چرا خواهش و هوس‌های دل‌مان را برای‌اش آشکار نکنیم ؟

مگر ما اشتیاق روشنائیِ قلب‌مان را نداریم ؟

پس چرا شخصی را که دوست‌اش داریم در خلوت لذت لحظه‌هائ‌مان همراه نداشته‌باشیم ؟

چرا در زیباترین گوشه‌ی قلب‌خود، با او دیداری نداشته‌باشیم که با تمام وجود لذت ببریم ؟

( ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﻦ

ﺩﺭ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯾﻢ دست‌های ﺗﻮ ﺣﻮﻝ ﺍﻏﻮﺵ ﻣﻦ ﺗﻨﮓ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ

ﺧﺪﺍﯼ ﺧﻮﺍب‌هاﯾﻢ ﻣﺮﺍ ﻣﺠﺎﺯ ﺑﺘﻮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﺑﯿﻨﯽ؟

ﻧﺨﻮﺍﺏ

ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺑﺒﯿﻨﯽ

ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺑﺎﺵ

ﺗﺎ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﺍﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮند ﺗﻨگ )

□□

طبق معمول هر روز ساعت هشت صبح یونیفرم سفیدم را پوشیدم

و گوشی بگردن در راهرو گروه دانشجویان سال دو را همراه با دکتر مربوطه‌ی آن روز ؛

ملاقات کردم .

بعداز گفتن صبح‌بخیر، چشمانم پیرو عادت‌روزانه دنبال کوروش می‌گشت

که دو قدم عقب‌تر از گروه با یکی از دکترهای بخش صحبت می‌کرد .

موفق شدم جلوتر از او با نگاه به چشمان قهوه‌ای رنگ‌اش صبح‌بخیری با لبخند و بی‌کلام گفته‌باشم .

او هم با مهر و احترام جوابم را با نگاه هوس‌انگیز و لبخند ملیح‌اش داد .

من مثل همیشه آن گرمای آمیخته با شهوت را از نوک‌پا تا موهای سرم احساس کردم .

راهیِ اتاق‌ام شدم و از خود می‌پرسیدم، او چه اندازه از مِهر من آگاه است ؟

یک روز خواهد آمد که بتوانم او را همچون شعله‌ای در جانم احساس کنم ؟

شعله‌ای که همه‌ی قیدها و بازدارنده‌های‌ام را در شور عشق آن بگدازم ؟


تا ساعت یازده

( زمان استراحت و بعلت روز آخرهفته، برای بعضی از همکاران با برنامه‌ی تعیین شده ؛ پایان روز کاری )

با همان احساس توانستم ادامه‌دهم .

اما لحظه‌به‌لحظه شکاف‌ام داغ‌‌ ‌وداغ‌تر و لای ران‌ه‍ایم خیس آب می‌شد .

تا مجبور شدم در فاصله‌ی بین ملاقات مریض‌ها، شورتم را درآورده به کیف دستی‌ام بگذارم.

ولی شلوار سفید گشاد یونیفرم را باید تحمل می‌کردم .

سرساعت به‌بهانه‌ای، سری به راهرو زدم و در انتظار کوروش بودم

که قبل از رفتن به اتاق‌ چائی‌و‌قهوه او را ببینم .

از شانس آن روز من؛ راهرو کمی خلوت‌تر از معمول بود

و همکارها آکثرا مشغول چائی‌وقهوه‌ی بین صبحانه و ناهار بودند

و یا ساعت کاری را تمام کرده رفته‌بودند .


از دور دیدم

او تنها می‌آمد باز هم با لبخند بهمدیگر نگاه کردیم بعداز سلام و احوال‌پرسی،

با عشوه‌ی مخصوص خودم گفتم


《 کوروش‌جان می‌توانم یک زحمتی برایت بدم ؟》

درحالی‌که نگاه‌اش با چشمانم حرف می‌زد . گفت

《 خواهش می‌کنم مریم‌خانم با کمال میل بفرمائید 》

آمپولی‌که دستم بود نشان دادم و گفتم

《 این آمپول تقویت من است که صبح نرسیدم تزریق کنم لطفاً شما میتوانید زحمت تزریق ان را بکشید ؟ 》

آمپول را دادم دست‌اش و بدون آین‌که منتظر جواب باشم در اتاق‌ام را باز کردم .

با یک تعارف صمیمانه وارد اتاق شد و من‌هم پشت سراش وارد شدم .

دگمه‌ی چراغ قرمز بیرون اتاق را فشار دادم

که همکارها به بینند که اتاق‌‌ام خالی نیست ، من ملاقاتی دارم .

بلا فاصله شلوار یونیفرم را درآورده ،

روی تخت معاینه‌ام که روپوش‌اش را بعداز آخرین معاینه‌ی مریض‌ام

با یک ملافه‌ی خانه‌گی عوض کرده بودم ، دمر خوابیدم .

