top of page
Didare To

Updated: Jun 5, 2023



قدرت

ایستاده‌گی در برابر قدرت نقطهٔ عزیمت «فوکو» است


بدون فهم

«قدرت»

فهم جامعه ناممکن است

قدرت نه آنجایی است که انتظارش را دارید!

نه در رأس هرم با جلال و جبروت نشسته

و نه لزوماً حرف آخر را می‌زند.

بل‌که آرام و مداوم در موی‌رگ‌های جامعه جریان دارد

و بطور معمول نادیده می‌ماند!

قدرت همیشه به شما «نه» نمی‌گوید،

بل‌که اغلب شما را به پی‌گیری امیال‌تان برمی‌انگیزد!

قدرت همیشه دهان شما را نمی‌بندد،

بل‌که شما را به صحبت کردن تشویق می‌کند،

به ویژه دربارهٔ خودتان!

ایستاده‌گی در برابر قدرت نقطهٔ عزیمت «فوکو» است

که ماهیت آن مبارزه‌طلبانه و اقتدارگریزانه است.

قدرت برای او حتی در شکل علم و رهایی پدیدار می‌شود!

فوکو نشان می‌دهد که در پشت ظاهرِ مفهومِ خودساختهٔ قدرت، سلطه‌ای پنهان وجود دارد

که موجب تغییر و جهت‌دهی به‌رفتار دیگران می‌شود.

غایت نهایی آن، تنظیم رفتار افراد و کنترل آنهاست.

فوکو می‌گوید

بهتر است مراقب خود باشیم تا آن‌که دنبال شناخت خود برویم

«از من نپرسید کیستم و از من نخواهید همانی که هستم باقی بمانم»


□□□□


معنی قـدرت از منظر فوکو

شاخصه ها و محورهای عمده‌ی قدرت که به‌وسیله فوکو مورد توجه قرار می گیرند

تقریباً در تقابل با برداشت سـنـتـی‌ی از قـدرت قرار دارد

به نظر او نـبـاید به شکل‌های رسمی و نـهـادیـنـه شده‌ی قدرت توجه نمود

بل‌که باید به‌سراغ قدرت در مقصد نهایی آن یعنی در سطح روابط ریـز انسانی

و حتی نحوه‌ی رابطه فرد با خود رفت

چیزی که به نام "مـیکـرو فـیـزیـک قدرت" مطرح شده است

و به وسیله کردارهای روزمره‌ی افراد مداماً استمرار می یابد

دومین ویـژگی مورد نظر فوکو

«"ایده قـدرت فـاقـد سـوژه"»

است

قدرتی که در همه روابط از هر نوع وجود دارد

در حالی‌که قدرت سنتی نگران مسئله‌ی روح مرکزی یعنی روح حاکمیت است

قدرت فوکویی دغدغه هزار انسان تابعی را دارد که جسمانیت آن‌ها به‌وسیله قدرت سامان می یابد

سومین ویژگی قدرت

«"فراگیر بودن یا همه جایی آن است"»

در درون جامعه هیچ فضایی آزاد از قدرتی وجود ندارد

قدرت چون «" ژلـه‌ای"» فـراگیر، انسان‌ها را در بر گرفته و یا بهتر بگوییم در درون انسان‌ها جریان دارد

میشل فوکو

دانش و قدرت


□□□□


سئوال

از فوکو

به نظر می‌رسد در پروبلماتیک شما، یعنی در انگاره‌ی مقاومت علیه قدرت،

یکجور نارسایی در کار است.

این انگاره سوژه‌ای بسیار فعال را مفروض می‌گیرد،

سوژه‌ای که به شدت دغدغه‌ی مراقبت از خود و دیگران را دارد

و، بنابراین، از حیث سیاسی و فلسفی توانا است


جواب

میشل فوکو

این مسئله ما را به پرسش از آنچه من از قدرت منظور دارم، بازمی‌گرداند.

من به ندرت از واژه‌ی قدرت استفاده می‌کنم، و اگر گاهی آن را به‌کار می‌برم صرفاً شکل خلاصه‌شده‌ای است

از ترکیبی که عموماً به‌کار می‌گیرم:

مناسبات قدرت.

اما الگوهای حاضر و آماده‌ای [از قدرت در ذهن مردم] وجود دارد:

وقتی کسی از قدرت حرف می‌زند همه بلافاصله فکرشان به سمت

ساختار سیاسی، حکومت، طبقه‌ی اجتماعی مسلط، ارباب و برده و از همین دست می‌رود.

من وقتی از مناسبات قدرت حرف می‌زنم به‌هیچ‌وجه چنین مواردی را مدنظر ندارم.

منظور من آن است که در مناسبات انسانی، چه شامل ارتباط کلامی‌ای باشد

همچون همین موردی که هم‌اینک ما درگیرش هستیم،

و چه روابط عاشقانه، نهادی یا اقتصادی، قدرت همواره حاضر است:

منظورم نسبت یا رابطه‌ای است که در آن یک نفر می‌کوشد

رفتار دیگری را کنترل کند.

