top of page
Didare To


عطر آینه


در پوست نمی‌گُنجیم

آن هنگام که به‌‌‌پرواز اوج می‌گذریم

تو عطر آینه را، میان پستان‌های من می‌بوسی

من سرافرازیِ قامت آن شاخه را

آمیخته‌ با بوی خوشِ غنچه

 به‌ زیبائی لحظه‌ی اکنون می‌سپارم


لحظه در چشمانت برق می‌زند

نگاهت از ثانیه ها می‌گذرد

 تو را از ردّ ستاره‌ هایِ تنم پیدا می‌کنم

به تازه‌گیِ روز اول

با آن لرز بی‌ارادیِ تنم

که عطر ترا در آینه‌ی چشمانت شناختم

برهنه ام کردی

مانند یک ابر سبک 

لغزیدی به اوج سربهوای پستان‌هایم

 بوی وحشیِ قلبت را در لبانت پیدا کردم

اولین‌بار که بوسیدم،


از آن روز به‌‌‌بعد، لبانم بوی ترا می‌دهند


رهگذر



Recent Posts

See All

آینه

Comments


bottom of page