او مشغول آماده کردن آمپول بود

که یک طرف روپوش‌ام را به‌بهانه‌ی آماده‌گی برای تزریق زدم کنار ،

طوری‌که لائ ران‌های‌ام دیده‌شود و کوروش هم به‌بیند که شورت ندارم .

جلو هوس و کنجکاوی‌ام را نتوانستم بگیرم

زیر چشمی نگاه می‌کردم که اولین عکس‌العمل کوروش را به بینم .

وقتی آمپول را آماده‌کرد و برگشت و من را با باسن نیمه‌عریان دید

یک لحظه بی‌حرکت ماند.

دقیقا مثل این بود که نمی‌تواند خودش را سرپا نگهدارد

گوئی هوس‌انگیزترین زیبائیِ زندگی‌اش را می‌بیند،

برق چشمان‌اش درخشان‌ترین و روشن‌ترین بخش وجودش را بازگو می‌کرد

تازه متوجه شدم که دامن روپوش‌ام را بیش‌تر از آنچه‌که فکر می‌کردم بالا زده‌ام .

او علاوه بر اغواگری و ظرافت ساق پاهای من، لای ران‌هایم را،

حتی خیسیِ لب‌های بیرونی شکاف‌ام را هم ، کاملا راحت و آزاد می‌بیند .

برای این‌که بتوانم دگرگونی‌اش را به آرامش و ساده‌گی بدل کنم

گفتم

《 خیلی ببخشید کوروش‌جان عجله کردم حواسم نبود 》

خواستم دامن روپوش را جابجا کنم که گفت

《 نه مریم‌خانم هیچ مانعی ندارد ، راحت باشید》

با همان‌لبخند ملیح‌اش ادامه داد

《 از قدیم گفته‌اند دکتر محرم است 》

خودم را راحت احساس کردم

و با نگاه دزدکی منتظر لحظه‌ای ماندم که همیشه حسرت‌اش را می‌کشیدم ،

با تمنّای تمام وجودم می‌خواستم پروانه‌ای را تماشا کنم

که بدنبال حیات جدید چگونه، از پیله بیرون می‌آید؟

چگونه ساقه‌ی کوروش به‌تازگیِ هوای بهاریِ من بیدار شده !

لحظه‌به‌لحظه بسوی گرمای خورشید قد می‌کشد ؟

اطمینان داشتم، تجربه‌ی یک بلوغ نو با ساده‌گی و پاکیزگیِ آن

در انتظار لحظه‌های اکنون ما بود .

من احساس می‌کردم سراپای بدنم تشنه است ،

آب بیش‌تری می‌خواستم .

خواهش و تنش شهوت زده‌گی در انتهای ران‌های‌ام

و انقباض عضلات لامبرهای‌ام و تورم لب‌های شیار چشمه‌ام ،

مانند تولد عطر در اعماق گل ها بود .

خواستم ان چیزی را که در همیشه‌هایم نقاشی کرده‌بودم ، به‌کوروش نشان دهم .

دستم را بردم روی کپل‌ام و پرسیدم

《 کوروش‌جان جای آمپول را من بگیرم و نشان دهم یا خودتان می‌کنید ؟ 》

با آهنگی‌که رنگ صدای‌اش نمایان‌گر شدت‌تمنا در ژرفای وجودش بود،

گفت

《 نه مریم‌جان شما راحت باشید تا عضلات باسن‌تان آزاد باشند من خودم انجام می‌دهم ؛ عجله‌ای نیست 》

دیدم که در اتاق را نیز قفل می‌کند .


در این فاصله‌ی کوتاه من از عشوه‌گری‌ها و انگیزاننده‌گیِ اندام خود چنان لذتی می‌بردم

که برای‌ام تاامروز کاملا تازه‌گی داشت .

وقتی به‌سمت من برگشت و جلوتر آمد،

در سرخگونه‌گیِ صورت‌اش توانستم حکایت دل‌اش را بخوانم .

هیجان تمام حس‌های‌اش را دربر گرفته‌بود .

حتی قدم های‌اش و تمام اندام‌اش را شهوت هدایت می‌کرد .

آرزوی تماشای شق‌شدن ستون هیکل‌اش را که مدت‌ها هر روز به‌فردا واگذار کرده بودم ،

اکنون در نزدیک‌ترین فاصله‌ئ نگاهم بودم .

من دلم تماشای آن را بسیارمی‌خواست

اما دیدن شدت تمنای آن‌را در عمق نگاه کوروش بسيارتر آرزو مئ‌کردم .

هنگامی‌که کوروش دست چپ‌اش را برای تعیین نقطه‌ی تزریق ،

روی گؤنه‌ی کون‌ام گذاشت .

ساقه‌ی محبوبم را می‌دیدم و این نخستین دیدارم با خوشتراش‌ترین ستون جهان بود .

با تمام هوس و آرزو تماشا می‌کردم

که چگونه قد می‌کشید و چگونه به‌شدت شقیِ کامل‌اش نزدیک‌تر می‌شد

و زمان‌اش رسیده‌بود که از فشار تنگیِ شلوار آزاد کنم .