بنابراین من از مناسباتی حرف می‌زنم که در سطوح متفاوت و در اشکال متفاوتی وجود دارند؛

این مناسبات قدرت متغیرند، می‌توانند جرح و تعدیل شوند،

این مناسبات یک بار برای همیشه تثبیت نشده‌اند.

برای مثال، به این واقعیت فکر کنید که من ممکن است از شما مسن‌تر باشم،

و اینکه ممکن است شما در ابتدا مرعوب من شده باشید،

ممکن است در طول گفتگومان از مواضع خود برگردید،

و من ممکن است در مواجهه با کسی کارم به مرعوب‌شدن بکشد

دقیقاً بدین خاطر که طرف از من جوان‌تر است.

بنابراین مناسبات قدرت متغیر، برگشت‌پذیر و بی‌ثبات‌اند.

این را هم باید یادآور شد که مناسبات قدرت تنها در صورتی ممکن‌اند که سوژه‌ها آزاد باشند.

در شرایطی که یکی از آن‌ها کاملاً در بند دیگری است و به شئ وی بدل شده است،

به ابژه‌ای که این دیگری می‌تواند با خشونتی بی‌حد و مرز لت‌وپارش کند،

هیچگونه مناسبات قدرتی در کار نیست.

با این اوصاف، برای اینکه مناسبات قدرتی در کار باشد دست‌کم می‌بایست حد مشخصی

از آزادی در هر دو طرف وجود داشته باشد.

حتی زمانی که مناسبات قدرت به کلی نامتعادل‌اند،

حتی زمانی که می‌توان به درستی ادعا کرد یکی از دو طرف بر دیگری «قدرت تام‌وتمام» دارد،

قدرت تنها تا جایی می‌تواند بر دیگری اِعمال شود که وی همچنان این یا آن گزینه را در اختیار داشته باشد

که خودش را بکُشد،

خودش را از پنجره به بیرون پرت کند،

یا طرف مقابل‌اش را بکُشد.

این بدان معنا است که در مناسبات قدرت ضرورتاً امکان مقاومت وجود دارد،

چرا که اگر امکان مقاومت در کار نباشد

(مقاومت خشن، گریز یا مهاجرت، فریب یا اغوا، استراتژی‌هایی که قادر باشند وضعیت را برگردانند)،

اصلاً هیچ مناسبات قدرتی وجود نخواهد داشت.

فُرم عمومی ماجرا از این قرار است، [بنابراین] من از پاسخ به پرسشی که گاهی اوقات

از من پرسیده می‌شود طفره می‌روم:

«اما اگر قدرت همه جا هست [پس] آزادی وجود ندارد».

پاسخ من این است که اگر مناسبات قدرت در همه‌ی حوزه‌های اجتماعی در کار هستند

بدین دلیل است که آزادی همه جا وجود دارد.

مسلماً وضعیت‌های سلطه در واقعیت وجود دارند.

در موارد بسیاری مناسبات قدرت چنان تثبیت شده‌اند

که بلاانقطاع نامتقارن‌اند و به حد بسیار محدودی از آزادی ، مجال می‌دهند.

با توجه به مثالی که البته بی‌تردید بسیار ساده‌سازانه است، می‌توان گفت

که این تنها مردان نبودند که در ساختار زناشوییِ عرفیِ قرون هجدهم و نوزدهم قدرت را در اختیار داشتند؛

زنان کم‌وبیش گزینه‌هایی داشتند:

می‌توانستند شوهرانشان را فریب بدهند،

از آن‌ها پول کش بروند، از خوابیدن با آنها امتناع کنند.

با این حال، تا جایی که این گزینه‌ها در نهایت صرفاً شگردهایی بودند که هرگز در برگرداندن وضعیت موفق نمی‌شدند، زنان همچنان در وضعیت سلطه بودند.

در چنین مواردی از سلطه، چه اقتصادی و اجتماعی باشد و چه نهادی یا جنسی،

مسئله آن است که دریابیم مقاومت کجاها شکل می گیرد؟

مثال، در طبقه‌ی کارگری که در برابر سلطه مقاومت می‌کند،

این مکان‌ها اتحادیه‌ها یا احزاب سیاسی خواهد بود؛

و نیز این‌که این مقاومت‌ها چه فُرمی به خود خواهد گرفت

- اعتصاب، اعتصاب عمومی، انقلاب یا اپوزیسیون پارلمانی؟

در هر وضعیت سلطه، همه‌ی این پرسش‌ها نیازمند پاسخ‌های مشخصی هستند

که نوع و شکل دقیق سلطه را در خودِ پرسش به حساب آورده باشند.

اما این ادعا که «قدرت را همه جا می‌شود دید پس هیچ فضایی برای آزادی وجود ندارد»

به نظرم مطلقاً نابسنده می‌رسد.

این ایده که قدرت یک سیستم سلطه است که همه‌چیز را کنترل می‌کند

و هیچ فضایی برای آزادی باقی نمی‌گذارد

ایده‌ای نیست که بشود به من نسبت داد.


استفاده از حسام عزیز

Recent Posts

See All

Comentários


bottom of page