مخمل
نسیم نفسهایت
به ،، شدن ،، در لحظه
مانند است
ریزش شعری میماند
بهگیسوانم
که بیدارشان میکند
رنگ سینهام
عوض میشود
مرا
بهباغ خاطرههای آغوشم
میکشاند
به شبنم عشق و جنون
بهغنچههای خواهش،
که شکفته میشوند
بهبارانی که بوی تو دارد
عقربه ها بر مراد رویا میچرخند
پیش از آغوشبهمِ برکهی خوشبخت، با موج ترانه
مثل نسیم در انحنای آغوش تو آرام میگیرم
مهتاب مانند گم میشوم به دریا سینهی تو
فراموش نمیکنم طعم اولین بوسه را
که لبانم در کام تو ریخت
تو دنبال دلبرانهگیِ آن لحظهی لبان منی
و من هنوز دنبال آن دادنام
روی مخمل آن همآغوشی
که هربار تازه است
مثل بار اول
رهگذر
コメント