بیش‌تراز همیشه دوست داشتم

آوای بی‌صدای داغی‌اش فضای اتاقم را در حلقه‌ی دستان‌من پرکند .

کوروش چنان ظریف و آرام چهار انگشت‌اش را به درز ران‌هایم جا داد

که انگشت وسط‌اش دقیقا روی حلقه‌ی کون‌ام

و آن یکی انگشت‌اش در آستانه‌ی شکاف و حلقه‌ی نا آرامم قرار گرفت .

در یک چشم بهم زدن گرمای سرانگشتان‌اش را در تمام اندام ام احساس کردم

و باید بپذیرم که هیجان ولرز وجودم را هیچ نتوانستم پنهان کنم .

گوئی کوروش در یگانه‌گی لرز اندام من بود .

آمپول را گذاشت روی میز تزریقات

و بکمک من یونیفرم‌ام را هم با احتیاط از تنم درآورد .



بر لب‌های کوروش لبخند عشق و در چشمان‌اش پرتو شادی بود

با چهره‌ی درخشان بر خلاف انتظار من ؛

شاید خوش‌فرمیِ هوس‌ناک باسن‌ام بی تاب‌اش کرد

و او هم جلوگیری از آتش هوس درون‌اش را نتوانست ؛

بی‌آن‌که فکر کند چه طوفانی درون من را فرا می‌گیرد ،

آهسته خم‌شد و با شهوانی‌‌ترین گرما در ِلب‌هایش ،

لپ باسن‌ام را با اشتیاق تمام بوسید ،

بعد صورت‌اش را گذاشت وسط کمرم و با صدای کاملا صمیمانه‌ی حشری

اما بسیار نجواگونه گفت

《 آرام باش مریم‌جان آرام ، کمی تحمل‌کن ، می‌خواهم خودم را در دستان تو بگذارم ،

آمپول را بعدا می‌زنیم ،

بگذار این اتاق با این تخت کوچک پذیرای عشق‌ورزی من و تو باشد ،

تو فقط آرام باش ،


بگذار رنگ هوس را روی زیبائیِ باسن‌ات تماشا کنم ،

بگذار تشنگیِ پذیرائیِ، کُس ، و کون‌ات را در آرامش ، احساس کنم

و تو هم خواهش فرو نشاندن این آتش را در فوران طوفان من تماشا خواهی‌کرد .

می‌خواهم این زیبائی را در ذهنم برای همیشه داشته‌باشم

و در غیاب تو با یاد آوریِ لذت‌اش ، تاریکیِ شب‌های‌ام را روشنائی بخشم》

برای اولین‌بار اغواگریِ عریانیِ اندام‌ام را از پشت چشمان کوروش تماشا کردم

که چگونه شفافیت شهوت ، اغواگری و تمنامندی در تپه‌هائ زیبای باسن‌ام

و لای ساقه‌ی پاهای‌ام موج میزند .

کوروش

با انگشت‌های دست راست ،کُس،ام را بسیار خفیف ماساژ می داد

و شهد جاری از آن را به دور حلقه‌ی کون‌ام هدایت می‌کرد

و با انگیزاننده‌ترین شکل تحریک‌ام می‌کرد .

هیچ نقطه‌ی حساس و تشنه‌ی من را نمی‌خواست فراموش کند و یا ندیده بگذارد.

نقطه‌نقطه‌های وجودم مخصوصا ،کُس، و کون آرام‌ام ، بی‌آن‌که بدانند چه رخ می‌دهد ،

دل‌خواسته در اختیار کوروش قرارداشتند.

من با تمام وجود از موهای سرم تا نوک ناخن‌های‌ام بی‌صدا التماس می‌کردم

که مرزها را بکناری بگذارد وهر کاری‌که می‌خواهد با من بکند .

با تمام وجود می‌خواستم به من مسلط شود ؛

دیدن دیوانه‌گی کوروش را دیوانه‌وار می‌خواستم .

کوروش توانسته بود در فاصله‌ی زمانیِ بسیار کوتاه با نوازش‌های ملایم و هنرمندانه ؛

عضلات کپل‌هایم را در آرامش و کون‌ام را کاملا ملین و آزاد از تنش کند.


سر ستون‌اش در دهان‌ام و بند اول‌اش در حلقه‌ی داغ لبان من بود

که اول پای راست وبعد پای چپ‌اش را با آهسته‌ترین حرکت از شلوار اش آزاد کرد .

دست راست من دو گردوی خوش فرم‌اش را نوازش می‌کرد

و دست چپ‌ام حلقه به‌دور ته ساقه‌اش بود .

من مست تماشای تمنامندی ؛ زیبائی و خوشتراشی‌ی آن ،

می‌خواستم تمامیِ طول آن‌را در دهانم تا حلقم فرو کنم و ساعت‌ها طعم‌اش را بچشم .


