تبلور رویا در واقعیت هنگامیست
که در آغوش تو درپروازم
با خویشتن خودم یکی میشوم
دوستی
پیرهن عشقبازیِ راستینی به تنهایمان میپوشاند
مانند لحظه،
که تازهگی هایش قابل تکرار نیست
حتی اگر در هشیوارهگیِ آگاه
از سرِشوق آن را احضار کنیم
و بخواهیم جان تازه بهآن ببخشیم
زیر پردهی گیسوانم
نوک پستانهایم تشویقت میکنند
عکس خودت را در چشمانم تماشا کنی
که از عمق جانت من را فرامیخواند
مانند نخستین عشق
افسانهی زندگی
دیوانهگی و شیدائی
رویای هستن در لحظه،
دیدن غنچه در حال شکفتن
آبستنی از نگاه
یک تابش رویاانگیز خواستن
نمناک و خیس
شور و شوق آببازی
شوق رسیدن به ترانهی شاد و استوار
که پرندهگان به پرواز درآیند
یکبار بیشتر
یکبار طولانیتر
اوج تنیده به موجهای درهمِ من و تو
فانتزیها دیگر راز نمانند
رهگذر
Комментарии