top of page
Didare To

Updated: Jul 23




اوج


خیال سرشار از اشتیاق‌

و شدّت دلتنگیِ تو را لمس می‌کنم

در بازیِ بهاریِ شاخه‌ی نورس

با سایه‌‌روشن باغ لیموهایم

در مهتاب


کبوترانم در اوج پرواز،  

هوس آشیانه می‌کنند

خو کرده به‌‌ تپش‌‌های قلب تو

 در لبانت،


آب در تراش آینه، 

راز غنچه‌‌ی

لای درز را

می‌داند


خلوت یگانه‌‌گیِ 

من

و

 تو

خواهد شنید‌‌

رمزی که غنچه در حال شکفتن

 زیر نسیم نَفَس‌های تو،

گل‌برگ‌های لب بِرکه

در لغزش گرما،

بادام در اوجِ تیزِ رهائی

از بند زمین،

دارد


در آغوشانه‌گیِ یک تَرَک

‌واژه‌‌‌‌هایِ آبستن از تکرار اسم تو

تب می‌گیرند از گرمای هوس

 داغ می‌شوند روی زبانم

کودکانه می‌شوند‌

لب‌ریز از تمنّا

زیباترین صدای الف‌بای زبان مادری‌ام

صدائی

 که به‌ همه،  برای همه آشناست

حتی به پرنده‌گان


لحظه‌ی اکنونم می‌خواهد

میل هم‌آغوشی‌ام

زنانه‌گیِ شعر مانندم را 

به‌‌بینی

حس‌ کنی

درک‌ کنی

و

به‌ لبان اندامم بسرائی

آزاد از قاب واژه


رهگذر




Recent Posts

See All

آینه

Comments


bottom of page