آب چشمه‌ام مانند یک جویبار بسیار ریز تمام وقت روی زبان و دور لبان کوروش جاری بود.

هنر لیس‌زدن او به لب‌های درونیِ شیارم و تیزیِ نوک برجسته‌ی غنچه‌ام ،

با گرمیِ بزاق دهان و لبان‌اش، دیوانه‌گیِ ژرف‌تر از آنچه تاکنون تجربه کرده بودم ،

بمن می‌داد .

یک مرتبه تیر کشیدن ! شقی و استواریِ ساقه‌اش را به سقف دهانم چنان شهوت انگیز احساس کردم

که آتش هوس تماشای آن از تورم پستان‌های‌ام و تیزی تمشک نوک آن‌ها سرریز شد .

یک بی‌تابیِ غیرقابل تحمل از غنچه‌ام و یک داغیِ بی‌سابقه در تمام اندام‌‌ام احساس کردم،

زبانه‌ی آتش رام نشدنیِ ارگاسم‌ام که درنهایت شدت و هوس ستون هیکل کوروش را می‌خواست

و مرکزی‌ترین نقطه‌ی وجودم گرمیِ آغوش کوروش را صدا می‌زد ،

دیگر طاقت انتظار حتی یک لحظه را هم نداشتم .

با آرامش کامل‌که دنیای کوروش بهم نخورد همان‌طور که دمرخوابیده بودم

پاهای‌ام را یواش یواش آوردم پائین و کنار تخت رو زمین گذاشتم

و با بدنم یک زاویه‌ی نود درجه درست کردم .

بی‌آن‌که نیازی به کلام باشد به کوروش نشان دادم که

هم ،ک

کُٰس‌ام و هم کون‌ام دیوانه‌وار در انتظار پذیرائی از ستون اندام توست ،

همه جای بدنم برای تو آزاد است،

یکی‌را ،حتی اگر دیوانه شدی هر دو را نتخاب و تشنه‌گی‌شان را تجربه کن .


کوروش هیچ تحمل نکرد شکاف‌ام را با شدیدترین شهوت بوسید و لیسید ؛

باز هم لیسید باز هم بارها بوسید .

دست چپ‌اش را از زیر شکم‌ام آورد و یکی از پستان‌های‌ام را در پنچه‌ی مهربان و گرم‌اش گرفت

ومن تازه متوجه تیزی نوک‌پستان‌هایم در کف دست‌اش شدم که سفتی آن‌ها

کمتر از شقیِ الف آرزوی کوروش در حلقه‌ی لبان‌ام نبود .

کوروش همراه با نوازش انبوه موهای‌ام، ساقه‌اش را از لبان من گرفت .


اول لب‌های بیرونی و بعد لب‌های درونی ، شکاف ،‌ام را بسیار دلپذیر چند لحظه‌ای مالش داد.

سپس بسوی نوازش غنچه‌ام آمد .

برای این‌که گرمی‌ی تمنای ستون‌اش ، شقی و استواری آن را نشان دهد

و اوج خواهش و دیوانه‌گی را در اندام من بیشتر ببیند ،

آرام‌آرام دو سه ضربه‌ی بسیار زیبا و دل‌چسب به‌لب‌های درونی‌ی شیار ام زد

که همچون برگ گلی با شبنم صبحگاهی ؛ چشم انتطار گرمای خورشید بود .

یک لذت فراموش نشدنی‌ای احساس کردم که هرگز واژه‌ای به ژرفای آن پیدا نکرده ام ،

درجهانی بودم که همیشه آرزوی‌اش را داشتم.

بعد وقتی آهسته‌تر ساقه‌ی شاداب‌اش را، روی داغیِ وسط لب‌های چشمه‌ام کاشت .

شیفته‌گی اندام‌ام در قله‌ی اوج خود بود ،

نه عضلات‌ام و نه هیچ کدام از حس‌هایم از اراده‌ی من طبعیت نمی‌کردند.

آرام دستم را به طرف شکاف ران‌های‌ام دراز کردم و بی آن‌که کوروش به بیند

سر نرم ساقه‌اش را به غنچه‌ام چسباندم.

با یک‌حرکت بسیار سریع ولی‌ملایم باسن‌ام را به آغوش کوروش فشار دادم .

آتش هوس ،کُس،‌ام چنان در اوج بودکه تاب مقاومت از دستم رفت،

اصلا نفهمیدم چگونه و با چه نیرو و اشتیاقی آن ساقه‌ی داغ را تا ته،

به عمق کُس‌ام فرو بردم .


برای نخستین‌بار عشق ، تشنه‌گی و اشتیاق درونم در نقطه‌ی تیز غنچه‌ام جمع شده بودند .

با سکسی‌ترین رنگ صدایم گفتم

《 کوروش می‌خواهم ضربان کیر ات را در نهان‌خانه‌ی جانم نگه‌دارم ؛

پنجه‌هایت را روی کپل‌های‌ام بگذار و با انگشتان‌ات هر دو لپ‌اش را محکم چنگ‌بزن ؛

فشار ات را می‌خواهم ، کیر محبوب‌ام در اختیار من و تسلیم کُس من ‌است ،

می‌خواهم بکنم‌اش ،

می‌خواهم شاد اش بکنم ،

می خواهم با دیوانه‌گیِ شادی ؛ بکنم‌اش ،

می‌خواهم با همه‌ی دیوارهای بیرونی و درونیِ ، کُ‌س‌ام لمس‌اش کنم .

این یادگار فراموش‌نشدنیِ من به‌توست .

می‌خواهم تو هم صدای تپش‌های تند قلب‌ام را از لب‌های ،کُس ام گوش‌کنی

و در لرزش چوچوله‌ام لمس‌کنی 》



دردرونی‌ترین نقطه‌ی وجودم حسی داشتم

که با تمام وجود از ته‌دل آن را می‌خواستم اما نمی‌توانستم بگویم .

چنان احساس خواستنی در یک چشم بهم زدن در اندرون من پدید آمد

که هوس این تمنا بر احساس کوروش شدیدترین طنین را هم انداخت

او بلافاصله دو طرف کمرم را در کف دست‌های‌اش محکم گرفت

و نیروئی در درون‌اش او را از حرکت باز ایستاند.

من صدای آخ آخ وای وای وای اش را شنیدم و این‌که می‌گفت

《 مریم‌جان ترا خدا ،،،هیچ تکان نخور ،، نمی‌خوام بیام ، منو بردی ، ببر،، ببر تا ته ،،

تا ته مریم‌جان ، اما نمی‌خوام بیام ؛ آمدنم را نگه‌دار》

من که نمی‌توانستم و اگر هم می‌توانستم ، نمی‌خواستم تکان بخورم .

تمام جان‌وتنم در گداخته‌گیِ آن‌ساقه ، قفل شده‌بود .

احساس یک ‌لذت ناآشنا از تیزیِ غنچه‌ام جرقه زد و در چند ثانیه

به نقطه ؛ G؛ در واژن‌ام رسید

و بسرعت ، تمام کمرم و ران‌هایم را در برگرفت .

موج آتشی بود که من را در خود می‌پیچاند.


ارگاسم اول‌ام با لرزش‌های پنهان ، با اولین‌صدای آخ ؛؛؛؛ وای ی، ،،، کوروش

بی‌اختیار همچون شهاب در رنگین‌کمان ، تمام وجودم را روشن کرد ،

هم‌زمان با آن فواره‌ی شهد انزال‌ام مانند تندر طوفان و باران ریز، درون‌ام را فرا گرفت ،

( موج از پی موج آمد و طوفان پی طوفان)

چیزی فراتر از وسعت واژه ! در درون‌ام اتفاق افتاد .

تنها توانستم با جیغ‌های غیر ارادی فریاد بزنم

《 کوروش بگیر ،،،ب گ ی ر،!، بگیر ،، بگیر ،، آمدم ،، ا ، م ، د ، م ،، منومحکم ،، بگیر ،،

همه‌اش را تا ته بگیر ،، تا ته بکن محکم‌تر،،بکن ،، برو ،، ،،! برو تا ته ،بیش‌‌ش‌تر ،، بیش‌تر،!محکم‌تر 》


کوروش

( مردی کزآهن بود و عزم واستواری )

از پشت ، من را هرچه عاشقانه‌تر در آغوش گرفت و محکم به ناف‌گرم و سینه‌ی‌داغ اش می‌فشرد .

سراسر وجودم با نیاز شگرف ، گرمیِ دور ناف او را خواهش‌مندانه جذب می‌کرد .

او با آرام‌ترین حرکت ، طول ستون پشتم تا گردن‌ام و موهای نرم و انبوه‌ام را با بوسه‌های‌اش نوازش داد و تر کرد

(در بازوان مهربان‌اش آب شد دل ،،، نرم و روان شد، رام شد، بی‌تاب شد دل)


با گذر چند ثانیه‌ی کوتاه با هنر مهرورزیِ او طوفان درونم به آرامی گرائید .

سکوت و ایستائیِ زمان به دیواره‌های واژن‌ام حاکم‌شد ،

آن لحظه تنها تمنای‌دلم ، جاودانه‌گیِ این سکون بود .

هیچ خواهش دیگری نداشتم

در حالی‌که این طوفان را بیش‌تر از همه چیز در وجودم دوست داشتم .

می‌خواستم اوج ارگاسم‌ام را هوار بکشم و این شادی را با همه‌ی همکاران‌ام تقسیم کنم .

خودم را از یاد برده‌بودم ،

تنها متوجه استوانه‌ی واژن‌ام بودم که ساقه‌ی گداخته‌ی محبوب‌اش را در آغوش گرفته ،

وسعت دایره‌ی رویاهای‌اش را باز می‌کرد .

کوروش با یک حرکت بسیار زیبا بدون این‌که آب از آب تکان بخورد ،

خم شد و یکی از پاهای‌ام را به‌بالای سرش بلند کرد ،

آهسته و آرام ، آمد روی سینه‌ی من

و سرش را میان پستان‌های‌ام جای‌داد .

این چرخش نیم دایره‌ایِ ستون کوروش در آغوش استوانه‌ی من ،

آفریننده‌ی سرشاریِ فرا‌ ارگاسم بود.

اولین ، زیباترین و عمیق‌ترین لذت ، در همه‌ی تجربه‌های سکس‌زیستیِ عمر من بود .


من بی‌آن‌که حرکتی بکنم استوانه‌ی واژن‌ام مشتاقانه ستون اندام‌ کوروش را آرام ،

شادمانه بغل کرده و بشدت تمام ، می‌مکید ..

همسوئیِ کوروش در همآغوشی ؛ بسیار هنرمندانه و سرشار از نو آفرینی‌های فرا تصور من بود .

یگانه‌گی را بمفهوم کلمه ، میان استواریِ ساقه‌اش ، در آغوش ،کُس, گرم‌ام احساس می‌کردم .

در آرامش نفس‌های او روی سینه‌ام ،

تازه‌های بسیاری در دلم پدیدار می‌شد.

با شور و شهوت پاهای‌ام را دور کمر اش محکم حلقه‌زدم ،

او هم مرا محکم و صمیمانه درآغوش گرفت و چرخید ،

تا روی تخت همدیگر را نشسته در آغوش گرفتیم .




من در آغوش شیرین‌ترین موجود جهان بودم . ارگاسم‌های زنجیره‌ای من بر کل جغرافیای اندام ام جاری بود . در بوسه‌ای شيرين لبانش را مکيدم شيرين شدم همچون عسل از خود چکيدم مانند بنفشه‌ها نمی‌خوستم بهار این زیبائیِ دیوانه‌گی، پایان پذیرد. آغوش کوروش چنان گرم ومهربان بود که گوئی سال‌هاست بین ما پیوند عاشقانه بسته شده‌است . شکاف داغ میان ران‌های‌ام نیز خوش تراش‌ترین ستون مردان جهان را بدون اراده‌ی من در آغوش گرفته‌بود . از استواری و تشنگیِ آن ساقه‌ی گداخته احساس می‌کردم

که رویاهای کوروش ، مانند شعله‌های خورشیدگاه در درون من بسرعت پخش می‌شوند . تمام تن‌ام از ارتعاشات ستون هیکل او می‌لرزید . عضلات آزاد کُس‌ام وحلقه‌ی کون‌ام با تپش‌های قلب او ، یکی می‌شدند ،

برای اولین‌بار یگانه‌گی را درک می‌کردم . چشمه‌ام با شهد ارگاسم‌اش ، می‌خواست ساعت‌ها کیر دلبندم را نوازش دهد

و آن ساقه با تشنگیِ خیس چشمه‌ی من دو گانه نبود ، یکی شده‌بودند ، سکوت یگانه را تجربه می‌کردیم. هر لحظه ارگاسم تازه ، با زیبائی‌های نوینی در ژرفای جانم جاری می‌شد

و کوروش لرزش ارگاسم‌های متوالیِ من را

با حرکت‌های بسیار ملایم و هنرمندانه‌ی ساقه‌ی خود،

درمی‌یافت و اوج می‌داد و در من حل می‌شد . من برای ماندن در آن اوج ایده‌ال ، نیازمند مِهر آغوش کوروش بودم . دل های‌مان از شادی این همآغوشی و اوج پروازاش لبریز بود . از پله‌های هوس به ستاره‌های عاشقانه رسیده بودیم ، فراسوی رویاها سیر می‌کردیم . جان‌مان از شراب آسمان‌ها لبریز می‌شد . سرکوروش رو دوش‌ام بود و نفس‌های‌اش به عمق جانم نقب می‌زد . ساقه‌اش نیز تمام زمان با هیجان و تمنای بی‌پایان ، بدون کم‌ترین عجله،

تیر می‌کشید و لرزش‌های غیر ارادیِ واژن من را با حرکات هنریِ بسیار حساس خود ،

تشویق به ارگاسم‌های زنجیره‌ایِ بیش‌تر می‌کرد . زمزمه‌اش این چنین زیبا بود. 《 در زلال شانه‌های تو جاری شدن خودم را می‌بینم د ر آئینه‌ی قطره‌های‌ام ، ترا زن بودن‌ات را مریم ، جان‌ام، الهه‌ی زیبای من ، من چشم‌بسته رویاهای تو را می‌بینم ، باید اعتراف کنم که از لحظه‌ی دیدار صبح‌مان تمام زمان بتو فکر می‌کردم ،

با تمام قلب‌ام می‌خواستم یک شادی برای تو بدهم که تا امروز هیچ کس آن را بتو نداده است . اما برعکس معصومیت‌غریزی و صمیمیت درعشق‌بازی تو ،

مخصوصا داغیِ غنچه‌ات هدیه‌ای بمن داد

که در عمرم تجربه نکرده بودم . تو را همانند زندگی ، ساده و زیبا می‌بینم ، در آغوش تو چشمان‌ام به‌زندگی بیناتر می‌شود. مریم‌جان ، کاش زیبائی‌های زیادی می‌شناختم که می‌توانستم این ارمغان هماغوشیِ ترا

با آن‌ها در قالب شعر ویا به‌یک تابلوی نقاشی در می‌آوردم . تنها خودم می‌دانم وتو که بازتاب شور و هوس اندام زیبای‌ات من را به چه اوجی رسانده‌آست گرمای آغوش تو را چیزی بسیار بیش‌تر از استقبال خورشید احساس می‌کنم. تو در آغوش من هستی ، این حقیقت اکنون و آینده‌ی من‌وتو ست ، امروز درون و بیرون من ، دگرگونه با دیروز است . ریز باران‌های ارگاسم و انزال تو با هزاران فانتزی ،

دانه‌های نزدیک‌ترین دوستی و صمیمانه‌ترین همسوئی را درجان من پاشید . من‌وتو نزدیک‌ترین همدیگر شدیم ،

تو در لحظه‌های عشق‌بازی ؛ گوشه‌ای از درون‌ام را بمن بازنمائی کردی

که تا امروز به‌آن گوشه رخنه نکرده بودم و نمی‌شناختم ،

تو بدرون من پنجره‌ای باز کردی که همه‌ی حس‌هایم رنگ تازه‌ای گرفتند و شورانگیزتر شدند . تو بهترین و مهربان‌ترین بخش وجودم را بمن شناساندی

و من با آن بخش مهرورز وجودم ، طعم پستان‌هایت را در آغوش‌ات تنفس می‌کنم . این زیباترین انگیزه برای فکر کردن بتو بود که بمن هدیه کردی .》

من در آغوش شیرین کوروش عمیق‌ترین و زیباترین ارگاسم‌های عمرم را می‌گذراندم ،

همسوئیِ ستون پیکر او در حلقه‌ی لبان درونیِ نازم ،

من را در اوج قله‌ی ارگاسم پیاپی ، پرواز می‌داد .

(تن نويس كدام شراره‌ی شوقي بود كه شهرت بوسه‌های‌اش شهوت انگشت‌های وسوسه‌اش پيله‌های‌ام را می‌شکافت ) هر دو در فراز یک ارگاسم آرام دل‌خواسته پیوند عشق می‌بستیم . هنر همآغوشیِ کوروش مانند پرنده‌ی آزادی بود ،

هرلحظه‌که می‌خواست به پرواز در می‌آمد ، هر لحظه‌که من اوج می‌گرفتم ، آرام پر می‌گشود و برهوای‌من ، موج سواری می‌کرد . او برافروخته‌گی سکس ، همآغوشی و تمناهای وجود من را به هنر بدل کرده بود . استواری و هوس ساقه‌اش هرگز فرو نمی‌نشست ،

گاه‌گاه صدای نوازش و بازی کردن‌ ساقه‌اش را با تیزی غنچه‌ام ،

می‌شنیدم .

( تن‌ام مانند اطلسِ نرمِ جغرافیائی همه می‌خواستند فتح‌اش کنند اما او قاره قاره کشف‌اش می‌کرد نیلوفرانه دور اش می‌پیچیدم .) برای ارگاسم‌های جدید ، ضربان قلب‌ام و طنین تند نفس‌هایم را روی سینه‌اش تنفس می‌کرد . درآغوش همدیگر مست از شراب بوسه‌ها ، اوج می‌گرفتیم . گوئی تمام وجود من تبدیل به حس شنوائی شده باشد

واژه‌های کوروش را همراه با تندترین ضربان قلب‌اش مانند

قطرات آب می‌بلعیدم. از هنرمندی در عشق‌بازیِ او در شگفت بودم . دیروز اورا یک همکار می‌شناختم !

اما امروز درون وی را و گشاده‌گی سینه‌اش را شاهد بودم . آواز هنرمندانه‌ی جانش را از پوست سینه‌اش، حرکت سرانگشتان‌اش، گرمای رانهای‌اش

و مخصوصا حرکت نوازش‌وار الف آرزوی‌اش ، در نقطه‌ی ( G ) واژن‌ام ، می‌شنیدم . امروز می‌دیدم که نو آوریِ هنر، چگونه در اقیانوس جان او موج می‌زند. امروز آواز قلب او فضای اتاق‌ام را پر کرده بود ،

همراه لیسیدن گردن‌ام ، بوسه‌های لاله‌ی گوشم می‌شنیدم .

که میگوید 《 مریم ، عمرم ، جانم شگرف‌ترین آرزوی انسان درک شدن او به دوستداران‌اش هست ،

من تو را درک می‌کنم . صدای تپش‌های قلب‌ام می‌گوید که تو هم من را درک خواهی‌کرد

و من به این صدا ایمان دارم. ما همدیگر را فراتر از گفتن می‌فهمیم . تو مرا‌ با عشق آشنا کردی . تو با شیوه‌ی نوینی ، عشق می‌ورزی ، من آرزوئی بیش ازاین‌ام نبوده ونیست . از امروز میان من‌وتو فاصله‌ای نخواهد بود حتی اگر پيش‌هم نباشیم . قلب‌من ، امروز ترا با دید تازه‌ای می‌بیند. من از مرز بیکران توومن گذشتم و در جان تو تنیده‌ام . مرا در آغوش‌ات محکم‌تر بگیر عزیزم ؛

بگذار باهم بلرزیم ؛

بگذار باهم بباریم . بیا صدای قلب من را باهم گوش کنیم ،

با هم بشنويم 》 با دست راست سرم را روی سینه‌اش فشرد و دست چپ‌اش را پائین کمر ام گذاشت

و کمی محکم‌تر به‌گرمیِ آغوش اش کشید . قفل پاهای من مغناطیس‌وار ، دور کمر کوروش تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شد . این حرکت جزئی، در وجود ما عمیق‌ترین ارگاسم و شدیدترین انزال را پدید آورد .

ناگهان ! نرمی‌ی سر ساقه‌ی کوروش ، زیباترین و حساس‌ترین قسمت واژن‌ام

( نقطه‌ی G ) را مالش داد. تیزیِ چوچوله‌ام ناگهان به انتهائی‌ترین نقطه‌ی دسته‌ی ساقه‌اش رسید و

نزدیک‌ترین و صمیمی‌ترین فشار آن را احساس کرد. همان لحظه بود که شهوت ، لذت ، هیجان و لرز

تمام وجودم را گرفت



و آن لرزش ؛ لذت سکس را به تمام اندام‌ام پخش‌کرد

و من از خودبیخود شدم دیوانه‌ترین جیغ‌های ارگاسم‌ام را رو سینه‌ی او کشیدم

《،،کوروش، کوروش! ،، فقط من رو بگیر ، بگیر، بگیر، بگیر، ب گ ی ر !،، کوروش》 در اوج قله‌بودم که ضربان قلب کوروش شدیدتر و شدیدتر شد

و تندی نفس‌های‌اش را در انبوه موهای‌ام احساس کردم . بدن‌اش داغ‌تر می‌شد . کوروش به‌بالاترین نقطه‌ی اوج‌اش رسیده‌بود . شهوت‌انگیزترین صدا را شنیدم

《آه ه ه مریم دارم میام ،،عمرم ،،بگیر،، زیبای من ،، عمر ام ،، آ م د م جانم 》 ضربه‌های موج طوفان اسپرم در دسته‌ی الف آرزوی‌اش به لب‌های ،کُس،ام ، سپس بالا، پائین پریدن آن

در دیوارهای واژن‌ام ، خبر ازانفجار یک آتش‌فشان در عمق وجود اش را می‌داد. فواره‌ی اسپرم کوروش با قدرت و شتاب تمام ، مانند آبشار ، سیل‌آسا در درون من ، می‌پاشید

و راه‌اش را مانند یک جویبار طبیعی با آرامش و زیبائی خود پیدا می‌کرد

و من ولرمیِ قطره‌های آن را ، آمیخته با آب چشمه‌ام ،

زیر ناودان او در لبه‌ی شکاف‌ام حس می‌کردم


ارگاسم‌های امروز من آمیخته با یک شادیِ دیگر ، مضاعف بود

و آن این‌که ،کُس، من با گرمای همآغوشی خود ؛

چنین شادیِ زیبا و فراموش نشدنیِ ارگاسم و آبشار اسپرم را به کوروش می‌داد .

حیرت کردم از این که چگونه بعضی از انسان‌ها در کوتاه‌ترین زمان در عمیق‌ترین نقطه‌ی وجود " دیگری " ی خود جایگاه پیدا می‌‌کنند؟ لحظه‌به‌لحظه‌ی امروز،،،!

قصه‌ای در دفتر خاطرات روزانه‌ی ماست که تا پایان روزگاران خواهدماند . و هر لحظه‌که بخواهیم می‌توانیم ورق بزنیم ،

سوار بر رویاها به آواز جشن آن لحظه‌های بی‌وصف ، گوش کنیم

و به همدلان خود با شادی و سپاس ، عشق را تفسیرکرده

از لِذت‌ها و شکوه‌اش تعریف کنیم . عاشقانه ؛ بی باک

در انتظار ورق‌های در راه دفتر عشق ، روزگار بگذرانیم . ترانه‌ی دریای لحظه‌ها را که تبلور رویاها را به واقعیت پیوند می‌زنند ،

گوش‌کنیم .



Recent Posts

See All

حریر

شبنم

Comments


bottom of page